alt
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 17

موضوع: داستان های 55 کلمه ای و مینی داستان

  1. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    داستان های 55 کلمه ای و مینی داستان

    #1 1388/12/22, 16:22
    مقدمه:
    یک داستان تا چه اندازه می تواند کوتاه باشد و باز هم داستان خوبی محسوب شود؟
    داستان پنجاه و پنج کلمه ای کوتاهترین شیوه داستان گویی است و در آن کلمات با دقت فوق العادهای انتخاب می شوند. تا هر چه موثرتر باشند.این شیوه ایست که << او.هنری>> اگر ناچار بود داستانی را پشت یک کارت بنویسد انتخاب می کرد.
    داستان پنجاه و پنج کلمه ای می تواند تخیلی و جنایی، اندیشمندانه و پوچگرا، ترسناک و تاثیرگذار باشد.و هدف از خواندن و نوشتن هم جز این نیست.برای نویسندگانی که عادت دارند برای بیان اندیشه هایشان از تعداد صفحات بیشتری استفاده کنند،نوشتن داستانهای پنجاه و پنج کلمه ای کاری عصبی کننده است.
    <<جیمز توماس>> (که داستانهایش تقریبا با 750 کلمه نوشته می شدند) در مقدمه برگزیده داستان هایش به نام<< درخشش آسمانی>> گفته است : ((تمامی داستانهای با ارزش ،موفقیت خود را نه به طول داستان،بلکه به ژرفا،دقت و روشنی دید و مفاهیم انسانی مدیون هستند که خواننده آن ها بتواند مسائل اساسی حیات را در آن ها بیابد))
    --------------------------------------------------------------------------------------
    توضیح: داستانهای اصلی که به زبان انگلیسی است همه تنها از 55کلمه تشکیل شده است
    5 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. mehregan, آپامه, حسين, طناز, نيكی
    hadinaseh آنلاین نیست.

  2. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    در بیمارستان

    #2 1388/12/22, 16:22
    در بیمارستان


    -این زن نیاز به جراحی دارد ، این غده بسیار نادری ست

    هیچ کس به او جریان را نگفته؟

    -نه، ما منتظر خانواده اش هستیم

    خانواده ای در کار نیست

    -هرکس خانواده ای دارد

    نه او ... چقدر شانس زنده ماندن دارد؟

    -نه چندان. فقط پنجاه پنجاه

    این شرایط برای او خوب است

    -خوب است؟؟؟

    بله.خوب است.

    -برای چه؟

    او را به خاطر اقدام به خودکشی به بیمارستان آورده اند



    نوشته : امیلی تیلتون
    4 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, حسين, طناز, نيكی
    hadinaseh آنلاین نیست.

  3. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    در سالن زیبایی

    #3 1388/12/22, 16:23
    در سالن زیبایی

    زنی که روی صندلی نشسته بود ادامه داد : ((به هر حال زنش خیلی هالوست. بیل هر شب به او می گوید برای بازی بولینگ می رود و او هم همیشه حرفش را باور می کند))

    آرایشگر لبخند زد: ((ویلیام، شوهر من هم عاشق بولینگ است))

    قبلا اینطور نبود......... حالا تمام وقت دنبال بازیست..................

    زن با چهره ای در هم، مکث می کند.

    بعد لبخندی آرام و تلخ بر لبش می نشیند.
    ((صبر کن موهایت را فر کنم . قیافه ای فراموش نشدنی پیدا خواهی کرد))

    -------------------------------------------------------------------------------------------
    توضیح : بیل مخفف اسم ویلیام است
    نوشته : الیزابت ایولا
    5 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. mahdifa, آپامه, حسين, طناز, نيكی
    hadinaseh آنلاین نیست.

  4. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    ماه عسل

    #4 1388/12/22, 16:32
    ماه عسل


    عنکبوت که تازه ازدواج کرده بود با اضطراب به تار عنکبوت ماه عسلش برگشت. شب گذشته خوب بود، اما امروز روی شکم عروس لکه قرمز را دیده بود.

    آن روز بعد از ظهر وقتی مخلوط حشرات را می نوشیدند عنکبوت نر ساکت بود.

    عنکبوت ماده یک دستش را دور او حلقه کرد.

    ((بدجوری ساکتی عزیزم. از چیزی ناراحتی؟))

    آخرین چیزی که عنکبوت نر دید ، برق آرواره ها بود.

    -------------------------------------------------------------------------------------------------

    توضیح: بیوه سیاه : نام عنکبوتی ست که بعد از باردار شدن جفت نر خود را می خورد

    نوشته: کریستی تیلمن
    3 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, حسين, طناز
    hadinaseh آنلاین نیست.

  5. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    قصه قبل خواب

    #5 1388/12/25, 01:14
    قصه قبل خواب

    مرد موقع برگشتن به اتاق خواب گفت : (( مواظب باش عزیزم! اسلحه پر است))

    زن که به پشتی تکیه داده بود گفت : ((این را برای کشتن زنت گرفته ای؟ ))

    ((نه خطرناک است، می خواهم یک حرفه ای استخدام کنم))

    ((من چطورم؟))

    مرد پوزخندی زد (( بامزه است، اما کدام احمقی برای آدم کشتن ،یک زن استخدام می کند؟))

    زن لبهایش را مرطوب کرد، لوله اسلحه را به طرف مرد گرفت.

    (( زن تو))your wife


    نوشته : جفری وایت مور
    2 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, طناز
    hadinaseh آنلاین نیست.

  6. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    می خواهم حادثه ای را گزارش کنم

    #6 1388/12/25, 01:15
    می خواهم حادثه ای را گزارش کنم

    (( سلیا!
    همه اش تقصیر توست.سر انجام جسد متورم مرا در استخر پیدا می کنی.

    بدرود
    امبرتو))
    او یادداشت در مشت با گام های متزلزل بیرون دوید ، مرا دید ، شناور با چهره ای درون آب ،چون مگسی غول پیکر که در ژله غرق شده باشد.

    وقتی برای نجات من خود را به آب انداخت وبه یاد آورد بلد نیست شنا کند ، از آب بیرون آمدم.

    امبرتو استفانی
    محکوم شماره 338412

    -----------------------------------------------------------------------------------------------
    نوشته : تام فورد
    __________________
    2 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, طناز
    hadinaseh آنلاین نیست.

  7. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    مرگ در بعد از ظهر

    #7 1388/12/26, 22:05
    مرگ در بعد از ظهر

    ((لویی! از پشت آن درخت بیرون بیا تا بتوانم مغزت را داغان کنم))

    ((جرات نداری ماشه را بکشی))

    ((دل و جرات من خیلی بیش تر از مغز توست))

    ((تونی، تو عوض مغز، بادام زمینی داری))

    بنگ! ، بنگ!

    ((این هم یکی دیگر))

    بنگ!

    ((...و یکی دیگر))

    بنگ!

    ((لوییس ، تونی، شام!))

    ((آمدیم مامان))
    ((آمدیم مامان))

    -----------------------------------------------------------------------
    نویسنده : پرسیلا منتلینگ
    2 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, طناز
    hadinaseh آنلاین نیست.

  8. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    راز

    #8 1389/01/07, 19:51
    راز

    ((لازم نیست انقدر خودت را بگیری، واتسون))

    ((متاسفم هولمز! فکر می کنم عاقبت مغلوب شده ای. هرگز نمی توانی راز این جنایت را کشف کنی))

    هولمز ایستاد و با دسته پیپش به نشانه تاکید اشاره کرد.

    ((متاسفانه اشتباه می کنی.من می دانم چه کسی خانم وورتینگتون را به قتل رسانده است))

    ((فوق العاده است! بدون هیچ شاهدی! بدون سرنخی! چه کسی این کار را کرده است؟ ))

    ((من! من کرده ام واتسون!))


    نویسنده : تام فورد
    2 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, طناز
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  9. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    قسم با خون

    #9 1389/01/20, 02:05
    قسم با خون


    ((ام! می تونی یک راز رو نگه داری؟))

    ((معلومه))

    ((با خونت قسم می خوری؟))

    ((ببین تی...))

    ((آهان، دکتر!!!! یادم رفته بود. از وقتی که از خونه رفتی، دیگه راه و رسم زندگیت خیلی بهتر از ما شده))

    امت آهی کشید و دستش را دراز کرد.وقتی تیغ چاقوی برادرش سرخ شد ناله ای کرد و چهره در هم کشید.


    ((خب رازت چیه؟))

    خون بین انگشت شست هر دو جریان یافت.


    ((ام... می دونی، من ایدز گرفته ام داداش))


    نویسنده: جو هابل
    ---------------------------------------------------------------------------------------------------
    توضیح : منظور از قسم خوردن با خون این است که برشی بر روی انگشتان شست می دهند و سپس آنها را به هم می مالند. به این شکل خون آنها مخلوط شده و به این سوگند پایبند می مانند
    2 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, طناز
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  10. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #10 1389/01/20, 02:06
    دوستان عزیز اگر خوشتون اومده تشکر کنید از پست ها
    2 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, طناز
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •