alt
نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: تربیت اجتماعی

  1. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    تربیت اجتماعی

    #1 1394/11/10, 20:37
    [img]آثار تواضع

    در آیات و روایات برای تواضع آثار و برکاتی بیان شده که به برخی از آن ها در این جا اشاره می شود.

    ۱٫ مباهات خداوند

    : مباهات خداوند بر اهل تواضع از جمله آثار تواضع است. خداوند در برابر اعتراض فرشتگان در انتخاب حضرت آدم(ع) به خلافت، از ویژگی های انسان سخن گفت.

    این در حالی است که فرشتگان و ابلیس، نواقص آدمی را به رخ می کشیدند و این انتخاب را نادرست ارزیابی می کردند.

    ولی وقتی انسان ها در مسیری گام بردارند که بیانگر خلافت الهی است، خداوند به چنین اشخاصی مباهات می کند.

    از جمله این گروه های انسانی متواضعان هستند که خداوند بدان بر فرشتگان مباهات می کند. در روایت است که :

    یباهی الله تعالی الملائکة بخمسة: بالمجاهدین، والفقراء، والذین یتواضعون لله تعالی، والغنی الذی یعطی الفقراء و لایمن علیهم، و رجل یبکی فی الخلوة من خشیة الله عز و جل؛

    خداوند به پنج دسته از انسانها به فرشتگان مباهات می کند:

    مجاهدان، فقرا (و نیازمندانی که دین خود را به دنیا نمی فروشند) و آنها که به خاطر خدا تواضع و فروتنی می کنند و ثروتمندانی که بی منت به مستمندان کمک می نمایند و کسی که در خلوت از خوف خدا گریه می کند! » (مکارم الاخلاق، ص ۵۱)

    ۲٫ محبت:

    میوه درخت تواضع، محبت خدا و خلق است. خداوند در آیاتی به مومنان توصیه می کند که برای جلب محبت خدا(مائده، ایه ۵۴) و محبت خلق حتی دشمنان(مائده، ایه ۸۲) از تواضع به عنوان بهترین ابزار و راهکار استفاده کنند. در حدیثی از امام امیرالمؤمنین (ع) می فرماید:

    «ثمرة التواضع المحبة و ثمرة الکبر المسبة! ؛

    میوه درخت تواضع محبت است و میوه (شوم) تکبر دشنام و ناسزاگویی مردم است! » (غررالحکم، ۴۶۱۴) امام صادق (ع) نیز می فرماید:

    ثَلاثٌ تـُورِثُ المَحَبَّه: الـدَیـنُ وَ التَّـواضُعُ وَ البَذلُ؛

    سه چیز است که محبت آورد: قـرض دادن و فـروتنـى و بخشـش.(تحف العقول، ص ۳۱۶)

    خداوند هم چنین در آیات ۸۲ و ۸۳ سوره مائده بیان می کند که اگر بخواهیم مردمان دیگر را به سوی حق و پذیرش آن تشویق کنیم نمی توانیم با جدال و برهان و مانند آن در این کار موفق شویم، بلکه این تواضع و فروتنی است که زمینه ساز جلب محبت دیگران و گرایش آنان به حق و اسلام خواهد شد

    و از عناد و لجاجت جلوگیری می کند. پس از آثار تواضع می بایست به گرایش دیگران به حق و حقیقت از جمله اسلام آوری اشاره کرد که در این آیات بدان توجه داده شده است.

    ۳٫ تنظیم امور:

    در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است: «بخفض الجناح تنتظم الامور! ؛ با تواضع و محبت کارها نظم و سامان می یابد! » (غررالحکم، ۴۳۰۲)

    روشن است که نظم جامعه جز در سایه همکاری و همدلی حاصل نمی شود و همکاری و همدلی مردم در صورتی ممکن است که شخص مدیر نخواهد خود را بر آنها تحمیل کند و یا فخرفروشی کند و خود را برتر از دیگران قلمداد نماید، همیشه مدیرانی موفق هستند که در عین قاطعیت متواضع و پر محبت باشند.

    ۴٫ رفعت و سربلندی:

    در حدیث دیگری از رسول خدا (ص) می خوانیم:

    التواضع لایزید العبد الا رفعة فتواضعوا یرفعکم الله!

    ؛ تواضع جز بزرگی بر انسان نمی افزاید پس تواضع کنید تا خداوند شما را بلند مقام سازد! . (کنزالعمال، ۵۷۱۹)

    آن حضرت هم چنین می فرماید: رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

    ثَلاثَةٌ لایَزیدُ اللّه بِهِنَّ إِلاّ خَیرا: اَلتَّواضُعُ لایَزیدُ اللّه بِهِ إِلاَّ ارتِفاعا وَذُلُّ النَّفسِ لایَزیدُ اللّه بِهِ إِلاّ عِزّا وَالتَّعَفُّفُ لایَزیدُ اللّه بِهِ إِلاّغِنَىً؛

    سه چیز است که خداوند به سبب آنها جز بر خیر و خوبى نمى افزاید:

    تواضع که خداوند به سبب آن جز بلند مرتبگى نمى افزاید، شکسته نفسى که خداوند به سبب آن جز عزّت نمى افزاید و مناعت طبع که خداوند به سبب آن جز بى نیازى نمى افزاید.(بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۲۴، ح۲۲)

    گاه چنین تصور می شود که تواضع انسان را کوچک می کند در حالی که این یک رداشت سطحی و نادرست است، همواره می بینیم افراد متواضع در جامعه مورد احترام و دارای عظمت و شخصیت هستند و تواضع بر منزلت آنها می افزاید.

    امام صادق علیه السلام نیز می فرماید:

    إِنَّ فِى السَّماءِ مَلَکَینِ مُوَکَّلَینِ بِالعِبادِ، فَمَن تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعاهُ وَمَن تَکَبَّرَ وَضَعاهُ؛

    در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده اند پس هر کس براى خدا تواضع کند، او را بالا برند و هر کس تکبر ورزد او را پَست گردانند.(کافى، ج۲، ص۱۲۲، حدیث۲)

    ۵٫ خاستگاه نیکی و ارزش ها:

    «التواضع اصل کل خیر نفیس و مرتبة رفیعة… و من تواضع لله شرفه الله علی کثیر من عباده… و لیس لله عز و جل عبادة یقبلها و یرضیها الا و بابها التواضع، و لایعرف ما فی معنی حقیقة التواضع الا المقربون المستقلین بوحدانیته، قال الله عز و جل و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما… ؛

    تواضع ریشه
    هر کار نیک و با ارزش است و مقام والایی است… و هر کس برای خدا تواضع کند خداوند او را بر بسیاری از بندگانش شرافت می بخشد… و هیچ عبادتی برای خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اینکه باب آن تواضع است و حقیقت تواضع را جز مقربانی که مستقل در وحدانیت خداوندند درک نمی کنند،

    خداوند عز و جل می فرماید: بندگان خداوند رحمان کسانی هستند که در زمین با تواضع راه می روند و هنگامی که جاهلان آنها را (با سخنان نامناسب) خطاب کنند، به آنها سلام می گویند (و با بی اعتنایی می گذرند) . » (بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۱۲۱)

    ۶٫ علم و دانش:

    این سخن را با حدیثی که از حضرت مسیح (ع) نقل شده است پایان می دهیم. فرمود:

    «بالتواضع تعمر الحکمة لابالتکبر، کذلک فی السهل ینبت الزرع لا فی الجبل! ؛

    به وسیله تواضع، مزرعه علم و دانش آباد می شود نه با تکبر، همان گونه که زراعت در زمین نرم و هموار می روید نه بر روی کوه! » (بحار الانوار، ج ۲، ص ۶۲) کوتاه سخن اینکه:

    تواضع هم در زندگی علمی و فرهنگی انسان اثر می گذارد (چرا که افراد متکبر به خاطر تکبرشان از رسیدن به حق محجوبند) و هم در زندگی اجتماعی

    (چرا که افراد متواضع از محبوبیت فوق العاده ای در اجتماع بهره می گیرند و همه مردم برای آنها احترام خاصی قائلند) و هم در رابطه انسان با خدا مؤثر است چرا که روح عبادت، تواضع و کلید قبولی آن فروتنی است.

    امام على علیه السلام نیز می فرماید:

    إِذا تَفَقَّهَ الرَّفیعُ تَواضَعَ؛

    انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانایى دقیق رسد، متواضع مى شود.(غررالحکم، ج۳، ص۱۳۳، ح۴۰۴۸) پس تواضع خود گواه و نشانه ای از رسیدن انسان به مقام تفقه و درک عمیق و ژرف علمی است.

    ۷٫ رهایی از تفاخر و تجاوزگری:

    رسول اکرم صلى الله علیه و آله می فرماید :

    إِنَّ اللّه تَعالى أَوحى إِلَىَّ أَن تَواضَعوا حَتّى لایَفخَرَ أَحَدٌ عَلى أَحَدٍ وَلایَبغى أَحَدٌ عَلى أَحَدٍ؛

    خداى متعال به من وحى فرمود که متواضع باشید، تا هیچ کس بر دیگرى فخر نفروشد و احدى به دیگرى زورگویى و تجاوز نکند. (کنزالعمال، ج۳ ص۱۱۰، ح۵۷۲۲)

    ۸٫ نشانه تقوا:

    امام على علیه السلام در بیان صفات متقین تواضع را نشانه متقین می شمارد و می فرماید :

    فى صِفَةِ المُتَّقینَ ـ : مَلبَسُهُمُ الاِقتِصادُ وَمَشیُهُمُ التَّواضُعُ؛

    در وصف پرهیزکاران ـ :لباسشان میانه رویست و راه رفتن و رفتارشان متواضعانه است.(نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳)

    ۹٫ قرب الهی:

    از دیگر آثار و برکات تواضع دست یابی به مقام قرب الهی است که مقصد اسنی و برتر هر انسانی است. امام صادق (ع) درباره این اثر تواضع می فرماید :

    فیما أَوحَی اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إلَی دَاوُدَ یا دَاوُدُ کَما أنَّ أقرَبَ النَّاسِ مِنَ اللهِ المُتَوَاضِعونَ کَذَلِکَ أبعَدُ الناسِ مِنَ اللهِ المُتَکَبِّرُونَ؛

    از جمله وحی های که خدای عزوجل به داود این بود: ای داود! همچنان که نزدیک ترین مردم به خدا انسان های فروتن هستند، دور ترین مردم از خدا نیز متکبران اند.(اصول کافی ج۲ ص۱۲۳ باب التواضع حدیث۱۱)

    ۱۰٫ مقام صدیقین:

    از دیگر آثار و برکات تواضع است. حضرت امام حسن عسکرى (ع) فرمودند:

    «هر که حقوق برادران (ایمانى) خود را بهتر بشناسد و آنها را بهتر ادا کند شأن و مقامش در پیشگاه الهى بزرگتر است، و هر که در دنیا براى برادران (مؤمن) خود تواضع کند، در نزد خدا از صدیقان است و حقا از شیعیان على بن أبی طالب علیه السلام خواهد بود».

    ۱۱٫ کمال و بلوغ عقلی:

    تواضع نشانه بلوغ عقل و کمال یافتگی آن است.

    امام صادق( علیه السلام) در ضمن حدیثى فرمودند:

    «کمال العقل فی ثلاث التواضع لله…»:

    کمال عقل در سه چیز است، یکى از آنها تواضع براى خدا است.

    نشانه های تواضع

    در مطالب پیشین برخی از نشانه های اهل تواضع بیان شده است. از جمله حدیثی بود که بیان می کرد که اهل تواضع در نشستن و جلوس در مجالس می کوشند در پایین ترین جایگاهی قرار گیرند که لایق و شایسته آن هستند.

    امام علی بن ابی طالب (ع)نیز نشانه های دیگری را برای اهل تواضع بیان می کند که از آن جمله آن ها سه نوع حرکت و رفتار اجتماعی است که بیانگر فروتنی شخص است. آن حضرت (ع) می فرماید

    ثلاث هن راس التواضع:ان یبدء بالسلام من لقیه، و یرضی بالدون من شرف المجلس، و یکره الریا و السمعة؛

    سه چیز است که سرآغاز تواضع است:

    نخست اینکه انسان هر کس را ببیند ابتدا به او سلام کند و در پایین مجلس بنشیند و تظاهر ریا و سمعه را ناخوش دارد. » (کنز العمال، حدیث ۸۵۰۶)

    در بعضی از روایات نشانه های دیگری نیز بر آن افزوده شده است،

    از جمله: ترک «مراء» و «جدال» یعنی انسان به خاطر برتری جویی با دیگری بحث نکند و یا این که علاقه مند نباشد که مردم او را بستایند و مدح و ستایش کنند. (اصول کافی، ج ۲، ص ۱۲۲، حدیث ۶)

    پس نشانه های تواضع را می توان در رفتار اشخاص جست و
    جو و شناسایی کرد. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید:

    إِنَّ مِنَ التَّواضُعِ أَن یَرضَى الرَّجُلُ بِالمَجلِسِ دونَ المَجلِسِ وَأَن یُسَلِّمَ عَلى مَن یَلقى وَأَن یَترُکَ المِراءَ وَإِن کانَ مُحِقّا وَلایُحِبَّ أَن یُحمَدَ عَلَى التَّقوى؛

    از تواضع است که انسان به پایین مجلس رضایت دهد، به هر کس بر مى خورد سلام کند، مجادله را رها کند اگر چه حق با او باشد و دوست نداشته باشد که او را به پرهیزکارى بستایند.(بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۱۸، حدیث۳)

    از امام صادق (ع) تواضع از نشانه های دین داری و اسلامیت شخص است. از این روست که در حدیثی در بیان صفات متدینان می فرماید :

    اِنَّ صاحِبَ الدّینِ فَکَّرَ فَـعَـلَـتْهُ السَّکینَةُ وَ اسْتَـکانَ فَـتَواضَعَ وَ قَنِعَ فَاسْتَغْنى وَ رَضىَ بِما اُعْطىَ وَ انْفَرَدَ فَکُفىَ الاْخْوانَ وَ رَفَضَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرّا وَ خَلَعَ الدُّنْیا فَتَحامَى الشُّرورَ وَ اطَّرَحَ الْحَسَدَ فَظَهَرتِ الْمَحَبَّةُ وَ لَمْ یُخِفِ النّاسَ فَـلَـمْ یَخَفْهُمْ وَ لَمْ یُذْنِبْ اِلَیْهِمْ فَسَلِمَ مِنْهُمْ وَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنْ کُلِّ شَى‏ءٍ ففازَ وَ اسْتَکْمَلَ الْفَضْلَ وَ اَبْصَرَ العافیَةَ فَاَمِنَ النَّدامَةَ؛

    آدم دین‏دار چون مى‏اندیشد، آرامش بر جان او حاکم است. چون خضوع مى‏کند متواضع است.

    چون قناعت مى‏کند، بى‏نیاز است. به آنچه داده شده خشنود است. چون تنهایى را برگزیده از دوستان بى‏نیاز است.

    چون هوا و هوس را رها کرده آزاد است. چون دنیا را فرو گذارده از بدى‏ها و گزندهاى آن در امان است. چون حسادت را دور افکنده محبتش آشکار است.

    مردم را نمى‏ترساند پس از آنان نمى‏هراسد و به آنان تجاوز نمى‏کند پس از گزندشان در امان است. به هیچ چیز دل نمى‏بندد پس به رستگارى و کمال فضیلت دست مى‏یابد و عافیت را به دیده بصیرت مى‏نگرد پس کارش به پشیمانى نمى‏کِشد.(امالى مفید، ص ۵۲، حدیث ۱۴)

    امیرمومنان امام علی(ع) یکی دیگر از نشانه های تواضع را عدم خستگی از طاعت خداوند دانسته و می فرماید :

    مَن تَواضَعَ قَلبُهُ لِلَّهِ لَم یَسأم بَدنهَ مِن طاعَةِ اللهِ؛

    هر که قلبش برای خدا تواضع داشته باشد،بدنش از طاعت خدا خسته نمی شود.(بحار الانوار ج۷۵ ص۹)[/img]
    2 کاربر مقابل از roz dj عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. دختر آریایی, سیده فاطمه
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  2. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #2 1394/11/19, 15:25
    [img]تقريباً هر سال يک يا دو سمينار علمي در زمينه مسائل اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي ايران در کشور برگزار مي شود و صاحب نظران اين عرصه مقالات و نظريات خود را در اين نشست ها ارائه مي کنند.

    اين نشست ها و سمينارهاي علمي و برگزاري آنها از اين جهت حائز اهميت است که دستاوردهاي علمي آن مورد توجه مسوولان کشور و مبناي تصميم گيري آنها در مسائل مبتلابه جامعه قرار گيرد

    و آن را در حالت يک سيستم آزمون و خطايي که نتيجه اي غير از اتلاف سرمايه هاي ملي و سرخوردگي آحاد جامعه بر آن مترتب نيست قرار ندهد در غير اين صورت از آن به عنوان يک حرکت نمادين مي توان ياد کرد.

    پرسش اين است که چرا تفکرات يا تحقيقات اجتماعي در ايران جايگاه شايسته اي پيدا نکرده است؟ در حالي که مي دانيم جامعه ما به دلايل مختلف از جمله سرعت رشد و تحولات سريع با مسائل اجتماعي بيشتري نسبت به کشورهاي پيشرفته مواجه است

    و از اين نظر نيازمند حل اين مسائل است در اين راستا و در جهت رسيدن به اين جايگاه بايد ابتدا مشخص کنيم جامعه ما در کدام رتبه از تفکر اجتماعي قرار دارد و چه شرايطي براي ميل به آن متصور است.

    1- واقعيات اجتماعي همچون ديگر واقعيات حيات مادي انسان قابل شناسايي و شناخت است و قواعد نسبتاً قابل شناختي بر آن حاکم است گرچه امروزه عموماً اين شرط را به صورت افراطي ذکر شده قبول ندارند

    ليکن پذيرش صورت تعديل يافته آن شرط لازم براي هر فرد پژوهشگر است که قصد مطالعه واقعيت اجتماعي را دارد.

    2- علم به مفهوم عام خود مي تواند به عنوان وسيله اي براي بهبود زندگي انسان ها به کار گرفته شود و قطعاً از اين نظر آموختن آن مطلوب است ولي نبايد براي شناخت آن محدوديتي قائل شد يا شاخه اي از علوم را قبول نداشت.

    3- در شناخت واقعيت يا پديده اجتماعي نمي توان قالب هاي ذهني خود را بر آن حاکم کرد گرچه تا حدودي ارزش ها بر نحوه تصورها و گزينش ها نسبت به مسائل اجتماعي و جامعه موثر است

    ليکن بايد اين اصل را پذيرفت که از دخالت دادن ارزش ها در مرحله شناخت پديده پرهيز کرد و لباس ارزش ها را بر قامت واقعيت ها نپوشاند که اين لباس زيبنده هر قامتي نيست و بيش از آنکه واقعيت را ارزشمند کند ارزش ها را پيش پاافتاده مي کند.

    در صورت پذيرفته نشدن اين شرايط در يک جامعه يا کارشکني در اجراي آنها ديگر نمي توان از پژوهش و تفکر اجتماعي سخني به ميان آورد و در چنين جامعه اي قدرت مانند بختکي بر پيکره تفکر اجتماعي و پژوهش قرار مي گيرد

    و به آن صورت «تکليفي و دستوري» مي دهد و بايدها و نبايدهايش را به امور تحميل مي کند و بر هر پژوهش و تحقيقي ردايي از قالب هاي ذهني خاص مي پوشاند.

    هر پژوهش و تحقيقي که نتيجه اي مغاير با آموخته هاي پيشين داشته باشند محکوم به بطلان است.

    در چنين جامعه اي پژوهش هاي جامعه شناختي بسيار بيشتر از افکار و عقايد ايدئولوژيک ولي متضاد با تفکر حاکم مورد تهاجم قرار مي گيرد زيرا مخالفت نظري و فکري از طرف قدرت با ايدئولوژي هاي مخالف کار چندان سختي نيست

    ولي مواجهه با پژوهش و تحقيق علمي به اين صورت امکان پذير نيست. در چنين جامعه اي اصحاب قدرت توصيه به پژوهش آن هم از نوع پژوهش هاي دقيق و علمي مي کنند

    ولي هدفشان از اين توصيه ها ارائه پژوهش هايي است که قالب هاي ذهني آنان را تاييد کند که در غير اين صورت متهم به عناويني همچون غرب زدگي، وابستگي، ليبراليسم و... خواهد شد.

    هر جامعه اي با پذيرش شرايط فوق به تدريج و به ناچار از تحجر کناره گيري مي کند زيرا تحجر فکري به معناي بي توجهي به واقعيت خارجي است.

    پذيرش اين شروط به معناي قائل شدن تفکيک ميان مرزهاي ارزش و واقعيت و بين آنچه «هست» يا آنچه بايد «باشد» است. اين پذيرش به معناي صرف نظر کردن از ادعاهاي خدايي کردن روي زمين است و جاي اين موارد روي زمين نيست،

    زيرا که اراده انسان ها در روي زمين با قواعد و قواي بيروني متعدد چنان محدود مي شود که اقتدار مطلق انسان را بر جامعه يا انسان هاي ديگر ناممکن مي سازد.

    با نگاهي گذرا به عملکرد نهادهاي مختلف به نظر مي رسد جامعه ما تا پذيرش اين شروط فاصله زيادي دارد و تا طي کردن اين فاصله نمي توان انتظارات زيادي از پژوهش ها و نظريات جامعه شناسانه براي حل مشکلات و بهبود مسائل اجتماعي کشور داشت[/img]
    2 کاربر مقابل از roz dj عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. دختر آریایی, سیده فاطمه
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  3. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #3 1394/11/20, 16:15
    [img]تواضع که در فارسی به فروتنی ترجمه شده، یکی از خصوصیات و صفات عالی انسانی است که آثار آن در ارتباط اجتماعی بروز و ظهور می کند. انسان متواضع کسی است که بهتر از آن چه انتظار دارد دیگری او با او تعامل داشته باشد، با دیگران تعامل دارد.

    پس فراتر از دایره عدالت با برخوردهای احسانی خویش، همگان را مجذوب رفتار خود می سازد و از آن جایی که تواضع از صفاتی است که کسی بدان حسد نمی ورزد، از مشکلات حسادت نیز در امان خواهد بود. از این روست که بهترین صفت انسانی و کامل ترین رفتار اجتماعی را می بایست از فروتن و متواضع انتظار داشت.

    از آن جایی که جامعه اسلامی بر مدار مکارم اخلاقی و تمامیت آن می گردد، انتظار می رود که این صفت در مسلمانان و مومنان به بهترین شکل وجود داشته باشد تا جامعه نمونه و برتری را به جهانیان ارایه دهد.

    نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزه های وحیانی اسلام بر آن شد تا با تبیین تواضع و آثار آن، الگوی هایی از سبک زندگی اسلامی را ارایه دهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

    تمامیت مکارم اخلاقی در تواضع

    تواضع در لغت به معنای تذلل و فروتنی است.( لسان‌العرب، ج‌۱۵، ص‌۳۲۷، «وضع»؛ فرهنگ فارسى، ج‌۱، ص‌۱۱۵۸، «تواضع») ذلت و فروتنی که در این جا از آن سخن به میان می آید،

    یک شکستی نفس است که موجبات رشد و بالندگی انسان را فراهم می آورد. از این رو، با ذلت منفی که مانع جدی در سر راه کمال انسانیت است تفاوت ماهوی دارد؛

    چرا که خداوند برای انسان به ویژه مسلمان و مومن، ذلت را نمی پذیرد و همه عزت را از آن خود و مومنان می داند.(نساء، آیه ۱۳۹؛ فاطر، آیه ۱۰؛ منافقون، آیه ۸)

    از نظر اسلام فروتنی و تواضع در برابر متکبر و غنی به دلیل ثروتش نادرست است ؛ چرا که این تواضع نیست، بلکه ذلت و خواری است که شخص به سبب ثروت دیگری بر خود تحمیل می کند.

    امام على (ع) در این باره هشدار می دهد که نباید ذلت را با تواضع یکسان دانست. ایشان می فرماید:

    مَن أَتى غَنیّا فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ ذَهَبَ ثُلُثا دینِهِ؛

    هر کس در مقابل ثروتمند به خاطر ثروتش تواضع کند دو سوم دینش از بین برود.(نهج البلاغه، حکمت ۲۲۸)

    پس مراد از تذلل و ذلت پذیری در مفهوم تواضع همان جنبه مثبت آن است.

    به این معنا که نفس متواضع از تکبر وعزت بی پایه رهایی یافته و برای این که از کمالات بیش تری بهره مند شود، خود را نرم و لطیف می کند تا با فرورفتگی و شکستگی، هم چون زمین پست،

    آب بیش تری را کسب کرده و فضایل بیش تری را در خود تجلی دهد. امام کاظم علیه السلام در جایی می فرماید : إِ

    نَّ الزَّرعَ یَنبُتُ فِى السَّهلِ وَلایَنبُتُ فِى الصَّفا فَکَذلِکَ الحِکمَةُ تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَواضِعِ وَلا تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَکَبِّرِ الجَبّارِ، لأِنَّ اللّه جَعَلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ وَجَعَلَ التَّکَبُّرَ مِن آلَةِ الجَهلِ؛

    زراعت در زمین هموار مى روید، نه بر سنگ سخت و چنین است که حکمت، در دل هاى متواضع جاى مى گیرد نه در دل هاى متکبر. خداوند متعال، تواضع را وسیله عقل و تکبر را وسیله جهل قرار داده است.(تحف العقول، ص ۳۹۶)

    از نظر آموزه های اسلامی، انسان دارای کمالات از جمله علم و دانش، اهل تواضع و فروتنی است. از این روست که پیامبرگرامی(ص) در باره نشانه های عالم می فرماید:

    یا عَلىُّ وَلِلعالِمِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: صِدقُ الکَلِمِ وَاجتِنابُ الحَرامِ وَأَن یَتَواضَعَ لِلنّاسِ کُلِّهِم؛ یا على دانشمند سه نشانه دارد: راستگویى، حرام گریزى و فروتنى در برابر همه مردم.(التوحید، ص ۱۲۷)

    پس باید گفت که یکی از راه های شناخت دارندگی کمالات و فضایل در اشخاص، داشتن فروتنی و تواضع است؛ چرا که هر انسانی دارای فضایل بیش تری باشد هم چون درخت پربار و غنی از میوه های فضایل، فروتنی بیش تری دارد؛

    زیرا با داشتن فضایل و غنای آن، نیازی ندارد تا تکبر ورزد و فخرفروشی نماید؛ چرا که انسانی که دارای کمبود و نقص است، برای جبران نقص و کمبود خویش تکبر و تفاخر می ورزد.

    پس این که در اصطلاح علم اخلاق، تواضع را به شکستگى و فروتنى نفس تفسیر و تبیین کرده اند، به معنای ذلت منفی نیست.

    از این روست که متواضع در درون خود حالتی دارد که او را متذلل می کند به‌گونه‌اى که براى خود هیچ‌گونه برترى و امتیازى نسبت به دیگران قائل نبوده، و همواره در رفتار و گفتار خود دیگران را بزرگ و گرامى می دارد.( جامع‌السعادات، نراقی، ج‌۱، ص‌۳۹۴)

    امام رضا (ع) در تعریف تواضع به درجات و مراتب آن اشاره می کند و ضمن تبیین برخی از درجات، حقیقت تواضع را نیز تبیین می کند. آن حضرت(ع) می فرماید:

    اَلتَّواضُعُ دَرَجاتٌ: مِنها أَن یَعرِفَ المَرءُ قَدرَ نَفسِهِ فَیُنزِلَها مَنزِلَتَها بِقَلبٍ سَلیمٍ، لایُحِبُّ أَن یَاتىَ إِلى أَحَدٍ إِلاّ مِثلَ مایُؤتى إِلَیهِ، إِن رَأى سَیِّئَةً دَرَأَها بِالحَسَنَةِ، کاظِمُ الغَیظِ عافٍ عَنِ
    النّاسِ، وَاللّه یُحِبُّ المُحسِنینَ؛

    تواضع درجاتى دارد: یکى از آنها این است که انسان اندازه خود را بشناسد و با طیب خاطر خود را در آن جایگاه قرار دهد، دوست داشته باشد با مردم همان گونه رفتار کند که انتظار دارد با او رفتار کنند، اگر بدى دید آن را با خوبى جواب دهد، خشم خود را فرو خورد و از مردم درگذرد، و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.(کافى، ج۲، ص۱۲۴، حدیث۱۳)

    پس حقیقت تواضع آن است که با مردم بهتر از آن رفتار نماید که خود دوست دارد دیگران با او رفتار نمایند. امام هادی (ع) در همین راستا و در بیان قاعده طلایی رفتار اجتماعی با دیگران می فرماید:

    التَواضُعُ أن تُعطِی الناسَ ما تُحبُّ أن تُعطاهُ؛

    فروتنی در آن است که با مردم چنان کنی که دوست داری با تو چنان باشند .(المحجة البیضاء، ج ۵، ص ۲۲۵) چنین رفتاری همان احسان است که در اسلام بسیار بر آن تاکید شده است؛

    زیرا محسن نه تنها از اهل بخشش و عفو از گناه و خطای دیگران است، بلکه در پاسخ بدی خوبی می کند و این گونه نیست که عادلانه عمل کند و پاسخ بدی را با بدی بدهد،

    بلکه نه تنها ناله و فریاد نمی کند بلکه می کوشد تا با رفتاری بهتر و اخلاقی، فرد خطاکار را متنبه سازد و او را به سوی اخلاق سوق دهد. (مائده، آیات ۸۲ تا ۸۵) این گونه است که در اوج قدرت و توانایی ، اف نمی گوید و به بدی دیگران را به نیکی پاسخ می دهد.

    امام صادق (ع) در بیان رفتار فروتنانه نمونه ای را بیان می کند که قابل تامل و تدبر است. ایشان می فرماید:

    إنَّ مِن التَّواضُعِ أن یَجلِسَ الرّجُلُ دُونَ شَرَفِهِ؛

    تواضع در مجلس، آن است که کسى در کم‏تر از جایگاهش بنشیند.(الکافی، ج ۲، ص ۱۲۳، حدیث ۹ ؛ نیز میزان الحکمة، ج ۴، ص ۳۵۵۷)

    امام باقر(ع) نیز می فرماید:

    «التواضع الرضا بالمجلس دون شرفه و ان تسلم على من لقیت و ان تترک المراء و ان کنت محقا؛ تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشى و هرگاه کسى را ملاقات کردى در سلام پیشى بگیرى و جر و بحث را رها کنى هر چند حق با تو باشد».

    پس با آن که از نظر مقام اجتماعی و منزلت علمی و مانند آن در مقام برتری است ولی برای او فرقی نمی کند که در راس مجلس بنشیند یا ته مجلس جلوس نماید. بلکه می کوشد تا با تواضع، دیگران را بلند کند و در جای برتر قرار دهد تا این گونه خود نیز در باطن و نزد خداوند رفعت یابد؛ چنان که در بیان آثار تواضع می آید.

    خداوند در آیات قرآنی از متواضع با واژه تواضع و مشتقات آن سخن به میان نیامده است، ولی خداوند از این مفهوم اخلاقی و فضلیت انسانی با واژگانی دیگر غیر از تواضع یاد می کند که بیانگر آثار تواضع در قول و فعل متواضع است.

    واژگانی برای این مفهوم اخلاقی تواضع در قرآن به کار رفته، واژه هایی چون «هون»، «سلام» و «خفض جناح» و نیز جمله‌هایى مانند «لاتمش فى الأرض مرحاً» و «أذلّة على المؤمنین» است که بیانگر نوع رفتار اجتماعی متواضع در برابر دیگران است.

    خداوند خواهان آن است که مومنان نسبت به یک دیگر از باب احسان رفتار کنند و تنها در چارچوب عقل و عدالت زندگی اجتماعی خود را سامان ندهند؛

    زیرا این عواطف انسانی است که می تواند زندگی اجتماعی را به بهترین شکل سامان دهد و در این میان گذشت و عفو و مانند آن بسیار مهم و اساسی است. مومن نسبت به یک دیگر می بایست مانند پرنده ای باشد که بال هایش را برای فرزندانش می گستراند تا ایشان در پوشش گرم و نرم آن استراحت نمایند.(حجر، ایه ۸۸؛ اسراء، آیه ۲۴؛ شعراء، آیه ۲۱۵)

    خداوند بارها از مومنان و پیامبر گرامی(ص) می خواهد تا در کارهای نیک و احسان به دیگران پیشگام باشند و بر یک دیگر سبقت بجویند و حتی پیش از این که دیگری سلام بگوید سرعت و سبقت در این کار نیک بگیرند و آن را دلیل بر ذلت و خواری خود نشمارند بلکه عزت را در آن بجویند.(همان آیات و نیز انعام، ایه ۵۴)

    در حقیقت، آن چه ما از صفات انسانی می خواهیم، بروز و ظهور آن در فعل و قول انسانی است. اگر این رفتار هنجاری برخاسته از یک صفت نفسانی در قول و فعل و ارتباطات اجتماعی انسان بروز کند، ارزش مضاعف می یابد.

    از این روست که در آیات و روایات همواره بر جنبه رفتاری انسان دارای صفت تواضع سخن به میان آمده و آن را برترین و کامل ترین صفت در میان صفات اخلاقی انسانی بر شمرده اند. امیرمومنان امام علی(ع) در بیان ارزش تواضع در میان دیگر صفات اخلاقی می فرماید:

    أَشرَفُ الخَلائِقِ التَّواضُعُ وَالحِلمُ وَلینُ الجانِبِ؛

    شریف ترین اخلاق، تواضع، بردبارى و نرم خویى است.(غررالحکم، ج۲، ص۴۴۲، حدیث۳۲۲۳)

    از آن جایی که اخلاق اجتماعی مهم ترین جلوه از جلوه های ایمان انسان است، از نظر پیامبر(ص) تواضع به عنوان شیرینی عبادت معرفی می شود و آن حضرت(ص) می فرماید:

    مالی لااری علیکم حلاوة العبادة؟! قالوا: و ما حلاوة العبادة؟قال: التواضع! ؛

    چه می شود که شیرینی عبادت را در
    شما نمی بینم؟ عرض کردند: شیرینی عبادت چیست؟ فرمود: تواضع است!»(تنبیه الخواطر ،مطابق نقل میزان الحکمه، جلد ۴، حدیث ۲۱۸۲۵ ؛ محجة البیضاء، ج۶، ص ۲۲۲)

    پس از نظر آن حضرت(ص) حقیقت عبادت که همان نهایت خضوع در برابر پروردگار است، زمانی حلاوت و شیرینی خود را به دست می آورد که با تواضع در برابر خدا و خلق همراه شود؛

    چون کسی که شیرینی خضوع و تواضع در برابر خدا را دریابد در برابر خلق خدا نیز متواضع است.

    امیرمؤمنان (ع) نیز می فرماید:

    «علیک بالتواضع فانه من اعظم العبادة؛

    بر تو باد تواضع که از برترین عبادات است» . (بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۱۱۹، حدیث ۵)

    از آن جایی که تواضع ضد تکبر است، خداوند اهل تواضع را دوست می دارد؛ زیرا تکبر تنها زیبنده خداوند است و هر موجودی دیگری که تکبر ورزد، از مسیر کمالی دور می شود، چنان که ابلیس این گونه کرد و از مقامات کمالی هبوط نمود.

    صفات های کمالی موجب غبطه و حسادت می شود؛ زیرا انسان وقتی نعمتی را دیگری می یابند یا دوست دارند خود نیز بدان صفت دست یابند که همان غبطه خوردن است و یا دوست دارند که دیگری هم نداشته باشد که همان حسادت است. هر چه نعمت برتر و کمالی تر باشد،

    بر میزان غبطه و حسادت نیز افزوده می شود و گاه چنان اهل حسادت چشم و نظر می کنند و اذیت و آزار می نمایند که زندگی بر دارنده نعمت و صفت کمالی تنگ می آید.

    اما در این میان تنها صفتی که این گونه نیست، صفت کمالی تواضع است؛

    چرا که تواضع و فروتنی صفتی نیست که هر کسی آن را دوست داشته باشد؛ زیرا برای انسان ها سخت است که اهل تذلل و تواضع باشند و خود را در برابر دیگران کوچک و خوار نمایند و حتی داشته های خود را نهان کرده و بروز ندهند.

    از این روست که تواضع در میان صفات انسانی تنها صفتی است که هیچ کس نسبت به آن حسادت نمی ورزد؛ زیرا کدام نفس است که نخواهد خودنمایی و تفاخر نکند و داشته هایش را ابراز و اظهار نکند؟!

    چرا که نفس انسانی که تحت حکومت عقل و تدبیر فطرت پاک نباشد و گرفتار هواها و وسوسه ها باشد، دوست دارد حتی نداشته ها را به رخ بکشد و تفاخر و تکبر کند.

    امام حسن عسکری(ع) صفت تواضع را در میان صفات کمالی انسان تنها صفتی می داند که موجب حسادت نمی شود.

    آن حضرت (ع) می فرماید:

    التواضع نعمة لایحسد علیها؛

    تواضع نعمتی است که سبب حسادت دیگران نمی شود. (تحف العقول، ص ۳۶۳)[/img]
    کاربر مقابل از roz dj عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: سیده فاطمه
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  4. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #4 1394/11/21, 10:22
    [img]ساحت های گرایشی

    گاهی میل های باطنی انسان را به چهار دسته ی غرائز، عواطف، انفعالات و احساسات، تقسیم می کنند.

    در این دسته بندی، غرائز، عواطف و انفعالات را میان انسان و سایر حیوانات مشترک می دانند و احساسات را به انسان ها اختصاص می دهند

    . غرائز به کشش هایی اطلاق می شود که به نیازهای حیاتی انسان مربوط می شوند و با اندامی از اندام های بدن نیز ارتباط دارند،

    مانند غریزه ی خوردن و آشامیدن و غریزه ی جنسی. عواطف، میل ها و گرایش هایی مثبت اند که انسان در رابطه با انسان های دیگر دارد، مانند عاطفه ی مادر نسبت به فرزند خود، یا عاطفه ی معلم نسبت به دانش آموز خود.

    مقصود از انفعالات، کشش های منفی و حالاتی روانی است که انسان به علت احساس ضرر یا خوشایندی، نسبت به کسی دارد.

    انفعالات در مقابل عواطف قرار دارند و شامل حالاتی همچون نفرت، خشم و کینه است و بالاخره احساسات، حالاتی روانی و مخصوص انسان هستند، مانند احساس تعجب، احساس تجلیل، احساس عشق و احساس پرستش. (4)

    اما مقصود از گرایش در ساحت های گرایشی، معنایی وسیع تر از هر یک از امور فوق است

    و شامل همه ی انواع گرایش هاست، اعم از آنها که میان انسان و حیوانات مشترک اند، و گرایش هایی که مخصوص انسان اند و نیز اعم از گرایش های مثبت و منفی.

    گاه برای ساحت گرایشی نیز مراتب و مراحلی در نظر می گیرند که به ترتیب، عبارات اند از دریافت، واکنش، ارزش گذاری، سازمان بندی و تبلور

    در مرحله ی دریافت، یادگیرنده به موضوع، دقت و توجه می کند؛ در مرحله ی واکنش نسبت به موضوع، علاقه و واکنش نشان می دهد؛

    در مرحله ی ارزش گذاری، نگرش یادگیرنده شکل می گیرد و نسبت به موضوع از خود تعهد و مسئولیت نشان می دهد؛

    در مرحله ی سازمان بندی، با ادغام ارزش های مختلف و رفع تعارض میان آنها، به بنا نهادن یک نظام ارزشی منسجم می پردازد؛

    و بالاخره در مرحله ی تبلور، فرد نظام ارزشی خود را تشکیل می دهد و شخصیت و رفتارهای خود را بر اساس آن تنظیم می کند. (5)

    با دقت در مراحل بیان شده، می توان دریافت که این مراحل، بر اساس رفتارها تنظیم شده اند

    ، اعم از آن که خود آن رفتارها قابل مشاهده باشند یا رفتارهایی درونی به حساب آیند. اما به فرض آن که بتوان چنین ترتیبی را میان موارد یاد شده پذیرفت،

    در واقع، رفتارهای مزبور تنها می توانند از نتایج گرایش ها و نمایانگر آنها باشند که به جهت تأثیر گرایش در رفتار، به صورت رفتار بروز می کنند.

    ولی خود این نتایج را باید در جنبه ی رفتاری انسان قرار داد و منشأ درونی آنها را با توجه به تعریفی که از گرایش ها به دست دادیم، باید به ساحت گرایشی انسان مربوط دانست.

    به این ترتیب، تمایلات غریزی، محبت، عشق، نفرت، کینه، خشم، غضب، ترس، امید، یأس، اضطراب، شادی، غم، احساس تعجب، تجلیل، تحسین، پرستش

    و مانند این امور را می توان به ساحت گرایشی مربوط دانست. پرورش انواع گرایش های انسان به ساحت های گرایشی تعلیم و تربیت مربوط می شود.

    ساحت های رفتاری

    مقصود ما از ساحت های رفتاری، صرفاً حوزه ای از تعلیم و تربیت نیست که با حرکاتی ارادی که در بدن نمایان می شود،

    سر و کار داشته باشد. بنابراین می توان گفت جنبه های رفتاری از جنبه های روانی - حرکتی عام تر هستند.

    مقصود از رفتار، همه ی اعمالی است که با اختیار از انسان سر می زند، اعم از آن که این رفتارها درونی به اصطلاح، جوانحی باشند،

    یا بیرونی و با به کارگیری اعضا و جوارح و به اصطلاح، جوارحی. (6)

    به این ترتیب، یاد کردن، توجه کردن، فکر کردن، حل کردن مسئله، پرهیز کردن و ایمان آوردن، از جمله رفتارهای درونی هستند،

    چنان که تقلید کردن، مستقل عمل کردن، سریع انجام دادن، هماهنگ عمل کردن و انجام دادن فعل از روی ملکه و عادت نیز، که گاه از مراتب و مراحل جنبه ی روانی - حرکتی شمرده می شوند،

    از جمله انواع رفتارهای بیرونی به شمار می روند. آموزش و پرورش انسان در ساحت رفتاری به ساحت های رفتاری تعلیم و تربیت مربوط است.

    ساحت های شخصی

    مقصود از ساحت های شخصی در تعلیم و تربیت، همه ی حوزه هایی از تعلیم و تربیت است که مستقیماً به خود شخص مربوط می شوند؛

    یعنی آموزش و پرورش درباره ی همه ی بینش ها، گرایش ها و رفتارهایی که مستقیماً مربوط به او هستند، مانند شناخت خود، علاقه به خود و توجه به خود.

    ساحت های جمعی

    ساحت های جمعی در تعلیم و تربیت، همه ی اموری را که بی واسطه به رابطه ی شخص با اشخاص دیگر مربوط می شوند،

    در برمی گیرد. این امور شامل شناخت افراد و گروه های دیگر، گرایش مثبت یا منفی نسبت به آنها و انواع رفتار با آنها می شود.

    این ساحت ها، به لحاظ نوع ارتباطات انسان ها، به سه دسته ی فرعی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی - اجتماعی، تقسیم می شوند.

    ساحت اقتصادی

    روابط اقتصادی به روابطی اطلاق می شوند که میان اشخاص و گروه ها براساس نوعی داد و س
    تد برقرار می شود و مبتنی بر مالکیت است.

    خرید و فروش، اجاره، مصالحه، هبه، وقف، بیمه، معاملات بانکی و انواع قراردادها و توافق نامه های مالی، میان افراد و سازمان های مختلف خصوصی، تعاونی و دولتی، از جمله روابط اقتصادی است.

    آموزش این روابط و مقررات مربوط به آنها، تقویت گرایش به مشارکت در فعالیت های اقتصادی و پرداخت مالیات، از جمله امور مربوط به ساحت اقتصادی تعلیم و تربیت اند.

    ساحت سیاسی

    روابط سیاسی به آن دسته از روابط انسان ها اطلاق می شود که محور آن حاکمیت است.

    رابطه ی میان دولت مردان و مردم و نیز میان دولت مردان کشورهای مختلف و روابط دیپلماتیک، در زمره ی روابط سیاسی قرار می گیرند.

    آموزش این روابط و مقررات حاکم بر آنها، پرورش حساسیت نسبت به اوضاع سیای داخلی و خارجی، شرکت در انتخاب دولت مردان و دفاع از استقلال سیاسی کشور خود، از جمله اموری است که به ساحت سیاسی تعلیم و تربیت مربوط می شود.

    ساحت فرهنگی - اجتماعی

    برای « فرهنگ» معانی بسیار متنوعی ذکر کرده اند که اشاره فهرست وار به آنها نیز در این مجال نمی گنجد.

    اما مقصود از فرهنگ در اینجا، بنابر ارتکاز عرفی و موارد استعمال رایج، مجموعه ی باورها و ارزش های کلی عمومی و آداب و رسوم مورد توجه جامعه است.

    آموزش این گونه باورها و ارزش ها و تشخیص درست و نادرست آنها، پرورش گرایش به ارزش های درست و اصیل، و توجه به تهاجم فرهنگی بیگانه و مقابله با آن، از جمله امور مربوط به ساحت فرهنگی تعلیم و تربیت است.

    مقصود از ساحت اجتماعی، به معنای خاص، بخشی از روابط انسان ها با یکدیگر است که تحت هیچ یک از عناوین خاص روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی قرار نمی گیرند.

    روابط اعضای خانواده با یکدیگر، مانند رابطه ی همسران با یکدیگر و رابطه ی والدین با فرزندان، رابطه ی معلم و مربی با متعلم و متربی، رابطه ی هم کلاسی ها، همسایه ها، همکاران، هموطنان و هم کیشان با یکدیگر، روابط اداری، روابط جنسی و مانند آنها،

    که هر یک براساس موضوع خاص میان افراد برقرار می شود، از جمله روابط اجتماعی محسوب می شوند.

    شناخت حقوق متقابل در روابط اجتماعی، پرورش گرایش به برقراری روابط سالم، و رعایت حقوق اجتماعی از جمله امور مربوط به ساحت اجتماعی تعلیم و تربیت است.

    پیوستگی زیاد ساحت های فرهنگی و اجتماعی و تلقی های متفاوت و نزدیک به هم از این دو ساحت، تعیین حدود مرزی میان آنها را در برخی مصادیق با دشواری روبه رو می کند.

    به این جهت در این نوشتار ترجیح دادیم این دو ساحت را در یکدیگر تلفیق کنیم و تحت عنوان ساحت فرهنگی - اجتماعی به همه مصادیق مزبور اشاره کنیم.

    ساحت الهی

    مقصود از ساحت الهی، حوزه ای از تعلیم و تربیت است که به آموزش و پرورش بینش ها، گرایش ها و رفتارهای شخص نسبت به ماورای طبیعت و در رأس آن، به خداوند متعال، می پردازد

    . تقویت شناخت و بینش نسبت به خدای متعال و عالم غیب، پرورش احساس عشق، پرستش، امید، خوف، خضوع و رضایت نسبت به خداوند و ایمان به او، شکرگزاری از خدا، توکل بر او و توجه به او، از امور مربوط به ساحت الهی است.

    ساحت طبیعی

    حوزه ای از تعلیم و تربیت که به آموزش و پرورش بینش ها، گرایش ها و رفتارهای انسان با طبیعت می پردازد، ساحت طبیعی تعلیم و تربیت نامیده می شود.

    مقصود از طبیعت، همه ی موجودات عالم طبیعت به جز انسان هاست و شامل جمادات، گیاهان و حیوانات می شود.

    بنابراین شناخت وظایف ما نسبت به طبیعت و محیط زیست، پرورش حس مسئولیت نسبت به منابع طبیعی و استفاده ی درست از آنها، به تعلیم و تربیت در ساحت طبیعی مربوط می شود.[/img]
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  5. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #5 1394/11/22, 21:47
    [IMG]جامعه‌شناسی به‌عنوان یک رشته دارای دو مسأله اساسی است: یکی مسئله نظم، که در منابع جامعه‌شناسی به مساله هابزی معروف است؛ دوم مساله تغییر، که به مساله مارکسی معروف شده است.

    در مورد مساله نظم سوال اساسی این است که چگونه نظم اجتماعی (Social order) دوام می‌یابد و جنگ همه علیه همه درنمی‌گیرد، نظم اجتماعی چگونه حفظ می‌شود و چگونه باقی می‌ماند.[1]

    نظم در لغت به‌معنای آرایش، ترتیب و توالی است.[2] معنی مفهومی نظم در حوزه‌های مختلف متفاوت و بسیار مبهم است

    ولی در یک تعریف، نظم اجتماعی نتیجه نفوذ متقابل مجموعه‌های مشترک آرمانی و هنجاری با شبکه‌های فرصتی و تعاملی کنشگران فردی و جمعی است.[3]

    در میان جامعه‌شناسان کلاسیک دورکیم را پدر جامعه‌شناسی نظم می‌دانند و پارسونز را از پیشگامان معاصر جامعه‌شناسی نظم قلمداد می‌کنند. مهم‌ترین مساله نظم اجتماعی برای دورکیم و تا حدودی فردیناند تونیس، اعتماد و همبستگی اجتماعی است.

    یعنی اینکه بدون انسجام و نوعی اعتماد، پایداری نظم اجتماعی ممکن نیست. از نظر مارکس و وبر، قدرت و استثمار، از اهمّ مسائل نظم است.[4]

    نظریه‌پردازان نظم

    1. توماس هابز (Thomas Hobbes:1588-1679)؛ هابز ایجاد و بقاء جامعه و نظم اجتماعی را برمحور قرارداد اجتماعی می‌داند. به نظر او انسان موجودی خودخواه است و صرفا به ارضای امیال فردی علاقمند می‌باشد بنابراین روابط انسانی مبتنی‌بر اصل رقابت است

    اما از طرفی ارضای امیال فردی نمی‌تواند با وجود هرج‌ومرج در جامعه امکان‌پذیر باشد راه‌حل نهایی آن است که انسان‌ها با یکدیگر هم‌آوازه شده و یک قرارداد اجتماعی را به‌وجود آورند. این قرارداد اساس ایجاد نظم اجتماعی در جامعه است.

    در ضمن برای اجرای قرارداد اجتماعی مورد توافق یک قدرت شهریاری (یک قدرت بی‌غرضانه‌ای که بر روابط بین افراد نظارت دارد) لازم است که از این قرارداد اجتماعی حراست کند.[5]

    2. اگوست کنت (August Comte: 1798-1857)؛ کنت در بررسی نظم اجتماعی، به اجزای تشکیل‌دهنده یک نظام اجتماعی می‌پردازد. البته او افراد جامعه را به‌عنوان اجزای عنصری نظام اجتماعی تلقّی نمی‌کند او خانواده، طبقات و شهرها را به ترتیب به سلول‌ها، بافت‌ها و کل بدن موجودات زنده تشبیه می­کند.[6]

    از نظر کنت عوامل استقرار نظم عبارت‌اند از:

    الف) وجود نهادهای مرتبط با یکدیگر در سطح جامعه: خانواده و طبقات اجتماعی، که در واقع استخوان‌بندی جامعه را تشکیل می‌دهند.

    ب) زبان: از نظر کنت زبان ظرفی است که در بستر آن ما با یکدیگر و با مردمی که در گذشته زندگی می‌کرده‌اند ارتباط برقرار می‌کنیم،

    و دارای فرهنگی مشترک می‌شویم. زبان، ما را به هم‌زبانی‌های ما پیوند می‌دهد و بدون یک زبان مشترک، انسان‌ها هرگز نمی‌توانند به همبستگی و توافق دست یابند و در نتیجه هرگونه سامان و نظمی امکان‌پذیر نیست.

    ج) نظام اعتقادی مشترک: از نظر کنت جامعه برای نظم نیاز به ارزش‌های مشترکی دارد که این امر اغلب از طریق دین ایجاد می‌گردد. دین باعث ایجاد ارزش‌های مشترک می‌شود و همبستگی اجتماعی را تسهیل می‌کند.

    د) تقسیم کار: جامعه دارای نهادها و گروه‌های مختلف شغلی و اجتماعی است که با افزایش جمعیت، هر کدام در امور خاصی تبحر و تخصص بیشتری یافته‌اند. این وابستگی باعث تسهیل در نظم اجتماعی می‌شود

    چرا که نیازهای این گروه‌ها نسبت به هم، آن‌ها را در ارتباطی مستمر و مداوم با یکدیگر نگه می‌دارد. تقسیم کار از طریق ایجاد حسّ وابستگی به دیگران، باعث افزایش همبستگی انسان می‌شود. [7]

    3. دورکیم (Emile Durkheim:1858-1917)؛ از آنجا که دورکیم ریشه پدیده‌های اجتماعی را در محیط اجتماعی می‌جوید نه در نهاد انسان، استدلال‌هایی از نوع هابز که قرارداد را اساس نظم اجتماعی می‌داند، طرد می‌نماید.

    به نظر وی عنصر اصلی تداوم حیات اجتماعی که علی­رغم تغییرات در روابط ما و پرسنلی که سازنده آن است استمرار می­یابد، نظم اخلاقی (مجموعه‌ای از قواعد حاکم بر روابط اجتماعی) است.[8]

    به نظر دورکیم عنصر اخلاقی، حافظ همبستگی و نظم است. جامعه مجموعه کلی از افراد نیست بلکه واقعیتی کیفی یگانه‌ای می‌باشد. رسم و سنن اجتماعی بر عقل منفرد افراد مسلط هستند و جامعه با نظم و متعادل دارای وحدتی اخلاقی است و حرکت اصلی جامعه حرکتی است از همبستگی مکانیکی به ارگانیکی.

    به نظر دورکیم در جامعه ابتدایی همبستگی مکانیکی مبتنی‌بر "وجدان جمعی" بود ولی در جامعه مدرن "تقسیم کار" جای وجدان جمعی جامعه سنتی را می‌گیرد و تقسیم کار تنها در شرایط نرمال موجب همبستگی می‌گردد. تقسیم کار در شرایط آنومی یعنی بی‌‌هنجاری همبستگی اجتماعی را به‌دنبال نمی‌آورد.[9]

    اما مسئله اصلی این است که تقسیم کار چگونه به حفظ نظم اجتماعی کمک می‌‌کند؟ دورکیم مدعی است که تقسیم کار نه‌تنها به‌منزله نیروی اقتصادی بلکه به‌مثابه نیروی اخلاقی نیز عمل می‌‌کند.

    آنگاه
    که جامعه به‌کلی به تقسیم کار متکی باشد نیز به توده‌ای از اتم‌های قرار گرفته در کنار یکدیگر بدل نمی‌شود. بلکه پیوند اعضاء به یکدیگر عمیق­تر و فراتر از لحظات کوتاهی است که مبادله در آن انجام می‌پذیرد. نهادهای اجتماعی مدرن متقابلا به یکدیگر وابسته‌اند.

    برای مثال، اقتصاد به خانواده وابسته است تا با جامعه‌پذیر کردن افراد، کارکنانی منظم و باانگیزه تربیت کند. به‌همین ترتیب نیز خانواده برای پیدا کردن شغل و کسب درآمد که تشکیل خانواده را ممکن می‌سازد، به اقتصاد وابسته است.[10]

    4. تالکوت پارسونز (Talcott Parsons:1902-1977)؛ به اعتقاد پارسونز ما در جامعه با مساله‌ای به‌نام انتقال ارزش‌های اساسی به افراد روبرو هستیم و این ارزش‌ها هستند که کیفیت عمل افراد را تعیین می‌کنند و در بقاء نظم سهیم‌اند.

    در هر جامعه‌ای مجموعه قواعدی وجود دارد که آنچه را که هر فرد بایستی انجام دهد تعیین می‌کند به این مجموعه قواعد "هنجار" می‌گویند.

    او معتقد است که افراد هنجارها و ارزش‌ها را درونی می‌کنند. این مدل درونی‌شده (Internalization) ارزش‌ها و هنجارها قدرت پیش‌بینی در فعالیت‌های روزمره را افزایش می‌دهد. در واقع زمانی که مردم سعی می‌کنند به شیوه‌های مورد انتظار دیگران عمل کنند،

    در واقع به‌خاطر ترس از تنبیه همراه با انحراف، برخود لازم می‌بینند تا براساس شیوه‌ها و الگوهای استقرار یافته‌ای عمل کنند که در جریان انتظارات متقابل مردم به‌وجود آمده و ادامه یافته است.[11]

    در حقیقت مساله اساسی نظریه تحلیل کنش پارسونز، مسئله نظم اجتماعی است. پارسونز چهار شکل کارکردی عام را برای هر نظام اجتماعی در هر سطحی مطرح می‌نماید: انطباق با محیط، دستیابی به هدف، انسجام و حفظ انگاره‌های فرهنگی.

    پارسونز مشکل اساسی نظم اجتماعی را عمدتا در بعد انسجامی می‌بیند.

    او حل مسئله نظم را در وهله اول منوط به تنظیم هنجاری روابط بین واحدها بر مبنای اصول مشترک ارزشی که از طریق نهادینه شدن اجتماعی و فرهنگی میسر می‌شود و در وهله دوم تنظیم هنجاری درون واحدی از طریق درونی‌کردن فرهنگ، ممکن می‌داند.[12]

    5. ماکس وبر (Max Weber: 1864-1920)؛ به نظر وبر «بین سازمان ساخت‌های اجتماعی و ماهیت تمایلات فردی، روابط نظام‌یافته‌ای وجود دارد.» تمایلات انسان، درون جامعه شکل می‌گیرد، فرد با قرار گرفتن در متن جامعه خویش ارزش‌ها را درونی می‌کند، بنابراین نظم اجتماعی ریشه در سازمان جامعه، ایستارها و ارزش‌های آن دارد.[13]

    یأس وبر نسبت به نظم در جوامع معاصر در این نکته نهفته است که وبر بیم آن دارد که با گسترش سریع بوروکراسی و عقل ابزاری، نظم نوین خصلت قفس آهنین به‌خود گیرد.

    با عقلانی شدن همه چیز در جامعه هنجارها نیز صبغه عاطفی خود را از دست می‌دهند و همه چیز وارد محاسبه عقلی می‌شود و عنصر آزادی، اراده و ذهنیت فرد حذف شده است.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌[14]

    6. جاناتان ترنر (Jonathan Turner: 1942)؛ ترنر سه فرایند را جزء خصائل عام هر جهان اجتماعی می‌داند. این فرایندها عبارت‌اند از؛ فرایند تجمع، فرایند تفکیک و فرایند انسجام. ترنر انسجام را فرایند سازمان‌دهنده نظم اجتماعی می‌داند که واحدهای اجتماعی منفک را به یکدیگر مرتبط می‌سازد.‌[15]

    نظم اجتماعی در دیدگاه‌ها و نظریه‌های جامعه‌شناسی

    1. دیدگاه کارکردگرایان؛ کارکردگرایی (Functionalism) جامعه را در یک نظم مستقر یافته می­بیند و به تحلیل ارکان اصلی این نظم می‌‌پردازد. و معتقد است که جامعه مانند یک موجود زنده به‌صورت نظامی هماهنگ عمل می‌کند.

    کارکردگرایان در راستای تحلیل نظام اجتماعی، مفاهیمی مانند نقش یا کارکرد، انسجام و یکپارچگی، سازگاری و انطباق‌پذیری و ضرورت‌های کارکردی را مطرح می‌‌سازند. از نظر آن‌ها جامعه نظامی است متشکل از اجزایی که هر یک در بقا و استقرار نظام، نقش و کارکردی دارند.

    در این میان کارکرد برخی از اجزاء برای نظام از اهمیت بیشتری برخوردار است. تا آنجا که جامعه بدون کارکرد برخی از ارکان و اجزاء اصلی‌اش، یکپارچگی و انسجام اصلی خود را از دست می‌‌دهد و قادر به ادامه حیات نیست. از میان نهادهای اصلی جامعه، دو نهاد مذهب و قشربندی اجتماعی اهمیت بالایی دارند.[16]

    2. دیدگاه تضاد و ستیز؛ در اندیشه نظریه­پردازان مکاتب تضاد و انتقادی، به‌جای مفهوم نظم اجتماعی، بر تغییر اجتماعی تاکید می‌‌شود و به نقد اندیشه‌های کارکردگرایانه درباره نظم اجتماعی پرداخته‌اند.

    از جمله این انتقادات این است که؛ نظریه کارکردگرایی درباره نظم اجتماعی، نظریه‌ای محافظه‌کارانه است و یک ایدئولوژی است تا یک نظریه علمی؛

    اعمال قدرت در جامعه را ناچیز می‌‌انگارد، به نقش قاطع نهادهای شکل دهنده شرایط مادی زندگی توجه نمی‌‌کند، بیش از اندازه محدود و ملایم است.

    نظریه‌پردازان مکاتب ستیز و تضاد معتقدند‌:

    جامعه، نظامی از بخش‌ها و اجزای مرت
    بط و به‌هم پیوسته نیست.

    در جامعه نظمی هنجاری وجود ندارد، بلکه اشکال دیگر سازمان اجتماعی همیشه مانع تحقق هنجارها می‌‌شود.

    میان قدرتمندان و ضعیف، نیات معین و مشترک وجود ندارد و ارزش‌های حاکم بر جامعه ارزش‌های مسلط قدرتمندان است.

    نهادهای سیاسی مستقر در نظم اجتماعی، نهادهای وابسته و اسبابی برای اعمال قدرت بر دیگرن به‌شمار می‌‌روند و ناشی از اراده توده‌های مردم نیستند.

    به‌دلیل اختلاف منافع ریشه‌ای و عمیقی که بین گروه‌ها وجود دارد، اجماع یک حالت موقتی است و ستیز در جامعه شایع‌تر است.

    تحول انقلابی بیانگر تلاش به‌سوی ایجاد یک جامعه نوینی است که در آن بی‌عدالتی‌ها و نابرابری‌های نظام کهن از میان می‌‌رود.[17]

    3. نظریه نابسامانی؛ در نظریه نابسامانی (Anomie Theory) درباره مشکلات استقرار نظم اجتماعی در جامعه صحبت می‌‌شود. رابرت مرتون از نظریه‌پردازان این دیدگاه در تلاش برای ساختن نظریه‌ای برآمده که با اینکه نوعاً کارکردگراست،

    اما نشان می‌‌دهد که چگونه انحراف می‌‌تواند به‌طور سازمان‌یافته‌ای توسط خود جامعه ایجاد شود. از نظر او، یک گسستی بین اهداف و وسایل مشروع وجود دارد، به این معنا که هدف که عبارت است از موفقیت مالی، تقریباً مورد پذیرش و پیروی همگان است،

    لیکن وسایل که عبارت است از راه موفقیت از طریق کار سخت، به‌طور مساوی و برابر در جامعه توزیع نشده است و برای عده‌ای شانس بیشتری برای موفقیت وجود دارد. حاصل این عدم تجانس میان اهداف و وسایل که مرتون آن را "نابسامانی" می‌‌نامد،

    ایجاد فشار بر افراد برای به‌کار گرفتن شیوه‌های دیگری برای رسیدن به موفقیت است که با شیوه‌های مورد قبول جامعه فرق می‌‌کند.[18]

    4. نظریه برچسب‌زنی؛ نظریه‌پردازان برچسب‌زنی مانند نظریه‌پردازان دیدگاه‌های ستیز عمدتاً استدلال‌های نظریه کارکردگرایی را درباره نظم هنجاری در جامعه مورد انتقاد قرار داده‌اند.

    به نظر نظریه‌پردازان برچسب‌زنی، استدلال کارکردگرایان مبنی‌بر اینکه مقررات تجلّی و نمود احساسات مشترک افراد جامعه هستند، اشتباه است.

    زیرا برای مثال در جامعه آمریکا، حتی در ارتباط با مقررات رسمی نیز نمی‌‌توان گفت که آن مقررات تجلیّات خودبه‌خودی احساسات مشترک همه افراد هستند.

    روش قانون‌گذاری در آن جامعه پیچیده و بغرنج است. فعالیت‌های گروه‌های فشار همراه با فعالیت متخصصین یا کسانی که منافع خاصی دارند منجر به تصویب قوانینی می‌‌شود که برای تمام افراد جامعه لازم‌الاجرا می‌‌شود و بنابراین، این قوانین بیانگر احساسات اکثریت کسانی که قانون برای آن‌ها نوشته می‌‌شود نیست.

    از دید نظریه برچسب‌زنی این نوع مطالعه، مطالعه مردمی که منحرف هستند و قانون خاصی را نقض کرده‌اند نیست، بلکه مطالعه مردمی است که از سوی افرادی، منحرف شناخته شده و محکوم به نقض قانون شده‌اند.[19]

    5. دیدگاه کنش متقابل نمادی؛ نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادی نیز عمدتاً استدلال‌های نظریه کارکردگرایی را درباره نظم هنجاری در جامعه، مورد انتقاد قرار داده‌اند.

    ایراد اساسی این دیدگاه به کارکردگرایی درباره شیوه اجتماعی‌شدن و به اصطلاح کارکردگراها مفهوم درونی‌کردن ارزش‌ها و هنجارهای اجتماعی است. ایده مرکزی نظریه کارکردگرایی آن است که انسان یک عضو اجتماعی‌شده است.

    نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادی، اجتماعی‌شدن فرد را به این معنا تکذیب می‌‌کنند.[20]

    نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادین، اجتماعی شدن را فراگردی پویا می­دانند که به انسان اجازه می‌دهد تا توانایی اندیشیدن را پرورش دهد و اطلاعات به‌دست آمده را شکل دهد و با نیازهایش سازگاز سازد.[21]

    به‌طور کلی، نظم اجتماعی از نظر نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادی، حاصل فرآیند مستمر کنش متقابل بین اعضای جامعه است، کنش متقابل میان کسانی که وضعیت‌ها را در نظر گرفته و به آن‌ها عکس‌العمل نشان می‌‌دهند.[22]

    6. روش‌شناسی مردمی؛ این دیدگاه عمدتاً استدلال‌های نظریه کارکردگرایی را درباره نظم هنجاری در جامعه و نظم مبتنی‌بر مقررات رسمی و مرسوم در جامعه مورد انتقاد قرار داده است.

    به نظر روش‌شناسی مردمی فراهم آوردن نظم اجتماعی همان انتساب مفاهیم به وقایع است و ما از طریق رویه‌ها و روش‌هایی که افراد یک جامعه به‌کار می‌‌برند تا بتوانند بفهمند "آنچه را اتفاق می‌‌افتد" یا "آنچه را او دارد به ما می‌‌گوید" می‌‌فهمیم که در آن جامعه چگونه نظم اجتماعی برقرار می‌‌شود.[23]

    روش‌شناسان مردمی برای ساخت روابط اجتماعی اصالت قائل نیستند، در واقع در دیدگاه روش‌شناسی مردمی آنچه جامعه را به‌صورت یک مجموعه به‌هم پیوسته در می‌آورد، روش‌هایی است که مردم از طریق آن‌ها فرض وجود نظم و واقعیت اجتماعی را می­پذیرند. به‌عبارت دیگر، نظم به‌وسیله افراد شرکت کننده در تعامل، به وضعیت‌ها داده می‌شود و پدیده‌ای عینی و خارجی نیست. نظم در بطن هر جریان اجتماعی نهفته است و امر خارجی و اج
    تماعی نیست.[24]

    مسائل اجتماعی نظم در سطوح مختلف

    الف) در سطح خرد؛ "فرد" و "تعامل" دو عنصر اساسی سازنده جامعه در سطح خرد است آنچه افراد را به‌هم پیوند می‌دهد و باعث تکرار و دوام می‌شود تعامل است.

    از طریق تعامل است که "ما" یا "اجتماع" یا "گروه اجتماعی" شکل می‌گیرد. با تشکیل ما یا گروه است که می‌توان صحبت از انگاره‌های منظم و نسبتا پایدار تعاملات نمود.

    پس در سطح خرد دو عنصر فرد و تعامل و اثر ترکیبی آن‌ها یعنی "ما" هر سه دست‌اندرکار هستند.[25] لذا یکی از مقتضیات نظم خرد فراهم کردن حداقل همفکری،

    درک مشترک و ارزشیابی مشترک نسبی است در غیر این صورت در هر سه عنصر نظم یعنی (فرد، تعامل و گروه) اختلال حاصل می‌شود.[26]

    ب) در سطح کلان؛ همچنان‌که از سطح خرد دور می‌شویم شبکه‌هایی با مراتب مختلف از افراد و "ماها" یا گروه‌ها و تعاملات آن‌ها مطرح می‌شود.

    در سطح کلان جامعه کل احتیاج به نظمی فراگیر دارد به‌طوری که نظم کلان بتواند دربر گیرنده نظم‌های متعدد در سطح خرد باشد. با تشدید فرایند تفکیک و تکثیر گروهبندی‌های اجتماعی و ماهای مختلف اهمیت اساسی مسائل اجتماعی در سطح کلان افزایش می‌یابد.[27][/IMG]


    ---------- Post added at ۲۰:۴۷ ---------- Previous post was at ۲۰:۴۵ ----------

    [IMG]جامعه‌شناسی به‌عنوان یک رشته دارای دو مسأله اساسی است: یکی مسئله نظم، که در منابع جامعه‌شناسی به مساله هابزی معروف است؛ دوم مساله تغییر، که به مساله مارکسی معروف شده است.

    در مورد مساله نظم سوال اساسی این است که چگونه نظم اجتماعی (Social order) دوام می‌یابد و جنگ همه علیه همه درنمی‌گیرد، نظم اجتماعی چگونه حفظ می‌شود و چگونه باقی می‌ماند.[1]

    نظم در لغت به‌معنای آرایش، ترتیب و توالی است.[2] معنی مفهومی نظم در حوزه‌های مختلف متفاوت و بسیار مبهم است

    ولی در یک تعریف، نظم اجتماعی نتیجه نفوذ متقابل مجموعه‌های مشترک آرمانی و هنجاری با شبکه‌های فرصتی و تعاملی کنشگران فردی و جمعی است.[3]

    در میان جامعه‌شناسان کلاسیک دورکیم را پدر جامعه‌شناسی نظم می‌دانند و پارسونز را از پیشگامان معاصر جامعه‌شناسی نظم قلمداد می‌کنند. مهم‌ترین مساله نظم اجتماعی برای دورکیم و تا حدودی فردیناند تونیس، اعتماد و همبستگی اجتماعی است.

    یعنی اینکه بدون انسجام و نوعی اعتماد، پایداری نظم اجتماعی ممکن نیست. از نظر مارکس و وبر، قدرت و استثمار، از اهمّ مسائل نظم است.[4]

    نظریه‌پردازان نظم

    1. توماس هابز (Thomas Hobbes:1588-1679)؛ هابز ایجاد و بقاء جامعه و نظم اجتماعی را برمحور قرارداد اجتماعی می‌داند. به نظر او انسان موجودی خودخواه است و صرفا به ارضای امیال فردی علاقمند می‌باشد بنابراین روابط انسانی مبتنی‌بر اصل رقابت است

    اما از طرفی ارضای امیال فردی نمی‌تواند با وجود هرج‌ومرج در جامعه امکان‌پذیر باشد راه‌حل نهایی آن است که انسان‌ها با یکدیگر هم‌آوازه شده و یک قرارداد اجتماعی را به‌وجود آورند. این قرارداد اساس ایجاد نظم اجتماعی در جامعه است.

    در ضمن برای اجرای قرارداد اجتماعی مورد توافق یک قدرت شهریاری (یک قدرت بی‌غرضانه‌ای که بر روابط بین افراد نظارت دارد) لازم است که از این قرارداد اجتماعی حراست کند.[5]

    2. اگوست کنت (August Comte: 1798-1857)؛ کنت در بررسی نظم اجتماعی، به اجزای تشکیل‌دهنده یک نظام اجتماعی می‌پردازد. البته او افراد جامعه را به‌عنوان اجزای عنصری نظام اجتماعی تلقّی نمی‌کند او خانواده، طبقات و شهرها را به ترتیب به سلول‌ها، بافت‌ها و کل بدن موجودات زنده تشبیه می­کند.[6]

    از نظر کنت عوامل استقرار نظم عبارت‌اند از:

    الف) وجود نهادهای مرتبط با یکدیگر در سطح جامعه: خانواده و طبقات اجتماعی، که در واقع استخوان‌بندی جامعه را تشکیل می‌دهند.

    ب) زبان: از نظر کنت زبان ظرفی است که در بستر آن ما با یکدیگر و با مردمی که در گذشته زندگی می‌کرده‌اند ارتباط برقرار می‌کنیم،

    و دارای فرهنگی مشترک می‌شویم. زبان، ما را به هم‌زبانی‌های ما پیوند می‌دهد و بدون یک زبان مشترک، انسان‌ها هرگز نمی‌توانند به همبستگی و توافق دست یابند و در نتیجه هرگونه سامان و نظمی امکان‌پذیر نیست.

    ج) نظام اعتقادی مشترک: از نظر کنت جامعه برای نظم نیاز به ارزش‌های مشترکی دارد که این امر اغلب از طریق دین ایجاد می‌گردد. دین باعث ایجاد ارزش‌های مشترک می‌شود و همبستگی اجتماعی را تسهیل می‌کند.

    د) تقسیم کار: جامعه دارای نهادها و گروه‌های مختلف شغلی و اجتماعی است که با افزایش جمعیت، هر کدام در امور خاصی تبحر و تخصص بیشتری یافته‌اند. این وابستگی باعث تسهیل در نظم اجتماعی می‌شود

    چرا که نیازهای این گروه‌ها نسبت به هم، آن‌ها را در ارتباطی مستمر و مداوم با یکدیگر نگه می‌دارد. تقسیم کار از طریق ایجاد حسّ وابستگی به دیگران، باعث افزایش همبستگی انسان می‌شود. [7]

    3. دورکیم (Emile Durkheim:1858-1917)؛ از آنجا که دورکیم ریشه پدیده‌های اجتماعی را در محیط اجتماعی می‌جوید نه در نهاد انسان، استدلال‌هایی از نوع هابز که قرارداد را اساس نظم اجتماعی می‌داند، طرد می‌نماید.

    به نظر وی عنصر اصلی تداوم حیات اجتماعی که علی­رغم تغییرات در روابط ما و پرسنلی که سازنده آن است استمرار می­یابد، نظم اخلاقی (مجموعه‌ای از قواعد حاکم بر روابط اجتماعی) است.[8]

    به نظر دورکیم عنصر اخلاقی، حافظ همبستگی و نظم است. جامعه مجموعه کلی از افراد نیست بلکه واقعیتی کیفی یگانه‌ای می‌باشد. رسم و سنن اجتماعی بر عقل منفرد افراد مسلط هستند و جامعه با نظم و متعادل دارای وحدتی اخلاقی است و حرکت اصلی جامعه حرکتی است از همبستگی مکانیکی به ارگانیکی.

    به نظر دورکیم در جامعه ابتدایی همبستگی مکانیکی مبتنی‌بر "وجدان جمعی" بود ولی در جامعه مدرن "تقسیم کار" جای وجدان جمعی جامعه سنتی را می‌گیرد و تقسیم کار تنها در شرایط نرمال موجب همبستگی می‌گردد. تقسیم کار در شرایط آنومی یعنی بی‌‌هنجاری همبستگی اجتماعی را به‌دنبال نمی‌آورد.[9]

    اما مسئله اصلی این است که تقسیم کار چگونه به حفظ نظم اجتماعی کمک می‌‌کند؟ دورکیم مدعی است که تقسیم کار نه‌تنها به‌منزله نیروی اقتصادی بلکه به‌مثابه نیروی اخلاقی نیز عمل می‌‌کند.

    آنگاه
    که جامعه به‌کلی به تقسیم کار متکی باشد نیز به توده‌ای از اتم‌های قرار گرفته در کنار یکدیگر بدل نمی‌شود. بلکه پیوند اعضاء به یکدیگر عمیق­تر و فراتر از لحظات کوتاهی است که مبادله در آن انجام می‌پذیرد. نهادهای اجتماعی مدرن متقابلا به یکدیگر وابسته‌اند.

    برای مثال، اقتصاد به خانواده وابسته است تا با جامعه‌پذیر کردن افراد، کارکنانی منظم و باانگیزه تربیت کند. به‌همین ترتیب نیز خانواده برای پیدا کردن شغل و کسب درآمد که تشکیل خانواده را ممکن می‌سازد، به اقتصاد وابسته است.[10]

    4. تالکوت پارسونز (Talcott Parsons:1902-1977)؛ به اعتقاد پارسونز ما در جامعه با مساله‌ای به‌نام انتقال ارزش‌های اساسی به افراد روبرو هستیم و این ارزش‌ها هستند که کیفیت عمل افراد را تعیین می‌کنند و در بقاء نظم سهیم‌اند.

    در هر جامعه‌ای مجموعه قواعدی وجود دارد که آنچه را که هر فرد بایستی انجام دهد تعیین می‌کند به این مجموعه قواعد "هنجار" می‌گویند.

    او معتقد است که افراد هنجارها و ارزش‌ها را درونی می‌کنند. این مدل درونی‌شده (Internalization) ارزش‌ها و هنجارها قدرت پیش‌بینی در فعالیت‌های روزمره را افزایش می‌دهد. در واقع زمانی که مردم سعی می‌کنند به شیوه‌های مورد انتظار دیگران عمل کنند،

    در واقع به‌خاطر ترس از تنبیه همراه با انحراف، برخود لازم می‌بینند تا براساس شیوه‌ها و الگوهای استقرار یافته‌ای عمل کنند که در جریان انتظارات متقابل مردم به‌وجود آمده و ادامه یافته است.[11]

    در حقیقت مساله اساسی نظریه تحلیل کنش پارسونز، مسئله نظم اجتماعی است. پارسونز چهار شکل کارکردی عام را برای هر نظام اجتماعی در هر سطحی مطرح می‌نماید: انطباق با محیط، دستیابی به هدف، انسجام و حفظ انگاره‌های فرهنگی.

    پارسونز مشکل اساسی نظم اجتماعی را عمدتا در بعد انسجامی می‌بیند.

    او حل مسئله نظم را در وهله اول منوط به تنظیم هنجاری روابط بین واحدها بر مبنای اصول مشترک ارزشی که از طریق نهادینه شدن اجتماعی و فرهنگی میسر می‌شود و در وهله دوم تنظیم هنجاری درون واحدی از طریق درونی‌کردن فرهنگ، ممکن می‌داند.[12]

    5. ماکس وبر (Max Weber: 1864-1920)؛ به نظر وبر «بین سازمان ساخت‌های اجتماعی و ماهیت تمایلات فردی، روابط نظام‌یافته‌ای وجود دارد.» تمایلات انسان، درون جامعه شکل می‌گیرد، فرد با قرار گرفتن در متن جامعه خویش ارزش‌ها را درونی می‌کند، بنابراین نظم اجتماعی ریشه در سازمان جامعه، ایستارها و ارزش‌های آن دارد.[13]

    یأس وبر نسبت به نظم در جوامع معاصر در این نکته نهفته است که وبر بیم آن دارد که با گسترش سریع بوروکراسی و عقل ابزاری، نظم نوین خصلت قفس آهنین به‌خود گیرد.

    با عقلانی شدن همه چیز در جامعه هنجارها نیز صبغه عاطفی خود را از دست می‌دهند و همه چیز وارد محاسبه عقلی می‌شود و عنصر آزادی، اراده و ذهنیت فرد حذف شده است.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌[14]

    6. جاناتان ترنر (Jonathan Turner: 1942)؛ ترنر سه فرایند را جزء خصائل عام هر جهان اجتماعی می‌داند. این فرایندها عبارت‌اند از؛ فرایند تجمع، فرایند تفکیک و فرایند انسجام. ترنر انسجام را فرایند سازمان‌دهنده نظم اجتماعی می‌داند که واحدهای اجتماعی منفک را به یکدیگر مرتبط می‌سازد.‌[15]

    نظم اجتماعی در دیدگاه‌ها و نظریه‌های جامعه‌شناسی

    1. دیدگاه کارکردگرایان؛ کارکردگرایی (Functionalism) جامعه را در یک نظم مستقر یافته می­بیند و به تحلیل ارکان اصلی این نظم می‌‌پردازد. و معتقد است که جامعه مانند یک موجود زنده به‌صورت نظامی هماهنگ عمل می‌کند.

    کارکردگرایان در راستای تحلیل نظام اجتماعی، مفاهیمی مانند نقش یا کارکرد، انسجام و یکپارچگی، سازگاری و انطباق‌پذیری و ضرورت‌های کارکردی را مطرح می‌‌سازند. از نظر آن‌ها جامعه نظامی است متشکل از اجزایی که هر یک در بقا و استقرار نظام، نقش و کارکردی دارند.

    در این میان کارکرد برخی از اجزاء برای نظام از اهمیت بیشتری برخوردار است. تا آنجا که جامعه بدون کارکرد برخی از ارکان و اجزاء اصلی‌اش، یکپارچگی و انسجام اصلی خود را از دست می‌‌دهد و قادر به ادامه حیات نیست. از میان نهادهای اصلی جامعه، دو نهاد مذهب و قشربندی اجتماعی اهمیت بالایی دارند.[16]

    2. دیدگاه تضاد و ستیز؛ در اندیشه نظریه­پردازان مکاتب تضاد و انتقادی، به‌جای مفهوم نظم اجتماعی، بر تغییر اجتماعی تاکید می‌‌شود و به نقد اندیشه‌های کارکردگرایانه درباره نظم اجتماعی پرداخته‌اند.

    از جمله این انتقادات این است که؛ نظریه کارکردگرایی درباره نظم اجتماعی، نظریه‌ای محافظه‌کارانه است و یک ایدئولوژی است تا یک نظریه علمی؛

    اعمال قدرت در جامعه را ناچیز می‌‌انگارد، به نقش قاطع نهادهای شکل دهنده شرایط مادی زندگی توجه نمی‌‌کند، بیش از اندازه محدود و ملایم است.

    نظریه‌پردازان مکاتب ستیز و تضاد معتقدند‌:

    جامعه، نظامی از بخش‌ها و اجزای مرت
    بط و به‌هم پیوسته نیست.

    در جامعه نظمی هنجاری وجود ندارد، بلکه اشکال دیگر سازمان اجتماعی همیشه مانع تحقق هنجارها می‌‌شود.

    میان قدرتمندان و ضعیف، نیات معین و مشترک وجود ندارد و ارزش‌های حاکم بر جامعه ارزش‌های مسلط قدرتمندان است.

    نهادهای سیاسی مستقر در نظم اجتماعی، نهادهای وابسته و اسبابی برای اعمال قدرت بر دیگرن به‌شمار می‌‌روند و ناشی از اراده توده‌های مردم نیستند.

    به‌دلیل اختلاف منافع ریشه‌ای و عمیقی که بین گروه‌ها وجود دارد، اجماع یک حالت موقتی است و ستیز در جامعه شایع‌تر است.

    تحول انقلابی بیانگر تلاش به‌سوی ایجاد یک جامعه نوینی است که در آن بی‌عدالتی‌ها و نابرابری‌های نظام کهن از میان می‌‌رود.[17]

    3. نظریه نابسامانی؛ در نظریه نابسامانی (Anomie Theory) درباره مشکلات استقرار نظم اجتماعی در جامعه صحبت می‌‌شود. رابرت مرتون از نظریه‌پردازان این دیدگاه در تلاش برای ساختن نظریه‌ای برآمده که با اینکه نوعاً کارکردگراست،

    اما نشان می‌‌دهد که چگونه انحراف می‌‌تواند به‌طور سازمان‌یافته‌ای توسط خود جامعه ایجاد شود. از نظر او، یک گسستی بین اهداف و وسایل مشروع وجود دارد، به این معنا که هدف که عبارت است از موفقیت مالی، تقریباً مورد پذیرش و پیروی همگان است،

    لیکن وسایل که عبارت است از راه موفقیت از طریق کار سخت، به‌طور مساوی و برابر در جامعه توزیع نشده است و برای عده‌ای شانس بیشتری برای موفقیت وجود دارد. حاصل این عدم تجانس میان اهداف و وسایل که مرتون آن را "نابسامانی" می‌‌نامد،

    ایجاد فشار بر افراد برای به‌کار گرفتن شیوه‌های دیگری برای رسیدن به موفقیت است که با شیوه‌های مورد قبول جامعه فرق می‌‌کند.[18]

    4. نظریه برچسب‌زنی؛ نظریه‌پردازان برچسب‌زنی مانند نظریه‌پردازان دیدگاه‌های ستیز عمدتاً استدلال‌های نظریه کارکردگرایی را درباره نظم هنجاری در جامعه مورد انتقاد قرار داده‌اند.

    به نظر نظریه‌پردازان برچسب‌زنی، استدلال کارکردگرایان مبنی‌بر اینکه مقررات تجلّی و نمود احساسات مشترک افراد جامعه هستند، اشتباه است.

    زیرا برای مثال در جامعه آمریکا، حتی در ارتباط با مقررات رسمی نیز نمی‌‌توان گفت که آن مقررات تجلیّات خودبه‌خودی احساسات مشترک همه افراد هستند.

    روش قانون‌گذاری در آن جامعه پیچیده و بغرنج است. فعالیت‌های گروه‌های فشار همراه با فعالیت متخصصین یا کسانی که منافع خاصی دارند منجر به تصویب قوانینی می‌‌شود که برای تمام افراد جامعه لازم‌الاجرا می‌‌شود و بنابراین، این قوانین بیانگر احساسات اکثریت کسانی که قانون برای آن‌ها نوشته می‌‌شود نیست.

    از دید نظریه برچسب‌زنی این نوع مطالعه، مطالعه مردمی که منحرف هستند و قانون خاصی را نقض کرده‌اند نیست، بلکه مطالعه مردمی است که از سوی افرادی، منحرف شناخته شده و محکوم به نقض قانون شده‌اند.[19]

    5. دیدگاه کنش متقابل نمادی؛ نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادی نیز عمدتاً استدلال‌های نظریه کارکردگرایی را درباره نظم هنجاری در جامعه، مورد انتقاد قرار داده‌اند.

    ایراد اساسی این دیدگاه به کارکردگرایی درباره شیوه اجتماعی‌شدن و به اصطلاح کارکردگراها مفهوم درونی‌کردن ارزش‌ها و هنجارهای اجتماعی است. ایده مرکزی نظریه کارکردگرایی آن است که انسان یک عضو اجتماعی‌شده است.

    نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادی، اجتماعی‌شدن فرد را به این معنا تکذیب می‌‌کنند.[20]

    نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادین، اجتماعی شدن را فراگردی پویا می­دانند که به انسان اجازه می‌دهد تا توانایی اندیشیدن را پرورش دهد و اطلاعات به‌دست آمده را شکل دهد و با نیازهایش سازگاز سازد.[21]

    به‌طور کلی، نظم اجتماعی از نظر نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادی، حاصل فرآیند مستمر کنش متقابل بین اعضای جامعه است، کنش متقابل میان کسانی که وضعیت‌ها را در نظر گرفته و به آن‌ها عکس‌العمل نشان می‌‌دهند.[22]

    6. روش‌شناسی مردمی؛ این دیدگاه عمدتاً استدلال‌های نظریه کارکردگرایی را درباره نظم هنجاری در جامعه و نظم مبتنی‌بر مقررات رسمی و مرسوم در جامعه مورد انتقاد قرار داده است.

    به نظر روش‌شناسی مردمی فراهم آوردن نظم اجتماعی همان انتساب مفاهیم به وقایع است و ما از طریق رویه‌ها و روش‌هایی که افراد یک جامعه به‌کار می‌‌برند تا بتوانند بفهمند "آنچه را اتفاق می‌‌افتد" یا "آنچه را او دارد به ما می‌‌گوید" می‌‌فهمیم که در آن جامعه چگونه نظم اجتماعی برقرار می‌‌شود.[23]

    روش‌شناسان مردمی برای ساخت روابط اجتماعی اصالت قائل نیستند، در واقع در دیدگاه روش‌شناسی مردمی آنچه جامعه را به‌صورت یک مجموعه به‌هم پیوسته در می‌آورد، روش‌هایی است که مردم از طریق آن‌ها فرض وجود نظم و واقعیت اجتماعی را می­پذیرند. به‌عبارت دیگر، نظم به‌وسیله افراد شرکت کننده در تعامل، به وضعیت‌ها داده می‌شود و پدیده‌ای عینی و خارجی نیست. نظم در بطن هر جریان اجتماعی نهفته است و امر خارجی و اج
    تماعی نیست.[24]

    مسائل اجتماعی نظم در سطوح مختلف

    الف) در سطح خرد؛ "فرد" و "تعامل" دو عنصر اساسی سازنده جامعه در سطح خرد است آنچه افراد را به‌هم پیوند می‌دهد و باعث تکرار و دوام می‌شود تعامل است.

    از طریق تعامل است که "ما" یا "اجتماع" یا "گروه اجتماعی" شکل می‌گیرد. با تشکیل ما یا گروه است که می‌توان صحبت از انگاره‌های منظم و نسبتا پایدار تعاملات نمود.

    پس در سطح خرد دو عنصر فرد و تعامل و اثر ترکیبی آن‌ها یعنی "ما" هر سه دست‌اندرکار هستند.[25] لذا یکی از مقتضیات نظم خرد فراهم کردن حداقل همفکری،

    درک مشترک و ارزشیابی مشترک نسبی است در غیر این صورت در هر سه عنصر نظم یعنی (فرد، تعامل و گروه) اختلال حاصل می‌شود.[26]

    ب) در سطح کلان؛ همچنان‌که از سطح خرد دور می‌شویم شبکه‌هایی با مراتب مختلف از افراد و "ماها" یا گروه‌ها و تعاملات آن‌ها مطرح می‌شود.

    در سطح کلان جامعه کل احتیاج به نظمی فراگیر دارد به‌طوری که نظم کلان بتواند دربر گیرنده نظم‌های متعدد در سطح خرد باشد. با تشدید فرایند تفکیک و تکثیر گروهبندی‌های اجتماعی و ماهای مختلف اهمیت اساسی مسائل اجتماعی در سطح کلان افزایش می‌یابد.[27][/IMG]
    کاربر مقابل از roz dj عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: دختر آریایی
    roz dj آنلاین نیست.

  6. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #6 1394/11/25, 12:02
    [IMG]واژه Costume در لغت به‌معنای عرف و رسم است؛[1] و به شیوه­های اندیشه و عمل گفته می­شود که پا گرفته‌ و استقرار یافته­اند.

    رسم آدابی اجتماعی و غیرفنی است که اعضای گروه به‌عنوان سنّت به رعایت آن می­پردازند و به‌عنوان عادت، آن را فرا می­گیرند. این مفهوم مخصوصاً در انسان­شناسی رایج شد.

    تایلور (Edward Burnett Tylor: 1832-1917)، در اثری به‌نام فرهنگ ابتدایی در سال 1871 آن‌را به‌عنوان توانایی­ها و عادات مکتسب توسط انسان به‌عنوان یک عضو جامعه تعریف می­کند.

    بیلی (Baily)، شیوه‌های مرسوم عمل و اندیشه را مطرح می‌کند و بر ارتباط آنان با یکدیگر به‌عنوان یک کل تکیه دارد و کار انسان‌شناسان را بازیابی الگویی در رفتار می­داند که افراد، خود از آن آگاه نیستند.[2]

    رسم یکی از مهم­ترین هنجارهای اجتماعی و الگوهای رفتاری محسوب می­شود. بنابراین به‌منظور تعریف اصطلاحی رسم اجتماعی در ابتدا باید تعریفی از هنجار اجتماعی ارائه دهیم.

    هنجار به‌معنای قاعده یا دستورالعملی است که مشخص می­کند که مردم در رابطه با شرایط خاص چگونه رفتاری باید داشته باشند. فایده این استاندارد رفتاری آن است که به بقای الگوهای روابط متقابل اجتماعی و شیوه­های انجام امور کمک می­کند.

    هنجارها از این بابت بر ارزش‌ها و نگرش‌های اجتماعی اثر می­گذارند که تجویزکننده و در عین‌حال نهی‌کننده رفتارها هستند.

    هر فرهنگ، پاره‌فرهنگ و یا هر گروه دارای هنجارهایی است که بر آن حاکم است و از این طریق رفتارهای متناسب را تعیین می­کند.

    قوانین، طرز لباس پوشیدن، مقررات اداری، برنامه تحصیلی، قواعد ورزش­ها و بازی­ها، همه گونه­هایی از هنجارهای اجتماعی هستند.

    هنجار قاعده‌ای است که به هدایت الگوی اجتماعی می­پردازد. نمونه‌هایی از هنجارها در برگیرنده قوانین، اصول اخلاقی و رهنمودها، عادات و رسوم و قواعد رفتارهای مودبانه است.[3]

    نقش عمده هنجارها در جامعه، تنظیم نظم اجتماعی و تبعیت از آن‌ها در روابط اجتماعی است و به همین علت است که برای تعریف دقیق­تر آن برخی از جامعه‌شناسان مانند دارندورف (Ralf Dahrendorf: 1929-2009)، از مفهوم گرامر یا دستور اجتماعی نیز استفاده کرده­اند و برای بیان ان از مثال­هایی چون آداب دینی، ارکسترهای موسیقی، و کار در یک سازمان اداری استفاده کرده­اند.[4]

    با توجه به توضیحات فوق در تعریف رسم اجتماعی می‌توان گفت: رسوم اجتماعی رفتارهایی هستند که در آغاز برای رفع نیازهای اجتماعی انسان به‌وجود می­آید و بر اثر تکرار، در طول زمان به‌تدریج به‌صورت ثابت در می­آیند.

    مانند رسم مهمان‌نوازی در اجتماعات روستایی و عشایری[5] یا رسم مهم اجتماعی "پتلاچ" که در جوامع کهن وجود داشته است.

    این رسمی است که در بسیاری از قبایل نظیر سرخ‌پوستان شمال غربی آمریکا که در آن "هبه" یا بخشیدن هرچه بیشتر دارایی خویشتن جهت احراز شخصیت، هنجاری است مهم؛ همان‌طور که ستایش بیش از اندازه از خویشتن رایج است.

    هنگامی‌که نزاعی بین دو نفر یا دو گروه درمی‌گیرد، یکی از آنان می‌تواند جشنی به‌نام پتلاچ برپا کند و با توزیع هرچه بیشتر مال خود، رقیب را سرافکنده و مقهور سازد.

    پتلاچ را می‌توان جهت حفظ آبرو نیز برگزار کرد. بدین معنی؛ زمانی که فردی از جهتی شکست خورده و حرمتش خدشه‌دار شده، با برپایی پتلاچ و اهدای هرچه بیشتر دارایی، آبروی رفته را باز می‌ستاند.

    علاوه‌بر این، پتلاچ در شرایط گوناگون و با اهداف بسیار متنوع، نظیر مرگ، تولد، ازدواج، ارتقاء و منزلت اجتماعی، ورود به گروه‌های خاص، نیز قابل برگزاری است.[6]

    اهمیت رسم اجتماعی

    اهمیت رسم در این است که بازشروع مستمر چیزی است که از موفقیت برخوردار بوده و آن‌طور که اغلب گفته می­شود نمی‌توان آن را رفتاری تابع شیوه­های قدیمی یا عادتی نیاندیشیده به‌حساب آورد.

    رسوم، رفتارهای جمعی هستند که علی‌رغم ناکامی‌ها تجدید و تکرار می‌شوند و نمی­توان آنان را تکرار کم و بیش آگاهانه یک عرف، عادت، توسط همان‌ها تلقی کرد.

    رسمی که جز تداوم یک عرف متداول نباشد، خیلی زود به جهت ناکامی­ها محو خواهد شد. به این ترتیب، فهم ارزش و برد شیوه­های زندگی جوامع به اصطلاح مبتنی‌بر رسوم، امکان­پذیر خواهد بود.[7]

    تفاوت رسم اجتماعی با میثاق اجتماعی

    میثاق اجتماعی، رسمی است که بر اثر وضعیت خاصی، به‌وسیله بخشی از افراد جامعه برقرار می­شود و باهم، پیمان می­بندند که در امر خاصی به‌طور متحد، اقدام نمایند.[8] بنابراین، میثاق اجتماعی در برگیرنده بخش خاصی از جامعه است؛

    در حالی که رسم اجتماعی در مورد کل جامعه به‌کار می­رود.

    تفاوت رسم اجتماعی با قوانین اجتماعی

    با آنکه آداب و رسوم جامعه قتل، آدم‌ربایی، فحشا و دزدی را ممنوع کرده است باز برخی به این ممنوعیت‌های اجتماعی تن در می‌دهند. مگر آنکه قانون، که ضامن اجرایی ممنوعیت‌هاست، به‌صورت رسمی متخلفان را مجازات کند.

    به این دلی
    ل برای تقویت آداب و رسوم در جامعه ضروری است که قوانینی در مجلس وضع شوند و متخلفان مجازات شوند.[9]

    بنابراین قوانین مقرراتی هستند که براساس آگاهی قبلی در مجلس قانونگذاری وضع می‌شوند و برای نقض آن‌ها مجازات­هایی پیش‌بینی شده است.[10]

    در صورتی که رسم اجتماعی در مجلس قانونگذاری وضع نمی­شود و برای نقض آن‌ها مجازاتی در نظر گرفته نمی­شود.

    تفاوت رسم اجتماعی با شیوه­های قومی

    شیوه­های قومی رسمی است که در میان گروهی خاص از مردم که دارای فرهنگ یا خرده‌فرهنگ مشترکی هستند، وجود دارد.

    مانند سحرخیزی در نزذ دهقانان.[11] همان‌طور که می­بینیم شیوه­های قومی برای گروه خاصی از مردم است در حالی که رسم اجتماعی متعلق به گروه خاصی از مردم در نظر گرفته نمی­شود.

    تفاوت رسم اجتماعی با آداب اجتماعی

    آداب اجتماعی به مجموعه اعمالی گفته می‌شود که به‌منظور خوشایند دیگران انجام می‌گیرد. مانند آداب غذا خوردن، آداب لباس پوشیدن،دید و بازدید دوستانه، پیوندهای خانوادگی و روابط خویشاوندی.[12] در حالی که رسم اجتماعی الگوهای رفتاری هستند که به‌منظور خوشایند دیگران قرار گرفتن انجام نمی‌شود.[13][/IMG]
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  7. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #7 1394/11/26, 11:44
    [img]كافيست نگاهي به دور و اطراف خود بيانـدازيـد تـا مـتوجه شويد در جامعه ما تنها شمار اندكي از افراد متشـخـص و با نزاكت بجاي مانده است. در روزگـاران پيـشـيـن به آداب معاشرت و نزاكت اجتماعي بهاي بيشتري داده مي شد. اما افسوس كه جامعه امروز دستخوش تحولات گوناگوني گشته است.

    مقصود من آن نيست كـه مـردم بـايد هـمـانـنـد ربـات آداب معاشرت را يك به يك و مـو بـه مـو، بـرده وار رعايت و اجـرا كنند بلكه رعايت برخي آداب پسنديده بشما كمك خواهد كرد تا شان و منزلت اجتماعيتان ارتقا يابد. مـن نـكاتـي را گرداوري كرده ام كه مي تواند شما را از يك فرد عامي به يك انسان متشخص و جنتلمن تبديل كند.

    با رعايت اين نكات ساده به شما اطمينان ميدهم كه ديگران شما را در زمره افراد با اصل و نسب و فرهيخته قرار خواهند داد.شخصي كه ديگران آرزوي معاشرت و شراكت با وي را دارند.

    1- هميشه مودب باشيد

    اگـر هـم از كـسي خوشتان نمي آيد نيازي نيست كه شان و منزلت خودتان را تا سطح اجـتمـاعي آن فرد تنزل دهيد. مودب و با نزاكت بـاشيد تـا بـرتـري خـود را نـسـبـت بـه آن شخص ثابت كنيد.

    2- هيچگاه دشنام ندهيد

    دشنام و ناسزاگويي مطلقا ممنوع مي باشد. چون نشان دهنده آن است كه شما قادر نيستيد براي بـيـان عقايد خودتان از واژه ها ولغات مناسبتري بهره بگيريـد. از آن گذشته لااباليگري هميشه دور از نزاكت و ادب مي باشد.

    3- با صداي بلند صحبت نكنيد

    هنگامي كه با صداي بلند صحبت ميكنيد، بـاعث بالا بردن سطح استرس ميان اطرافيان خود ميگرديد. بـلند صحبت كردن بيانگر آن است كه شما قادر به بحث منطقي با ديگران نـيـستيد و عجز شما را در استدلال معقولانه نشان مي دهد و آنكه مي خـواهـيـد حرف خودتان را با توسل به زور وخشونت به كرسي بنشانيد . هـمـچـنـيـن بلند صحبت كردن سبب جلب توجه اطرافيان ميگردد البته توجه منفي.

    4- كنترل خود را از دست ندهيد

    زماني كه شما كنترل اعصاب خود را از دست ميدهيد و از كوره در ميرويد به همه نشان مي دهيد قادر به كنترل احساسات و هيجانات خود نمي باشيد. وقـتـي هم كه شما از كنترل رفتار خودتان عاجز مي بـاشيـد، چـگونـه قـادر بـه كـنـترل چيز ديگري خواهيد بود؟ همواره خونسردي خود را حفظ كنيد (كار آساني نخواهد بود اما به زحمتش مي ارزد).

    5- به ديگران خيره نشويد

    زل زدن به ديگران و چـشـم چـرانـي نوعي تعرض به ديگران محسوب مي گردد. شما كه نمي خواهيد بي جهت ديگران را مرعوب خود سازيد؟

    6- صحبت كسي را قطع نكنيد

    پيش از آنكه اظهار عقيده اي بكنيد، اجـازه دهـيـد صـحـبت ديگـران بـه پايان برسد. ميان صحبت كسي پريدن نشانه بي نزاكتي و عدم برخورداري از مـهـارتـهاي اجـتـمـاعـي فرد مي باشد. اگر نمي خواهيد خودبين و از خود راضي بنظر آييد، هيچگاه صحبت كسي را قطع نكنيد و هرگاه كه ناچار بـه انـجـام ايـن كـار شـديـد حتـما بـا گـفـتـن جـمله "معذرت مي خواهم"، اقـدام بـه انـجام آن كار كنيد. مـودب بـودن بـه مـفـهـوم آن اسـت كـه بـراي موقعيت، عقايد و احساسات ديگران احترام قائل شويم.

    7- هميشه وقت شناس باشيد

    مهم است كه به وقت ديگران احترام بگذاريد.سـر مـوقـع در جـلسات، قـرار مـلاقـات هـا، موقعيت هاي شغلي و اجتماعي حضور يابيد. هـمچـنـين يك فرد متشخص مي داند چه زماني بايد ميهماني را ترك كند.[/img]
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  8. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #8 1394/11/28, 16:56
    [IMG]دیدگاه جبر اجتماعی بیانگر این اعتقاد است که رفتار انسانی در چارچوب دنیای پیرامون شکل‌یافته و تکوین می‌پذیرد. بر پایه این دیدگاه زمانی که فردی متولد می‌شود همچون لوحی نانوشته است، پس خوبی و بدی و شکست و توفیق او تابع محیط پیرامون اوست که شامل خانواده، جمع دوستان، همکاران و به‌طور کلی جامعه و فرهنگ است.[1]

    فرد از بدو تولد، از طرق مختلف با امور و پدیده‌های اجتماعی موجود در جامعه آشنا می‌شود و به‌تدریج ضوابط و مقررات اجتماعی را فرا می‌گیرد و در درون او نهادی و ریشه‌ای می‌شوند. از این‌رو جبری بودن آن‌ها را چندان احساس نمی‌کند.

    جبری بودن پدیده‌های اجتماعی از آن جهت است که افراد موظف به رعایت آن هستند.[2]

    جبر اجتماعی محصول خواست و اراده فرد به‌خصوص نیست و زاده قرارداد نیز نمی‌باشد، و همان اجباری بودن آن، همگانی بودن آن را سبب می‌شود؛

    مثلا موضوع مهاجرت افراد از دهات به سوی شهرها نتیجه تصمیمات متعدد انفرادی نیست، بلکه معلول علل اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی و به‌طور خلاصه محصول یک کشش و جبر خارجی است.[3]

    پیشینه تاریخی

    دیدگاه جبر اجتماعی در بین برخی جامعه‌شناسان از جمله اگوست کنت و امیل دورکیم، ریشه دارد. کنت در نظریه ارگانیستی‌اش فرد را تابع بی‌چون و چرای جامعه می‌داند.[4]

    کنت با توجه به وحدت روش علوم، در جستجوی قوانین ثابتی است که روی مشاهده خارجی امور استوار باشد. او در پی کشف علل دائمی و قوانین مسلم جامعه‌شناسی است.

    به نظر وی جبر علمی در تمام امور اجتماعی حکمفرماست و علت‌ها معلول‌ها را به وجود می‌آورند.[5]

    دورکیم که مدافع راستین مکتب اصالت جمع است برای اولین‌بار اصطلاح "وجدان جمع" را در برابر وجدان فرد به‌کار برد و آن را اساس جامعه‌شناسی خود قرار داد. وجدان جمع که بازتاب مکتب اصالت جمع می‌باشد،

    واقعیتی عینی، والا و متمایز از وجدان‌های فردی در جهت تبیین امر اجتماعی به‌کار رفته است.[6] مکتب جامعه‌شناسی دورکیم و همکاران او برای امر اجتماعی طبیعتی مخصوص قائل است

    و با توجه به جمع در پی توجیه آن است. به نظر دورکیم آنچه اجتماعی است مافوق انفرادی و مقدم بر آن است و امور اجتماعی عینی هستند و با جبری مخصوص همراه می‌باشند.[7]

    وجدان جمعی عامل فشار و اجبار بر وجدان فردی

    دورکیم با تاسی از کنت معتقد است که افراد قبل از حضور در جامعه هیچ هویت ‏خاصّی ندارند؛ یعنی افراد، جدا از جامعه مانند ظرف خالی هستند که فقط استعداد پذیرش روح جمعی را دارند، همه تمایلات، گرایش‏ها، اندیشه‌ها و عواطف كه به انسانیت انسان مربوط می‌شود در پرتو روح جمعی پیدا می‌شود

    این روح جمعی است که این ظرف خالی را پر می‌کند و این شخص را به‌صورت شخصیت در می‌آورد.[8] بنابراین براساس این نظریه دوركیم، چیزی جز روح و وجدان جمعی وجود ندارد.

    جامعه دارای یک من جمعی است. شعور و وجدان فردی نیز مظهری از شعور و وجدان جمعی است كه در مقابل جامعه یعنی روح جمعی مجبور و مسلوب‌الاختیار است.[9]

    این کلیت که دورکیم از آن تحت عنوان وجدان جمعی یاد می‌کند تنها حاصل تجمع صوری افراد جامعه نیست بلکه چیزی جدای از آن‌هاست که هرگاه لازم باشد از خارج، خود را بر تک‌تک افراد تحمیل می‌کند. لزوم این تحمیل و نظارت اجتماعی به تصویری برمی‌گردد که دورکیم از انسان دارد.

    او انسان را موجودی می‌داند با علایق و آرزوهای نامحدود و سیری‌ناپذیر. لذا این خصلت طبیعی و ذاتی بشر، یعنی حرص و میل به بیشتر داشتن را تنها از طریق یک نظارت خارجی می‌توان مهار نمود. یعنی تنها به‌واسطه فشار اجتماعی است که می‌توان میل قوی انسان در جهت کسب منفعت فردی و زندگی بدون اخلاق را مهار کرد.[10]

    فشار اجتماعی (Social Pressure) در معنای کلی به نیروهای بالفعل یا بالقوه اجتماعی اطلاق می‌شود که در جهت کنترل اندیشه، رفتار یا عمل انسان‌ها و یا هدایت آن در مسیری خاص عمل می‌کند. اما در معنای اخصّ، فشار اجتماعی بر افکار عمومی اطلاق می‌شود.[11]

    جبری بودن پدیده‌های اجتماعی و راه شناخت آن

    دورکیم الزام و اجبار را از ویژگی‌های پدیده‌های اجتماعی می‌داند که با آن می‌توان پدیده‌های اجتماعی را تشخیص داد.[12] به نظر او پدیده‌های اجتماعی دارای قدرتی آمر و قاهر است که به واسطه آن قدرت خود را علی‌رغم میل فرد بر وی تحمیل می‌کند.

    البته وقتی فرد از روی رضا و رغبت تام در برابر قدرت تسلیم شود این فشار و قهر چون بی‌فایده است به‌کار نمی‌افتد و اثر آن کاهش می‌یابد.

    لکن این قهر و فشار در هر حال خاصیت ذاتی این‌گونه رفتار و اندیشه است و دلیل آن هم این است که همین که خواستم در برابر آن ایستادگی کنم با قدرت ظاهر می‌شود.[13]

    بنابراین از نظر دورکیم وجود این نیروی جبری و خارجی از دو راه معلوم می‌شود: یکی، وقتی که مکافاتی در میان است و دیگری، مقاومتی است که واقعه اجتماعی در برابر عمل فردی که خیال تخلف دارد از خود نشا
    ن می‌دهد.

    وقتی که جبر و قهر از راه واکنش مستقیم اجتماعی در خارج ظاهر می‌شود (چنانچه در مورد حقوق، اخلاق، معتقدات و آداب و رسوم و حتی رسم‌های تازه مانند مد چنین است) مشاهده آن آسان است؛

    اما وقتی که این جبر غیرمستقیم است (چنانکه در مورد سازمان اقتصادی چنین است) به‌آسانی نوع اول نمی‌توان به‌وجود آن پی برد.[14]

    البته مثال‌هایی را که دورکیم می‌آورد نشان‌دهنده تعدد معانی اصطلاح اجبار در اندیشه اوست. مثلا هنگامی که در یک نشست عمومی یا در بین انبوه خلق، یک احساس یا یک واکنش جمعی مثل خنده، به همگان منتقل یا بر همگان تحمیل می‌شود با موردی از اجبار روبرو هستیم.

    چنین نمودی ذاتاً و اساساً اجتماعی است زیرا بستر آن و موضوعش مجموعه گروه است و نه یک فرد خاص. همچنین مد یک نمود اجتماعی است:

    هر کس در سالی معین لباس‌های معینی می‌پوشد به‌دلیل آنکه دیگران آن‌گونه لباس می‌پوشند. منشاء مد در فرد نیست، بلکه در جامعه است که در اینجا با تکالیف ضمنی و پراکنده‌اش تجلی می‌کند.

    دورکیم همچنین به‌عنوان مثال به جریان‌های عقیده که موجب ازدواج، خودکشی، باروری کم و بیش شدید می‌شوند اشاره کرده، آن‌ها را احوال روانی جمعی می‌داند. بالاخره، نهادهای تربیت، حقوق، اعتقادها، نیز این خصلت را دارند که مستقل از افرادند و بر همگان تحمیل می‌شوند.

    نمودهای انبوه خلق، جریان‌های عقیده، نظام ارزش‌های اخلاقی، تربیت، حقوق یا اعتقادها در نظر دورکیم،

    همه از یک مقوله‌اند، چرا که دارای خصلت بنیادی واحدی هستند. کلیت آن‌ها به‌دلیل جمعی بودن آن‌هاست؛ این واقعیت‌ها از تاثیرهایی که بر افراد دارند متفاوتند؛ بستر مادی آن‌ها، تمامی اجتماع است.[15]

    خلاصه اینکه جبری بودن پدیده‌های اجتماعی از طریق قدرت و پشتوانه اجتماعی آن‌ها -که ریشه در نهادهای اجتماعی دارند- شناخته می‌شود. با اینکه پدیده‌های اجتماعی قدرت تحمیلی دارند و افراد به عللی خود را مجبور به رعایت آن‌ها می‌بینند،

    مع‌ذلک جبر اجتماعی در همه پدیده‌ها به یک میزان وجود ندارد،[16] بلکه دارای شدت و ضعف است. مثلا رعایت قوانین و مقررات حقوق اجتماعی از شدت جبریت بیشتری نسبت به چگونگی لباس پوشیدن برخوردار می‌باشد.

    عدم رعایت حقوق اجتماعی مجازاتی برای‌مان در پی خواهد داشت، لیکن پوشش خلاف آداب و رسوم معمولی، حداکثر تمسخر دیگران را موجب می‌شود.[17]

    اجبار نوعی از کنترل اجتماعی

    اجبار یکی از انواع کنترل اجتماعی است که بر اساس آن افراد را به پذیرش شیوه‌های زندگی و الگوهای رفتاری جامعه، با به‌کار بردن وسایل گوناگونی نظیر مجازات‌های حقوقی و تنبیه وا می‌دارد.[18]

    هرگاه تقاضا‌های اجتماعی برآورده نشوند، الزام‌ها چه به‌صورت قانون و چه به‌صورت رسوم وارد عمل می‌شوند. این الزام‌های قانونی و سنتی بر افراد تحمیل می‌شوند و آرزوها و تمایلات آن‌ها را جهت می‌دهند.

    گرچه دورکیم در کارهای نخستین خود واقعیت‌های اجتماعی را از بعد الزام و خارجی بودن‌شان مورد بررسی قرار می‌داد و علاقه عمده‌اش معطوف به عملکرد نظام قضایی بود، اما بعدها نظرهایش را به‌گونه‌ای بنیادی تغییر داد.

    دورکیم در سن کمال تأکید می‌کرد که واقعیت‌های اجتماعی و به‌ویژه قواعد اخلاقی تنها در صورت درونی شدن در وجدان فردی، به راهنما و نظارت کننده مؤثر رفتار بشر تبدیل می‌شوند، ضمن آنکه همچنان مستقل از افراد باقی خواهند ماند.

    بنابر این نظر، الزام دیگر تحمیل صرف نظارت‌های خارجی بر اراده فردی نخواهد بود، بلکه شکل یک اجبار اخلاقی برای اطاعت از قانون را به‌خود خواهد گرفت.

    بدین معنی، جامعه "چیزی هم فراسوی ما و هم در درون ما" است. دورکیم از آن پس می‌کوشید تا واقعیت‌های اجتماعی را تنها نه به‌عنوان پدیده‌های "بیرونی" و واقع در جهان چیزهای خارج از افراد مورد بررسی قرار دهد، بلکه درصدد بود تا این واقعیت‌ها را از دید کنش‌گران اجتماعی و پژوهش‌گران جامعه‌شناس در نظر آورد.[19]

    دورکیم مجازات‌های حقوقی را به دو نوع تقسیم می‌کند:

    1. مجازات‌های تنبیهی؛ عبارت است از تحمیل نوعی درد یا دست‌کم، نوعی کاستی بر عامل تخلف. هدف از این نوع مجازات‌ها آسیب رساندن به متخلف از لحاظ ثروت، خوشبختی، حیات یا آزادی اوست؛

    هدف این است که وی چیزی از آنچه در اختیار اوست از دست بدهد و از آن محروم شود. این نوع مجازات‌ها را تنبیهی می‌نامند.

    2. مجازات‌های ترمیمی؛ این نوع از مجازات‌ها الزاماً دربر دارنده محرومیتی برای متخلف نیست، بلکه عبارت است از ترمیم دوباره امور، برگرداندن مجدد روابط برهم خورده و باز آوردنشان به حالت عادی، یا به طریقی که مورد تخلف، به زور دوباره به حالت عادی‌اش برگردد یا به‌صورتی که به‌طور کلی ملغی شود، یعنی هیچ ارزش اجتماعی نداشته باشد.[20][/IMG]
    کاربر مقابل از roz dj عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: هرو
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  9. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #9 1394/12/14, 11:50
    [IMG]ابتداءً باید گفت که انتقال فرهنگی (صفت و موصوف) غیر از انتقال فرهنگ[1] (مضاف و مضافٌ‌الیه) است.

    توضیح اینکه انتقال فرهنگ می‌گوید «هر فرهنگی قابل انتقال است [...] و از نسلی به نسل دیگر از طریق فرآیندهای آموزشی انتقال می‌یابد و در روند انتقال، تغییر و دگرگونی پیدا می‌کند.»[2] اما انتقال فرهنگی، از نظریات جامعه‌شناسی انحرافات است که این نوشتار به تبیین این مقوله می‌پردازد.

    گرچه بسیاری از منابع و بلکه دائرة‌المعارف‌ها،[3] "Cultural Transmission" را به همان معنای انتقال عناصر فرهنگی گرفته‌اند.

    در هر حال دو معنی برای انتقال فرهنگی وجود دارد که یکی با عنوان "انتقال فرهنگی" و دیگری به نام "نظریه‌ انتقال فرهنگی" در منابع جامعه‌‌شناسی مورد بررسی قرار می‌گیرند.

    انتقال فرهنگی

    انتقال فرهنگی فرایندی است که توسط آن فرهنگ از طریق آموزش از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. فرهنگ را به طریق زیستی نمی‌توان به ارث برد، هر نسلی فرهنگ را برای خویش می‌آموزد و سپس آْن را همراه با تغییراتی که در عصر خود حاصل شده به نسل بعد از خود می‌آموزاند. انتقال فرهنگی، تداوم فرهنگ را امکان‌پذیر می‌سازد.[4]

    تاریخ بشر نشانگر آن است، که آغاز جریان انتقال فرهنگ، از آسیا و شرق به سوی غرب بوده است.

    ویل دورانت نویسنده کتاب بزرگ "تاریخ تمدن" جلد اول کتاب خود را "مشرق‌زمین گاهواره تمدن" نام گذاشته و در پایان همین مجلد، اروپا و آمریکا را «فرزند و نوه خودخواه آسیا» می‌خواند که هرگز به ارزش میراث کهن پدران خود پی‌نبرده‌اند.[5]

    از نظر وی، همه عناصر فرهنگ و تمدن از دین، فلسفه، اخلاق، علم، حکومت، ادب و هنر از شرق به سوی غرب و یونان و روم باستان انتقال پیدا کرده است.[6]

    سپس در عصر ترجمه در زمان عباسی،‌ میراث یونان و روم به سرزمین اسلام منتقل می‌شود و باز در عصرهای قبل از رنسانس در طی جنگ‌های صلیبی، غرب از دنیای اسلام اخذ فرهنگ و ادب و تمدن و علم می‌کند و سپس در دوره مدرنیسم و صنعتی‌شدن، انتقال فرهنگ از غرب به شرق و جهان اسلام آغاز می‌شود.

    «در دوره بحران‌های انتقال فرهنگی بین دنیای اسلام و غرب، قاجار نهضت انتقال فرهنگی از اروپا به سوی ایران را آغاز کرد.

    کتب اروپایی ترجمه شده و نخستین ترجمه از کتب اروپایی در دوره ولیعهدی عباس‌میرزا و وزارت میرزا عیسی قائم‌مقام اول و پسرش میرزا ابوالقاسم فراهانی (قائم‌مقام دوم) انجام یافت.

    کتاب‌هایی چون نحفةالعالم (عبداللطیف شوشتری 1216 قمری)، مرآت‌الاحوال جهان‌نما (آقا احمد کرمانشاهی، 1224 قمری)، سفرنامه میرزا صالح شیرازی و میرزا ابوالحسن ایلچی نیز اوضاع اقتصادی فرهنگی غرب را توصیف کرده‌اند، تا مردم آشنا شوند.»[7]

    نظریهٔ انتقال فرهنگی (Cultural Transmission Theory)

    بزهكاری و انحرافات اجتماعی، مورد تبیین‌های روانی، زیستی و جامعه‌شناختی قرار گرفته است. تبیین جامعه‌شناختی كج‌روی، آن‌ را محصول نیروهای اجتماعی یا فرهنگی می‌شمرد كه خارج از هر فرد خاص و پیش از انجام هر كنش كج‌روانه‌ای وجود دارند. و از طبقه اجتماعی، ساختار سیاسی، محیطی و امثال آن نشأت می‌گیرند.[8]

    جامعه‌شناسان در تبیین پیامدهای كج‌رفتاری‌های اجتماعی از سه دیدگاه كاركردگرایی، تضاد و كنش متقابل‌گرایی استفاده می‌كنند.[9]

    دیدگاه كنش متقابل‌‌گرایی بر تعامل میان همنوایی و كج‌رفتاری در زمینه‌های مختلف اجتماعی تأكید می‌كند و در پی تبیین تأثیر یادگیری بر فرایند كج‌رفتاری‌هاست.[10] این دیدگاه (مكتب) دارای نظریاتی است چون نظریه خرده‌فرهنگی،[11] نظریه انتقاد فرهنگی، نظریه برچسب.

    در نظریه انتقال فرهنگی، بر روی سرایت رفتار مثبت و منفی از طریق فرهنگ‌پذیری و یادگیری اجتماعی تأکید می‌شود و همان‌طور که برخی جرم‌شناسان بزهکاری را قابل سرایت از طریق ژنتیک می‌دانند.[12]

    اندیشمندانی نظیر بندورا، ساترلند و تارد، نظریه یادگیری اجتماعی را توسعه دادند.[13] این افراد، بزه‌کاری را از طریق فرهنگ قابل انتقال می‌دانند.

    اینان بر محیط اجتماعی و نقش آن در رفتار منفی تأکید کرده و برخی چون لاکاسانی می‌گوید: «محیط اجتماعی غذای پرورش بزه‌کاری است.»[14]

    نظریه انتقال فرهنگی، بر این نکته تأکید دارد که رفتار انحرافی از طریق معاشرت با "دوستان ناباب" ‌آموخته می‌شود.[15] و کجروان بیشتر از طریق حشر و نشر با مجرمان منحرف می‌شوند.[16]

    . تبیین ساترلند از نظریه انتقال فرهنگی (پیوند افتراقی)

    نظریه پیوند افتراقی ادوین ساترلند مشهورترین نظریه از مجموع نظریه‌های جامعه‌پذیری یا یادگیری در مباحث کج‌رفتاری اجتماعی است.[17]

    ادوین ساترلند (E.Sutherland) (1939) بر این اعتقاد بود که رفتار انحرافی از طریق "معاشرت اغیار" با "پیوند افتراقی" یعنی داشتن روابط اجتماعی با انواع خاصی از مردم مانند "تبهکاران" آموخته می‌شود. او می‌گوید:

    برای آنکه شخص جنایتکار شود، باید نخست بی
    اموزد که چگونه جنایت کرد.[18]

    نکته اصلی نظریه ساترلند این است که افراد به این علت کج‌رفتار می‌شوند که تعداد ارتباط‌های انحرافی آنان بیش از ارتباط‌های غیرانحرافی‌شان است.

    این تفاوت تعامل افراد با کسانی که ایده‌های کج‌رفتارانه دارند نسبت به افرادی که از ایده‌های هم‌نوایانه برخوردارند (یعنی ارتباط بیشتر آنان با کج‌رفتاران یا ایده‌های کج‌رفتاری) علت اصلی کج‌رفتاری آن‌هاست. خلاصه‌ای از رویکرد ساترلند به مسئله کج‌رفتاری را به دلیل اهمیت فراوان آن نقل می‌کنیم:

    1. کج‌رفتاری یاد گرفتنی است. نه ارثی است و نه محصول بهره‌ هوشی پایین یا آسیب‌ مغزی و امثال آن.

    2. کج‌رفتاری در تعامل با دیگران آموخته می‌شود.[19] تعاملی که ارتباطات کلامی (Verbal) و اداها (Gestures) را شامل می‌شود. در این مورد ساترلند نقش رسانه‌ها را نادیده گرفته است، زیرا رویکرد وی مربوط به قبل از دوران پیدایش تلویزیون است.[20]

    3. بخش اصلی یادگیری کج‌رفتاری در حلقه دورن‌گروه روی می‌دهد و رسانه‌های جمعی و مطبوعات نقش دوم را ایفا می‌کنند.

    4. یادگیری کج‌رفتاری شامل آموختن فنون خلاف‌کاری و سمت‌وسوی خاص انگیزه‌ها، کشش‌ها و گرایش‌ها می‌شود.

    5. سمت و سوی خاص انگیزه‌ها و کشش‌ها از تعریف‌های مخالف و موافق هنجارها یاد گرفته می‌شود.

    6. فرد به دلیل بیشتر بودن تعریف‌های موافق تخلف، به نسبت تعریف‌های موافق با هم‌نوایی با هنجارها کج‌رفتار می‌شود. (این نکته، قضیه‌ کلیدی نظریه ساترلند است).

    7. پیوندهای افتراقی ممکن است از نظر فراوانی، دوام، رجحان و شدت متفاوت باشند.

    8. فرایند یادگیری کج‌رفتاری از طریق تعامل با کج‌رفتاران و هم‌نوایان، ساز و کارهای مشابهی با هر نوع یادگیری دیگر دارد.

    9. کج‌رفتاری را که خود تجلی نیازها و ارزش‌های کلی است نمی‌توان با همین نیازها و ارزش‌های کلی تبیین کرد.

    ساترلند البته قصد نداشته است که همه قضایای نه‌گانه فوق را در مورد اشکال مختلف کج‌رفتاری به کار بندد.

    اما او هم مثل رابرت مرتن و به پیروی از دورکیم بر این باور بوده است که کج‌رفتاری رویدادی طبیعی در جامعه است در حالی که مرتن در سطح ساختار اجتماعی نشان داد که کج‌رفتاری را می‌توان پاسخی عادی به شرایط اجتماعی غیرعادی دانست، ساترلند در سطح تعامل اجتماعی مدعی شد که افراد به همان شیوه‌ای که یاد می‌گیرند از قوانینی تبیعت کنند، به همان شیوه هم یاد می‌گیرند که کج‌رفتار بشوند.

    بنابراین ساترلند معتقد شده است که کج‌رفتاری را با اصول یادگیری اجتماعی بهتر می‌توان تبیین کرد تا اصول روان‌نشاختی مرضی.[21]

    . نقد نظریهٔ انتقال فرهنگی

    نظریه هم‌نشینی افتراقی که بر یادگیری اجتماعی از طریق هم‌نشینی با الگوهای رفتار انحرافی تأکید می‌کند در چند دهه گذشته رونق فراوان داشته و به عنوان یکی از واقعی‌ترین نظریه‌های جامعه‌شناسی انحرافات برای تبیین بزهکاری و جرم با توجه به مؤلفه‌های روان‌شناختی- اجتماعی توسعه یافته است.

    با این حال، به این نظریه چند انتقاد اساسی وارد است. این نظریه نمی‌تواند تمام انواع بزهکاری و جرم را تبیین نماید، زیرا در بسیاری از موارد بزهکاری و جرم رابطه‌ای با همنشینی ندارد و شخص می‌تواند بدون هم‌نشینی با منحرفان، منحرف شود.

    نقش نظام‌های اجتماعی در ایجاد زمینه‌های بزهکاری و جرم در این نظریه نادیده گرفته شده است.

    همه اصطلاحات کلی که ساترلند در این نظریه به کار برده است قابل عملیاتی کردن و اندازه‌گیری (97) نیستند.

    اندازه‌گیری دقیق ساز و کارهایی که به وسیله آن‌ها مردم رفتار انحرافی را یاد می‌گیرند بسیار مشکل خواهد بود.[22]

    منابع و طرق انتقال فرهنگی

    به‌طور کلی می‌توان پنج منبع را به عنوان منابع اصلی انتقال فرهنگی نام برد:

    1. محیط خانواده (نوع رفتار با کودکان و نگرش‌ها و گفتارهای والدین)؛

    2. الگوهای نمادین (در رسانه‌های جمعی، به ویژه تلویزیون)،‌ بسیاری از مجرمین سعی کرده‌اند خود را به‌جای هنرپیشه‌های فیلم‌های جنایی گذارند و به عبارت ساده‌تر اعمال آن‌ها را تقلید کنند؛[23]

    3. مدرسه (معلمان و دانش‌آموزان و نظام آموزشی)؛

    4. گروه همالان و خرده فرهنگ‌ها (گروه‌های مذهبی چون مسجد، کلیسا، نمازجمعه و ...). میل از دیگر نظریه‌پردازان انتقال فرهنگ می‌گوید افراد با زندگی در میان طبقات فرودست و تأثیرپذیری از خرده‌فرهنگ آن‌ها است که به طرف اعمال غیرقانونی و رفتارهای انحرافی کشیده می‌شود.[24]

    5. شهرنشینی؛ این عامل، با ایجاد عوارضی منفی چون حاشیه‌نشینی و ایجاد محلات پرجمعیت و فقیرنشین سبب انتقال فرهنگی بزهکاری می‌شود.[25]

    به باور ساترلند، انواع الگوهای درستکاری و انحراف اجتماعی در جامعه وجود دارد، اما توزیع آن‌ها و احتمال برخورد افراد با آن‌ها به نظارت اجتماعی بستگی دارد؛

    برای مثال هنگامی که به علت مهاجرت و تحولات شهرنشینی جابه‌جایی مکانی و
    اجتماعی و بیگانگی، در جامعه شهری توسعه می‌یابد، احتمال بیشتری وجود دارد که فرد با الگوهای انحراف اجتماعی برخورد کند و آن‌ها را بیاموزد و به کار برد، حال آنکه این احتمال در اجتماعات کوچک‌ که در آن‌ها نظارت اجتماعی شدید است کمتر وجود دارد.[26][/IMG]
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •