alt
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 21

موضوع: حکايت عشقي بي قاف بي شين بي نقطه

  1. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    حکايت عشقي بي قاف بي شين بي نقطه

    #1 1388/12/27, 10:31
    يک شنبه/ سوم مهرماه/ صبح، ساعت 10:20
    hasti: سلام
    mehraveh: شما؟
    hasti: من؟

    :A/S/L?
    hasti : چي ؟
    mehraveh: تا حالا چت نکرده اي؟
    hasti: نه نکرده ام
    mehraveh: معلومه، عينهو مادر بزرگ من، بگذريم
    hasti: بله بگذريم
    mehraveh: منظورم age/s'e"x/location بود. البته اگه انگليسي ت عين مادر بزرگم نباشه
    hasti: iran/M/27
    mehraveh: خوبه
    hasti:چي خوبه؟
    mehraveh: اين که تو مردي. چون من زنم و اصلا خوشم نمي آد با زن ها چت کنم

    mehraveh: البته اگه راستش رو گفته باشي؟
    hasti: راست گفتم
    mehraveh: توي چت روم ها تنها چيزي که پيدا نمي شه حرف راسته. اما من باور مي کنم
    hasti: چرا؟
    mehraveh: همين جوري. الکي. اين طوري بهتره. ديروز با چند تا از اين زن ها رفته بوديم کوه. هفته ي قبل با چند تا ديگو شون توي جشن تولد شادي مي زديم و مي رقصيديم. همه ي دوست هاي من دخترند. به جز يکي. اسم ش پرويزه. يعني بود. توي چي ؟
    hasti: چي من چي ؟
    mehraveh: منظورم اينه دوست دختر داري؟
    hasti: نه، ندارم
    mehraveh: يعني اين بدر بد قيافه اي؟
    mehraveh: منظورم" اين قدر" بود. اشتباه تايپ شد. ناراحت شدي؟ شوخي کردم.
    hasti: نه نشدم. دوست پسر هم ندارم
    mehraveh: طفلکي!

    hasti:می خوای عکس م رو ببینی؟
    mehraveh: اگه عکس واقعي ت هست آره
    hasti: عکس خودمه. برات ايميل مي زنم
    mehraveh: اسم ت چيه؟ اسم واقعي ته. البته اگه اشکالي نداره.
    hasti: امير . امير ماهان
    mehraveh: واقعا؟
    hasti: واقعا
    mehraveh: خوشبختم. اسم من مهراوه س. به خدا دروغ نمي گم
    :19 سالمه. Location رو نمي گم. شايد بعدا گفتم. واي! مادرم اومد. من فردا ساعت هفت مي آم اين جا. اگه دوست داشتي مي توني باي. فعلا Bye.
    hasti: خداحافظ
    4 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. dana, taraneh, QueeN, مسعود
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  2. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    حکايت عشقي بي قاف بي شين بي نقطه

    #2 1388/12/27, 10:33
    دوشنبه/ چهارم مهر ماه/ عصر، ساعت 7:17
    mehraveh:سلام خيلي وقته منتظري؟
    hasti: از هفت اين جام
    mehraveh: ببخشيد. رفته بودم سينما. با شادي و سودابه. يه فيلم کمدي. کلي خنديديم. يه آقايي از پشت سر هي مي گفت: "خانم خا لطفا آروم تر." شادي گفت: "فيلم کمدي يه ديگه. گريه کنيم؟"
    hasti: خوبه.
    mehraveh: چي خوبه؟
    hasti: اين که خنديديد
    mehraveh:مرسي
    hasti: براتون يه شعر گفته ام
    mehraveh: شعر؟ جدي؟ مگه شما شهر هم مي گيد؟
    mehraveh: منظورم از " شهر" شعر بود. وقتي تند تايپ مي کنم اشتباه مي شه. ببخشيد.
    mehraveh: راستي عکس تون رو ديدم. واقعا عکس خودتون بود؟
    hasti: چه طور؟ ترسيديد؟
    mehraveh: نه، اما فکر نمي کردم اين جوري باشيد
    hasti: چه جوري؟
    mehraveh: هيچي. شعرتون رو نخونديد. منظورم اينه ننوشتيد.
    hasti: مي نويسم. چند دقيقه ي ديگه
    mehraveh: فردا قراره با سودي ( سودابه) بريم ميدون محسني. مي خواد يه دامن بگيره. من هم مي خوام يه جفت کفش بخرم. سودابه عاشق خريد کردنه. مي گه کسي که هفته اي سه بار نره خريد با زندگي مشکل داره
    hasti: من هم دوستي داشتم که درباره زندگي عقيده ي جالبي داشت
    mehraveh: چه عقيده اي ؟
    hasti: اون ديگه حالا نيست. مرده
    mehraveh:مرده!؟
    hasti: يعني خودکشي کرد. پارسال
    mehraveh: اين ها رو جدي مي گي يا - ببخشيد- از خودت مي سازي؟
    hasti: دروغ نمي گم
    mehraveh: خودکشي کرد؟
    hasti: حرفي که زد از علت خودکشي ش مهم تر بود.
    mehraveh: راستي؟ چي گفت؟
    hasti: رفته بوديم سوار مترو بشيم که ناگهان اين حرف رو زد. بي مقدمه.
    mehraveh: چي ؟ چي گفت؟
    hasti: قطار داشت با سرعت و سرو صدا از جلو ما مي گذشت که اين حرف رو زد.
    hasti: در واقع داشت فرياد مي کشيد تا من صداش رو بشنوم
    hasti: گفت: "کسي که روزي يه بار گريه نکنه با زندگي مشکل د اره."
    mehraveh: با اين حساب به نظر من بهترين کار رو کرد. منظورم خودکشي يه.
    hasti: بله، شايد.
    mehraveh: نمي خواي شعر ت روي بخوني؟
    hasti: چرا مي خونم. ديشب گفتمش. داشتم جلو آينه اتاق دکمه هاي پيراهن رو مي بستم که شعر اومد
    mehraveh: چه وقت شاعرانه اي!
    hasti: از اتاق که زدم بيرون مادرم گفت جرا دکمه هات رو بالا پايين بستي؟
    mehraveh:
    hasti: حرف که مي زني/ من از هراس طوفان/ زل مي زنم به ميز/ به زير سيگاري/ به خودکار/ تا باد مرا نبرد به آسمان/ لبخند که مي زني/ من- عين هالوها- زل مي زنم به دست هات/ به ساع مچي طلايي ات/ به آستين پيراهن ات/ تا فرو نروم/ در زمين/ ديشب تو از ديروز فرو رفته اي/ در کلمه اي انگار/ در شين/ در قاف / در نقطه ها.

    hasti: همين
    hasti: تموم شد
    hasti: چرا حرفي نمي زني؟ چراغت که روشنه
    hasti: کجايي؟
    hasti: خواهش مي کنم چيزي بگو
    mehraveh:
    3 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. taraneh, QueeN, مهناز
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  3. 11,007 امتیاز ، سطح 31
    66% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/09/18
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    493
    امتیاز
    11,007
    سطح
    31
    تشکر
    753
    تشکر شده 1,748 بار در 639 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #3 1388/12/27, 14:26
    ادامه نداره؟؟؟؟//
    کاربر مقابل از mahdiehh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: hadinaseh
    رابطه ها زمانی زیبا می شوند که برای یاد کردن هیچ دلیلی به جز دلتنگی نباشد.

    mahdiehh آنلاین نیست.

  4. 11,119 امتیاز ، سطح 31
    82% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 131
    36.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/05/21
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    372
    امتیاز
    11,119
    سطح
    31
    تشکر
    712
    تشکر شده 1,601 بار در 721 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #4 1388/12/27, 18:14
    عاشق مستورم ینی
    2 کاربر مقابل از نيكی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hadinaseh, QueeN
    ..
    .
    .



    نيكی آنلاین نیست.

  5. 33,158 امتیاز ، سطح 56
    9% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,092
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1387/07/11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,269
    امتیاز
    33,158
    سطح
    56
    تشکر
    5,699
    تشکر شده 5,564 بار در 2,080 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #5 1388/12/27, 18:27
    بیاین ادامش بدین لطفا
    2 کاربر مقابل از taraneh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hadinaseh, QueeN
    در فروبسته ترین دشواری ،
    در گرانبارترین نومیدی ،
    بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
    - هیچت ار نیست مخور خون جگر ،
    دست که هست !
    بیستون را یاد آر ،
    دست هایت را بسپار به کار ،
    کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار!http://telegrm.me/@afra_wooden
    taraneh آنلاین نیست.

  6. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    حکايت عشقي بي قاف بي شين بي نقطه

    #6 1388/12/28, 12:19
    سه شنبه/ پنجم مهرماه/ عصر، ساعت 4:45
    hasti: سلام
    mehraveh: تو بيست و چهار ساعت تو شبکه اي؟ کي اومدي؟
    hasti: از يک ساعت و سي و پنج دقيقه ي پيش منتظرتم
    mehraveh: آخي طفلکي! از حالا به بعد ساعت هايي که قراره بيام برات پيغام مي ذارم.
    mehraveh: صبح رفتيم بازار. سودي يه دامن جيغ قرمز خريد. اون قدر کوتاه جلو خودش هم روش نيست بپوشه. من يه جفت کفش تايواني پاشنه دار خريدم. 45 درجه. واي بايد ببيني. محشره. پنج شنبه عروسي سوفياس. خواهر سودي.
    hasti: خوش به حال سودي
    mehraveh:چرا؟
    hasti: و شادي و ميدون محسني و کفش تايواني پاشنه دار 45 درجه و عروسي سوفيا و کلمه ي "محشره"
    mehraveh: مرسي
    hasti: و "مرسي"
    mehraveh: واي چي شد!
    hasti: "واي چي شد"
    mehraveh:
    hasti: و
    mehraveh:merciiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
    mehraveh: شعري رو که برام نوشته بودي براي سودي خوندم، مي دوني چي گفت؟
    hasti: نه، چي گفت؟
    mehraveh: ناراحت نشي، به خدا منظوري نداشت

    hasti: ناراحت نمي شم
    mehraveh: گفت اين يارو کيه؟ ديوونه س؟
    hasti: تو چي گفتي؟ ناراحت نمي شم
    mehraveh: قول دادي ناراحت نشي
    hasti: نه، نمي شم
    mehraveh: گفتم آره ديوونه س. حسابي ديوونه س.
    mehraveh: ناراحت شدي؟
    hasti: نشدم
    mehraveh: بعد يه چيزه ديگه گفتم. گفتم اما گاهي ديوونه ها بهتر از عاقل ها هستند. پرويز زيادي عاقل بود.
    mehraveh: اگه شماره تلفن ت رو بدي شايد به ت زنگ زدم. شايد.
    hasti: با ايميل ميدم. شايد.
    hasti: د.د
    mehraveh: چي؟
    hasti: اين مخفف يه جمله س که گفتن ش براي من خيلي سخته. گاهي ناگهان مي آد و بايد زود بگم تا از دست ش خلاص بشم. عينهو بار سنگيني که ناگهان بذران روي دوشت. عينهو گوي داغي که گذاشته باشند کف دست آدم. بايد بندازيش. بايد زود بگيش.
    mehraveh: ياد حشره کش د.د.ت افتادم
    mehraveh: حالا اين "د.د" يعني چي؟
    hasti: اگه بخوام بگم يعني چي بايد بنويسمش. من نمي خوام بنويسمش. يعني نمي تونم
    mehraveh: بذار کمي فکر کنم...
    mehraveh: آهان فهميدم...
    mehraveh: اما گفتن ش براي من سخت نيست، گرچه بعد از اون عوضي- پرويز رو مي گم- ديگه نمي خوام به کسي بگم، به هيچ کس.
    hasti: شايد يکي از دلايل ش اين باشه که من نمي دونم اون طرف اين کلمات کي هست. نمي دونم چه شکلي هستي. اين طوري هر شکلي که دوست داشته باشم مي سازمت. اگه ببينمت ديگه مي شي يه نفر. اما حالا صد نفري. هزار نفري. يه ميليون نفري. تا نديدمت تو هر کسي مي توني باشي که من دوست داشته باشم. ديشب يکي از اون هايي رو که مي توني باشي تو خواب ديدم
    mehraveh: خواب من رو؟
    hasti: خواب يکي از "تو" ها رو. يکي از ميليون ها "تو" هايي که مي تونه پشت اين کلمات به اسم مهراوه با من حرف بزنه
    mehraveh: خب؟
    hasti: من توي اتوبوس نشسته بودم
    hasti: تنها
    hasti: نمي دونم اتوبوس داشت کجا مي رفت. تو يه بيابون بودم
    hasti:بعد اتوبوسد ايستاد و يه دختر سوار شد. انگار کسي به من گفت اين مهراوه س.
    hasti: اتوبوس راه افتاد و کمي بعد باز ايستاد
    mehraveh: مادرم اومد. زودتر بگو.
    hasti: باز يه دختر سوار شد. عينهو دختر اول
    hasti: يه مهراوه ي ديگه
    hasti: اتوبوس راه افتاد و کمي بعد دوباهر ايستاد. باز يه مهراوه سوار شد
    hasti: مهراوه تند تند سوار مي شدند. اتوبوس پر شد از مهراوه ها. روي هر صندلي يه مهراوه. انگار محاصره ام کرده بودد. داشتم غرق مي شدم توي مهراوه ها.
    hasti: اين طوري: مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه مهراوه .
    3 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hamideh, taraneh, QueeN
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  7. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    حکايت عشقي بي قاف بي شين بي نقطه

    #7 1389/01/02, 23:18
    چهارشنبه/ ششم مهرماه/ صبح، ساعت 11:07
    mehraveh:شماره ي موبايلتون رسيد. مرسي. به تون زنگ مي زنم. شايد امروز بعداز ظهر.
    کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: QueeN
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  8. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    حکايت عشقي بي قاف بي شين بي نقطه

    #8 1389/01/02, 23:19
    پنج شنبه/ هفتم مهرماه/ عصر، ساعت 6:00
    mehraveh: اومدم نبوديد. چند دقيقه ي ديگه برمي گردم

    mehraveh: باز هم نبوديد (6:12)

    mehraveh: قرارمون ساعت 6 بود. هفده دقيقه تأخير داشتي. (6:17)
    mehraveh: من دارم مي رم عروسي سوفيا. اومدم يه چيز بگم و برم. درباره ي تلفن ديروز ظهر. درباره ي صداتون
    mehraveh: صداتون يه جوري بود. نمي دونم کجا بوديد و داشتيد چي کار مي کرديد، اما صداتون يه جوري بود. همون طور که عکس تون يه جوريه. از شماره موبايل تون نتونستم بفهمم کدوم شهر زندگي مي کنيد. اما من توي تهران زندگي ميکنم. خودتون لابد فهميده ايد. نزديک ميدون محسني. حرف هاتون توي تلفن يه جوري بود. يه جور خوبي بود. تا حالا نشنيده بودم. هنوز دارم به شون فکر مي کنم. من تا دير وقت عروسي هستم. آخر شب برمي گردم.
    کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: QueeN
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  9. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    حکايت عشقي بي قاف بي شين بي نقطه

    #9 1389/01/02, 23:19
    جمعه/ هشتم مهرماه/ صبح، ساعت 3:19
    mehraveh: سلام. تازه از عروسي برگشته ام. هنوز لباس عوض نکرده م. افتضاح بود. يعني من افتضاح بودم. نمي دونم چه مرگم شده بود. سودي گفت: چه مرگته دختر؟ چرا بغ کردي؟. نصف چراغ هاي سالن را خاموش کرده بودند و نمي دونم از کحا هي دود مي ريختند توي سالن. چشم چشم رو نمي ديد. توي رقص همه به هم تنه مي زدند. بس که شلوغ بود. دوباره نزديک بود بخورم زمينو به خاطر تون کفش هاي تايواني مسخره ي پاشنه بلند. قسم مي خورم هيشکي نمي دونست داره با کي مي رقصه. ساعت دو نصف شب بود که يهون حس کردم داره حالم به هم مي خوره. شادي گفت: لابد رودل کردي. يه پپسي باز کرد و خوردم اما فرقي نکرد. رفتم توالت و آب زدم به صورت .. بعد زل زدم توي آيته. هنوز صداي موزيک از توي سالن مي اومد. صداي ديگه اي هم بود. انگار کسي مست کرده بود و داشت فرياد ميکشيد. شادي زد توي در وگفت: "دختر داري چي کار مي کني اون تو؟ زود باش ديگه!" کاري نمي کردم، زل زده بودم به آينه انگار داشتم به هيولايي نگاه مي کرد. اون جا بود که يهو ياد تو افتادم. ياد عکس ت. صدات. حرف هات. و بي خودي زدم زير گريته. از دست شويي که زدم بيرون شادي گفت: "ديوونه شده اي؟ صورت ات رو پاک کن شدي عينهو دهاتي ها." گمونم صورت م از ريملي که به مژه هام زده بودم سياه شده بود.
    جمعه/ هشتم مهرماه/ صبحف ساعت 4:10
    mehraveh: نيم ساعت پيش خوابيدم اما يهون مثل ديوونه ها از خواب پريدم و کامپيوتر رو روشن کردم. انگار کسي به من گفت اومده اي تو شبکه، چراغ اتاق رو روشن نکرده م تا مادرم بيدار نشه. نور صفحه ي کامپيوتر چشم هام رو اذيت مي کنه. اين وقت شب پشت کامپيوتر چه غلطي مي کنم؟ چه مرگ م شده؟
    جمعه/ هشتم مهرماه/ صبح،ساعت 9:17
    mehraveh: اومدم نبوديد
    mehraveh: عصر ساعت سه مي آم توي شبکه
    جمعه/ هشتم مهرماه/ عصر ساعت3:00
    mehraveh:اومدم نبوديد. کجاييد؟
    2 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. mehregan, QueeN
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  10. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    حکايت عشقي بي قاف بي شين بي نقطه

    #10 1389/01/07, 15:15
    سه شنبه/ دوازدهم مهرماه/ شب، ساعت 9:14
    mehraveh: توي چند روز گذشته چند بار آمدم اما نبوديد. ديروز دوبار تلفن زدم جواب نمي داديد. پيغامي هم نگذاشته بوديد. نمي خواهيد بامن حرف بزنيد؟
    سه شنبه/ دوازدهم مهرماه/ شب، ساعت11:39
    hasti: پيام ساعت چهار و ده دقيقه ي صبح جمعه تون رو خوندم
    hasti: فقط ديوانه ها، فقط عاشق ها، فقط آن ها که خيلي خيلي متفاوت اند....
    کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: QueeN
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •