alt
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از 11 به 17 از 17

موضوع: داستان های 55 کلمه ای و مینی داستان

  1. 69,805 امتیاز ، سطح 82
    4% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,645
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    Calendar Award
    تاریخ عضویت
    1388/02/26
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته ها
    3,279
    امتیاز
    69,805
    سطح
    82
    تشکر
    5,107
    تشکر شده 11,689 بار در 3,807 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    ميني داستان

    #11 1389/01/21, 13:46
    داستانهای مینی مالیستی


    امید
    شخصی را به جهنم می بردند.در راه بر می‌گشت و به عقب خيره می‌شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببريد.
    فرشتگان پرسيدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد... او اميد به بخشش داشت..



    عاشق
    امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام.شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
    امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند .




    زیبایی
    دخترک طبق معمول هر روز جلوي کفش فروشي ايستاد و به کفش هاي قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته هاي چسب زخمي که در دست داشت خيره شد و ياد حرف پدرش افتاد :اگر تا پايان ماه هر روز بتوني تمام چسب زخم هايت را بفروشي آخر ماه کفش هاي قرمز رو برات مي خرم"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:يعني من بايد دعا کنم که هر روز دست و پا يا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هايش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمي خوام



    عملیات
    پنج بار دیگه نقشه رو مرور کرد.منتظر فرصت مناسب بود.دیگه موقع عملی کردنش بود.حرکت کرد و آروم آروم از بین چندتا مانع رد شد.کسی نبود بلاخره رسید.تا دستش رو دراز کرد....اون سیب زمینی ها مال شامه، ناخنک نزن بچه.عملیات لو رفته بود.



    بیمه ی عمر
    پسر جلوی باجه بانک می ایسته، پدر دستی روی شونه اش میکشه و با لبخند نگاهش میکنه.با بیمه ی عمر سینا، آینده فرزندانتان را تضمین کنید. پسرم نگاهش رو از تلویزیون به سمت من میدوزه ولی هیچ نمیگه.
    به دخترم که سرش رو روی شونه های پدر معلولش گذاشته، نگاه میکنم ولی هیچ نمیگم.توی خیابون اطرافم رو با خجالت نگاه میکنم، کسی دور و برم نیست.پنجاه تومانی رو داخل صندوق صدقات میندازم و خیالم راحت میشه ؟!
    بچه هام رو بیمه ی عمر کردم..



    یاد دوران
    چارده سال است که میخندی در این قاب ..هنوز جوان مانده ای .. !چارده سال است که می گریم بر این قاب ..چه قدر پیر شده ام . . . !



    دوران کودکی
    دوچرخم رو در زیرزمین قایم کردم تا هیچکی نتونه اونو بدزده مداد رنگیم رو در جامدادی گذاشتم که گم نشه
    لباسم رو در گنجه گذاشتم و درش رو قفل کردم که دست کسی به اونا نرسه توپم رو تو کیسه توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچکی اون رو بر نداره سالها و سالها از اونا مواظبت کردم ولی نمیدونم چه وقت , کی , از کجا اومد و روزای کودکیم رو برد .


    خجالت
    میخوام ببرمت آسایشگاه، جاییکه پیرپاتالای همسن و سال خودت هستن همشون مثل خودت دندون شیری هاشون افتاده.منم دیگه مجبور نیستم عذاب دیدن صورت چروکیده ات رو تحمل کنم.اما من هروقت تو رو نگاه کردم، لحظه ی تولدت رو به یاد آوردم و از داشتنت به خودم بالیدم. نبینمت دلم میگیره..

    خیانت
    دیدم، فهمیدم، سرم گیج رفت اما ایستادم.دید، فهمید، ترسید. جلو رفتم: گل من، باغچه ی نو مبارک
    4 کاربر مقابل از r8041 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hadinaseh, آپامه, tanhaei50, الناز



    خیال
    تو چو باران دلپذیر است

    شکفتن در هوایت بی نظیر است


    از این پس در غروب ساکت شهر


    دل من بی حضورت گوشه گیر است



    تاختن تا بينهايت ....
    r8041 آنلاین نیست.

  2. 6,322 امتیاز ، سطح 23
    55% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 228
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/10/23
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,322
    سطح
    23
    تشکر
    550
    تشکر شده 169 بار در 91 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #12 1389/01/21, 15:10
    استان های قشنگی بوددسستتون دردنکنه
    2 کاربر مقابل از کیفمدرسه عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. r8041, tanhaei50
    کیفمدرسه آنلاین نیست.

  3. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    وقفه در پرونده

    #13 1389/01/22, 01:19
    وقفه در پرونده

    کارآگاه که در شب بارانی اتومبیل می راند، آه کشید و گفت: ((هشت ضربه چاقو، هشت جسد،بدون هیچ سرنخی.او دقیق و حرفه ای است))

    جرم شناس شیشه های عینکش را پاک کرد : (( بله، در ضمن کوچک اندام، چپ دست، نزدیک بین و عاشق بتهوون است. و من جای او را هم می دانم))

    صدای ترمز بلند شد.

    کارآگاه فریاد زد: ((کجاست؟!))

    جرم شناس در حالی که پوزخندزنان تیغه چاقو را در غلافش می گذاشت، گفت: ((همین جا))


    نویسنده: ویلیام بلاندل
    کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: آپامه
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  4. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    گل زیبای من

    #14 1389/02/01, 13:39
    گل زیبای من

    زن در باغ ایستاده بود که دید مرد به طرفش می دود.

    ((تینا! گل من! عشق بزرگ زندگی من!))

    مرد عاقبت این کلمات را بر زبان آورده بود.

    ((اوه، تام!))

    ((تینا! گل من))

    ((اوه، تام! من هم تو را دوست دارم))

    تام به زن رسید، به زانو افتاد، و به سرعت او را کنار زد.

    ((گل من! تو روی گل سرخ برنده جایزه من ایستاده ای))


    نویسنده: هوپ ای تورس
    2 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, طناز
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  5. 30,109 امتیاز ، سطح 53
    33% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 741
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/01/19
    محل سکونت
    شاه عبدالعظیم
    نوشته ها
    1,090
    امتیاز
    30,109
    سطح
    53
    تشکر
    5,555
    تشکر شده 3,114 بار در 931 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    سگ ومیز

    #15 1389/04/18, 23:20
    سگ ـ ميز
    ميز کوچکي که يک پايه اش شکسته بود و گوشه خيابان، کنار آشغال ها بود، آهي کشيد و آرزو کرد يک سگ باشد.
    آرزوي ميز برآورده شد و تبديل به سگي شد که يک پايش شکسته بود.
    سگ با نعل هاي چوبي اش دويد. بعد گرسنه شد و بشقاب هاي شکسته و کارد و چنگال هاي کج و کوله توي آشغال ها را خورد.
    وقتي هم که سپورها آمدند، با ميخ هايش پاچه هاي آنها را گرفت و پاره کرد. سپورها هم سگ _ ميز را انداختند
    توي ماشين زباله و بردند.
    شلنگ
    بچه به شلنگ راه راه گفت: «آهاي مار! مي شود مرا نيش بزني تا من به سياره ام برگردم؟»
    شلنگ خودش را حلقه کرد دور پاهاي بچه و گفت: «اما تو که شازده کوچولو نيستي؟»
    بچه گفت: «پس بگذار بروم شازده کوچولو بشوم و برگردم.» اما شلنگ سرش را آورد بالا و گفت: «اول بگذار من مار بشوم، بعد تو شازده کوچولو!» و مار شد و سرتاپاي بچه را خيس کرد.
    کاربر مقابل از حمیدرضا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: آپامه
    حمیدرضا آنلاین نیست.

  6. 30,060 امتیاز ، سطح 53
    29% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 790
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/28
    محل سکونت
    ایران- اصفهان
    نوشته ها
    1,544
    امتیاز
    30,060
    سطح
    53
    تشکر
    2,160
    تشکر شده 4,143 بار در 1,459 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #16 1389/04/19, 10:27
    سگ-میز جالب بود
    golعاشق خالق باش تا معشوق خلق شویgol


    برداشت از مطالب اینجانب با ذکر آدرس سایت اسپشیال به عنوان منبع بلامانع است.
    ghasedak آنلاین نیست.

  7. 30,109 امتیاز ، سطح 53
    33% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 741
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/01/19
    محل سکونت
    شاه عبدالعظیم
    نوشته ها
    1,090
    امتیاز
    30,109
    سطح
    53
    تشکر
    5,555
    تشکر شده 3,114 بار در 931 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    سلام

    #17 1389/04/19, 14:48
    قابل دار نبودgol
    حمیدرضا آنلاین نیست.

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •