داستانهای مینی مالیستی
امید
شخصی را به جهنم می بردند.در راه بر میگشت و به عقب خيره میشد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببريد.
فرشتگان پرسيدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد... او اميد به بخشش داشت..
عاشق
امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام.شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند .
زیبایی
دخترک طبق معمول هر روز جلوي کفش فروشي ايستاد و به کفش هاي قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته هاي چسب زخمي که در دست داشت خيره شد و ياد حرف پدرش افتاد :اگر تا پايان ماه هر روز بتوني تمام چسب زخم هايت را بفروشي آخر ماه کفش هاي قرمز رو برات مي خرم"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:يعني من بايد دعا کنم که هر روز دست و پا يا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هايش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمي خوام
عملیات
پنج بار دیگه نقشه رو مرور کرد.منتظر فرصت مناسب بود.دیگه موقع عملی کردنش بود.حرکت کرد و آروم آروم از بین چندتا مانع رد شد.کسی نبود بلاخره رسید.تا دستش رو دراز کرد....اون سیب زمینی ها مال شامه، ناخنک نزن بچه.عملیات لو رفته بود.
بیمه ی عمر
پسر جلوی باجه بانک می ایسته، پدر دستی روی شونه اش میکشه و با لبخند نگاهش میکنه.با بیمه ی عمر سینا، آینده فرزندانتان را تضمین کنید. پسرم نگاهش رو از تلویزیون به سمت من میدوزه ولی هیچ نمیگه.
به دخترم که سرش رو روی شونه های پدر معلولش گذاشته، نگاه میکنم ولی هیچ نمیگم.توی خیابون اطرافم رو با خجالت نگاه میکنم، کسی دور و برم نیست.پنجاه تومانی رو داخل صندوق صدقات میندازم و خیالم راحت میشه ؟!
بچه هام رو بیمه ی عمر کردم..
یاد دوران
چارده سال است که میخندی در این قاب ..هنوز جوان مانده ای .. !چارده سال است که می گریم بر این قاب ..چه قدر پیر شده ام . . . !
دوران کودکی
دوچرخم رو در زیرزمین قایم کردم تا هیچکی نتونه اونو بدزده مداد رنگیم رو در جامدادی گذاشتم که گم نشه
لباسم رو در گنجه گذاشتم و درش رو قفل کردم که دست کسی به اونا نرسه توپم رو تو کیسه توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچکی اون رو بر نداره سالها و سالها از اونا مواظبت کردم ولی نمیدونم چه وقت , کی , از کجا اومد و روزای کودکیم رو برد .
خجالت
میخوام ببرمت آسایشگاه، جاییکه پیرپاتالای همسن و سال خودت هستن همشون مثل خودت دندون شیری هاشون افتاده.منم دیگه مجبور نیستم عذاب دیدن صورت چروکیده ات رو تحمل کنم.اما من هروقت تو رو نگاه کردم، لحظه ی تولدت رو به یاد آوردم و از داشتنت به خودم بالیدم. نبینمت دلم میگیره..
خیانت
دیدم، فهمیدم، سرم گیج رفت اما ایستادم.دید، فهمید، ترسید. جلو رفتم: گل من، باغچه ی نو مبارک