کی وجود خدا رو احساس کردی؟

[هرو]

سلام دوستان عزیز
هدفم از ایجاد این تایپک بیان تجربیاتمون از لحظاتی از زندگی مون بوده که واقعا وجود و حضور خدا رو حس کردیم،
مواقعی که اتفاقی افتاده و توضیح منطقی دربارش نداریم، و با هیچ دلیل عقلی نمی تونیم تفسیرش کنیم.
قصدم بیان مباحث فلسفی نیست.
دوست دارم تجربیات شخصی خودتون رو بنویسید، از کوچیکترین تا بزرگترینش رو یا اتفاقی که خودتون شاهدش بودید یا شنیدید،
طوری که اگه یک بی خدا به شما بگه خدایی نیست شما حرفی در مقابلش داشته باشید.

[***رضـا***]

یه بارشو من یادم هست که هیچ کس خونه نبود ومن عجیب منتظر پخش فوتبال استقلال وپرسپولیس بودم وقتی تلوزیونو روشن کردم دیدم که ای داد بیداد باد زده وانتن تی وی رو ریخته بهم یه 20 دقیقه ای گذشت واز اونجا که خودم ویلچریم ودست از خیلی کارای دنیا کوتاهه چاره ای جز دعا به زهنم نرسید ناگهان یه کبوتر از نوع یاکریم نشست روی انته وسرشو داد پایین که همون لحظه همه کانالای تلوزیون شد صاف وبقول خودمون اینه
اونجا بود که واقعا وجود خدارو با قلبم حس کردم کیفش این بود که تیم موردعلاقمم برد بعدتایه مدت یادمه از اون اتفاق ذهنم هنگ کرده بود

[هرو]

منم چند باری ازین اتفاقا برام افتاده.
یکیش وقتی بود که حدود سیزده سالم بود. موقع امتحانا بود و من خودمو تو اتاقم که طبقه دوم خونمون بود حبس کرده بودم و فقط برا شام و ناهار میرفتم پایین اونم بعد از صدا کردن های بسیار. مادربزرگم خدابیامرز چند روزی خونه ما بودن و اونروز فقط منو مادربزرگم خونه بودیم یک کمی حرف زدیم و من رفتم اتاقم تا برا امتحان فردام بخونم. دو دیقه نشده بود نشستم پشت میز که یهو مثل عروسک خیمه شب بازی که اراده ای از خودش نداره، بدون هیچچچچ دلیلی پا شدم اومدم پایین، و خدا جون دیدم خدابیامرز موقع پاشدن دامنشون گیر کرده و شیر گاز تا آخر بازشده و چون گوشاشون سنگین بود متوجه صدای فششش گاز نشدن و رفتن.
سریع رفتم و شیرو بستم... کافی بود چند دیقه دیرتر برسم تا گاز برسه به شعله آبگرمکن...
و هنوز بعد این همه سال از خودم می پرسم اونروز چی شد که من اومدم پایین؟؟

[رضاقلیخانی]

سلام
منم شده و بارها و بارها
اگه بخوابم بگم تعداد پست ها میره بالا
ماجرای محرم 1393 که واقعا یع اتفاق بزرگ بود

[HoPe]

هر وقت می خورم زمین
از ته وجود هم تا چند هفته درد رو احساس می کنم و هم وجود خدا رو

[roz dj]

از خدا بگم تا پدرم خدابیامرز زنده بودن، مادرکمال سلامتی زندگی ۸گروه ۹داشتیم
اما بعداز فوت ایشان باوجود دوبیمارو درمنزل که یکی من ودیگری برادرم که ضربه مغزی شده بود
منزل ما بخاطر وجود باوجود طایفه پدری مشکلش ارثومیراث بود،
منم بعنوان بیمار نخاعی دیه خوبی بمن تعلق می گرفت لاشه لاشخورهای موفق بودم،
مثمری پدر برکتی داشت و داره که از همه‌ی طایفه اگر پاکترو بهتر زندگی نکرده باشیم
کمترهم نبودیم

[HoPe]

از خدا بگم تا پدرم خدابیامرز زنده بودن، مادرکمال سلامتی زندگی ۸گروه ۹داشتیم
اما بعداز فوت ایشان باوجود دوبیمارو درمنزل که یکی من ودیگری برادرم که ضربه مغزی شده بود
منزل ما بخاطر وجود باوجود طایفه پدری مشکلش ارثومیراث بود،
منم بعنوان بیمار نخاعی دیه خوبی بمن تعلق می گرفت لاشه لاشخورهای موفق بودم،
مثمری پدر برکتی داشت و داره که از همه‌ی طایفه اگر پاکترو بهتر زندگی نکرده باشیم
کمترهم نبودیم

خدا همه ی پدرها رو بیامرزه که مثل یه ستون نامرئی بودن.بعد از رفتنشون ارتعاش به همه ی زندگیها افتاد.

[الهه61]

منم خیلی وجود خدا رو حس کردم.
حتی یه وقتایی که از همه جا بریدم و استغفرالله یه مواقعی با خدا جر و بحث کردم
ولی باز تو همون حال و هوا وجود و لطف خدا رو از اعماق قلبم حس کردم.

[محمد حشمتی فر]

چه بخوایم و چه نخوایم خالقی هست که بهش باید گفت «خدا» اما حس کردن وجود این خالق به ایمان طرف هست. یه عده پیاز داقش رو زیاد می کنند و یه عده بی پیاز می خوان. به هر حال واقعیات زندگی رو هم نباید کنار گذاشت. چه زیبایی و چه زشتی.

[faeze hajizade]

منم خیلی موقع ها وقتی پیاده راه میروم میگم کاش یه نفر پیدا میشد منو می رسوند همون موقع یه نفر اشنا میاد و منو تا دم در خونمون میرسونه.