alt
صفحه 1 از 14 12311 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 134

موضوع: داستانهاي كوتاه طنز و داستانهای جالب !

  1. 7,307 امتیاز ، سطح 25
    52% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/11/05
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    7,307
    سطح
    25
    تشکر
    707
    تشکر شده 383 بار در 127 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    داستانهاي كوتاه طنز و داستانهای جالب !

    #1 1388/12/02, 14:09
    مردی در مسابقه اطلاعات عمومی شرکت کرده و سعی در بردن جایزه یک میلیون دلاری آن دارد.


    سوالات را بخوانید:

    1- جنگ صد ساله چند سال طول کشید؟
    الف: 116 سال
    ب: 99 سال
    ج: 100 سال
    د: 150 سال
    *او نمی تواند به سوال پاسخ دهد.



    2- کلاه های پاناما در چه کشوری تولید می شوند؟
    الف: برزیل
    ب: شیلی
    ج: پاناما
    د: اکوادور

    *حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک می کند.


    3-روسها در چه ماهی انقلاب اکتبر را جشن می گیرند؟
    الف: سپتامبر
    ب: اکتبر
    ج: نوامبر
    د : می

    *خوب! بقیه حضار باید به دادش برسند.[-o<


    4- اسم شاه جرج ششم چه بود؟
    الف: ادر
    ب: آلبرت
    ج: مانویل
    د: جرج
    *این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای کمک می کند.



    5- نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده است؟
    الف: قناری
    ب: کانگارو
    ج: توله سگ
    د: موش
    *در اینجاست که شرکت کننده بخت برگشته از ادامه مسابقه انصراف می دهد.
    (


    اگر خیلی خودتان را گرفته اید که همه جوابها را می دانید و به این بنده خدا کلی خندیده اید بهتر است اول جوابها را مطالعه کنید:
    1- جنگ صدساله در واقع 116 سال طول کشید.(1337 – 1453)
    2- کلاه پاناما در اکوادور تولید می شود.
    3- انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته می شود.
    4- اسم شاه جرج آلبرت بوده که پس از رسیدن به پادشاهی به جرج تغییر یافت.
    5- توله سگ. اسم لاتین آن Insulara Canaria است که یعنی جزایر توله سگ.
    11 کاربر مقابل از m423 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. AGHA PARSA, hamideh, mehregan, nargess, مسعود, roz dj, saleh, حسين, سنگ صبور, محبوب, پریا
    m423 آنلاین نیست.

  2. 7,307 امتیاز ، سطح 25
    52% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/11/05
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    7,307
    سطح
    25
    تشکر
    707
    تشکر شده 383 بار در 127 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    داستان جالب!

    #2 1388/12/04, 13:53
    بخشش حكايتي از زبان مسيح نقل مي كنند كه بسيار شنيدني است . مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيت هاي مختلف آن را بيان مي كرد . حكايت اين است : مردي بود بسيار متمكن و پولدار روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت. بنابراين ، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد تا كارگراني را براي كار اجير كند . پيشكار رفت و همه ي كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آن ها در باغ به كار مشغول شدند . كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند . روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند . گرچه اين كارگران تازه ، غروب بود كه رسيدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد .
    شبانگاه ، هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود، او همه ي كارگران را گرد آورد و به همه ي آنها دستمزدي يكسان داد. بديهي ست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتنـد : « اين بي انصافي است . چه مي كنيد ، آقا ؟ ما از صبح كار كرده ايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كرده اند . بعضي ها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند . آن ها كه اصلاً كاري نكرده اند» .
    مرد ثروتمند خنديد و گفت :« به ديگران كاري نداشته باشيد . آيا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است ؟» كارگران يكصدا گفتند :« نه ، آنچه كه شما به ما پرداخته ايد ، بيش تر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است . با وجود اين ، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند ، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفته ايم » . مرد دارا گفت :« من به آنها داده ام زيرا بسيار دارم .. من اگر چند برابر اين نيز بپردازم ، چيزي از دارائي من كم نمي شود . من از استغناي خويش مي بخشم . شما نگران اين موضوع نباشيد . شما بيش از توقع تان مزد گرفته ايد پس مقايسه نكنيد . من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد مي دهم ، بلكه مي دهم چون براي دادن و بخشيدن ، بسيار دارم . من از سر بي نيازي ست كه مي بخشم .»
    مسيح گفت :« بعضي ها براي رسيدن به خدا سخت مي كوشند . بعضي ها درست دم غروب از راه مي رسند . بعضي ها هم وقتي كار تمام شده است ، پيدايشـان مي شـود . امـا همه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار مي گيرند .» شما نمي دانيد كه خدا استحقاق بنده را نمي نگرد ، بلكه دارائي خويش را مي نگرد . او به غناي خود نگاه مي كند ، نه به كار ما . از غناي ذات الهي ، جز بهشت نمي شكفد . بايد هم اينگونه باشد . بهشت ، ظهور بي نيازي و غناي خداوند است . دوزخ را همين خشكه مقدس ها و تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند . زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نمي توانند جز خود را مشمول لطف الهي ببينند .
    6 کاربر مقابل از m423 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hamideh, mehregan, r8041, roz dj, صباح, نیلوفر28
    m423 آنلاین نیست.

  3. 7,307 امتیاز ، سطح 25
    52% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/11/05
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    7,307
    سطح
    25
    تشکر
    707
    تشکر شده 383 بار در 127 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    داستانهاي كوتاه طنز!

    #3 1388/12/09, 14:17
    داشتم با ماشينم مي رفتم سر كار كه موبايلم زنگ خورد گفتم بفرماييد الووو.. ، فقط فوت كرد ! گفتم اگه مزاحمي يه فوت كن اگه ميخواي با من دوست بشي دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد . گفتم اگه زشتي يه فوت كن اگه خوشگلي دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم اگه اهل قرار نيستي يه فوت كن اگه هستي دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم من فردا ميخوام برم رستوران شانديز اگه ساعت دوازده نميتوني بياي يه فوت كن اگه ميتوني بياي دوتا فوت كن دوباره دوتا فوت كرد . با خوشحالي گوشي رو قطع كردم فردا صبح حسابي بخودم رسيدم بهترين لباسمو پوشيدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمي گنجيدم فكرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در ميومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار مياي خونه؟ اگه نمياي يه فوت كن اگه مياي دوتا فوت كن
    4 کاربر مقابل از m423 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hamideh, mehregan, طه, نیلوفر28
    m423 آنلاین نیست.

  4. 7,307 امتیاز ، سطح 25
    52% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/11/05
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    7,307
    سطح
    25
    تشکر
    707
    تشکر شده 383 بار در 127 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #4 1388/12/09, 14:18
    آخرين مدل حالگيري!

    لورا پس از دوماه، نامه اي از نامزد مكزيكي خود دريافت مي كند به اين مضمون:
    لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم كه دراين
    مدت ده بار به توخيانت كرده ام !!! ومي دانم كه نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. من را
    ببخش و عكسي كه به تو داده بودم برايم پس بفرست
    باعشق : روبرت
    دخترجوان رنجيده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همكاران ودوستانش مي خواهدكه عكسي ازنامزد،
    برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به اوقرض بدهند وهمه آن عكس ها راكه كلي بودند
    باعكس روبرت، نامزد بي وفايش، دريك پاكت گذاشته وهمراه با يادداشتي برايش پست مي
    كند، به اين مضمون:
    روبرت عزيز، مراببخش، اما هر چه فكر كردم قيافه تو را به ياد نياوردم، لطفاً عكس خودت راازميان
    عكسهاي توي پاكت جداكن وبقيه رابه من برگردان.....
    7 کاربر مقابل از m423 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. bita, hamideh, mehregan, roz dj, s.Bahadori, پریا, نیلوفر28
    m423 آنلاین نیست.

  5. 7,307 امتیاز ، سطح 25
    52% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/11/05
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    7,307
    سطح
    25
    تشکر
    707
    تشکر شده 383 بار در 127 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    وقت شناسي !

    #5 1388/12/09, 14:20
    وقت شناسي !

    در مراسم توديع پدر پابلو، کشيشي که 30 سال در کليساي شهر کوچکي خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از يکي از سياستمداران اهل محل براي سخنراني دعوت شده بود.
    در روز موعود، مهمان سياستمدار تاخير داشت و بنابرين کشيش تصميم گرفت کمي براي مستمعين صحبت کند.
    پشت ميکروفن قرار گرفته و گفت: 30 سال قبل وارد اين شهر شدم.
    انگار همين ديروز بود.
    راستش را بخواهيد، اولين کسي که براي اعتراف وارد کليسا شد، مرا به وحشت انداخت.
    به دزدي هايش، باج گيري، رشوه خواري، هوس راني ، زنا با محارم و هر گناه ديگري که تصور کنيد اعتراف کرد.
    آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترين نقطه زمين فرستاده است ولي با گذشت زمان و آشنايي با بقيه اهل محل دريافتم که در اشتباه بوده ام و اين شهر مردمي نيک دارد.

    در اين لحظه سياستمدار وارد کليسا شده و از او خواستند که پشت ميکروفن قرار گيرد.
    در ابتدا از اينکه تاخير داشت عذر خواهي کرد و سپس گفت که به ياد دارد که زمانيکه پدر پابلو وارد شهر شد، من اولين کسي بود که براي اعتراف مراجعه کردم.

    نتيجه اخلاقي : وقت شناس باشيد!
    4 کاربر مقابل از m423 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. bita, hamideh, mehregan, پریا
    m423 آنلاین نیست.

  6. 7,307 امتیاز ، سطح 25
    52% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/11/05
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    7,307
    سطح
    25
    تشکر
    707
    تشکر شده 383 بار در 127 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    تاجر زرنگ

    #6 1388/12/09, 17:53
    روزي يک تاجر وارد شهري دور افتاده مي شود. اين تاجر اعلام مي کند که هر گربه را به قيمت 200 تومان مي خرد.در آن شهر انقدر گربه زياد بوده که مردم از دست آنها کلافه شده بودند. مردم شهر هم که تا به حال 1000 تومان پول را يک جا نديده بودند، به جنب و جوش مي افتند و شروع مي کنند به شکار گربه ها. در عرض مدت کمي هزاران گربه را به تاجر مي فروشند تا کم کم گربه در شهرشان ناياب مي شود.در نتيجه قيمت گربه خيلي بالا مي رود و تاجر اعلام مي کند که حاضر است هر گربه را تا 500 تومان هم بخرد. ولي ديگر گربه اي در شهر وجود نداشت که مردم به تاجر بفروشند. خلاصه ... يک روز تاجر اعلام مي کند که براي مدت کوتاهي مي رود مسافرت و وقتي برگردد از اين شهر خواهد رفت و گربه ها را هم خواهد برد. انبار گربه ها را هم مي سپارد به شاگردش که تا برميگردد مواظب گربه ها باشد. شاگرد تاجر مي رود سراغ مردم شهر و مي گويد از آنجا که شما انسانهاي شريفي هستيد من حاضرم هر گربه را 250 تومان به شما بفروشم تا هر وقت تاجر برگشت شما گربه ها را به قيمت 500 تومان به تاجر بفروشن و مردم هم قبول مي کنند. و همه گربه ها را از شاگرد مي خرند. فرداي آن روز ديگر از شاگرد هم خبري نبود و بازرگان هم هيچوقت به شهر برنگشت.
    3 کاربر مقابل از m423 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hamideh, s.Bahadori, پریا
    m423 آنلاین نیست.

  7. 7,307 امتیاز ، سطح 25
    52% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/11/05
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    7,307
    سطح
    25
    تشکر
    707
    تشکر شده 383 بار در 127 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    آرزوي بزرگ

    #7 1388/12/09, 17:56
    چند وقت پيش داشتم از کنار خيابون قدم ميزم و زير لب هم ترانه اي زمزمه ميکرم.
    يه نگاهي چشمم به چراغ جادويي افتاد :
    زود دويدم و اونا برداشتم و دست کشيدم روش !!!
    ناگهان ، ابري سياه ، آسمون را پوشاند و رعد و برقي درگرفت .
    وووووووف !!! (( غوله پريد بيرون ))

    رو به من کرد و گفت :
    چه آرزويي داري اي بنده ي محبوب؟
    من ، که حسابي ترسيده بودم سرم را به طرف بالا کردم و گفتم :
    اي ...
    از تو مي خواهم جاده اي بين اتوبان چمران !!! و هاوايي !!! بسازي تا هر وقت دلم خواست در اين جاده با موتر رد بشم و تک چرخ بزنم , تازه دستم را هم بزارم رو بوغ و بوغ بوغ بازي کنم !!! .
    که ...
    از طرف آقا غوله ندايي اومد :
    " اي بنده !!! من تورا بخاطر وفاداري ات بسيار دوست دارم و مي توانم آرزوي تو را بر آورده کنم ، اما ، هيچ مي داني انجام تقاضاي تو چقدر دشوار است ؟
    هيچ مي داني بايد ته اقيانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هيچ مي داني چقدر آهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود . هيچ ميداني چقدر بايد تونل بکنم ,((خوب اين جوري که جر ميخورم)) ؟
    من همهء اينها را مي توانم انجام بدهم ، اما آيا نمي تواني آرزوي ديگري بکني ؟ "
    منم ،يکم فکر کردم و گفتم :
    " من از کار زنان سر در نمي آورم !!!
    مي شود به من بفهماني که زن ها چرا گريه مي کنند؟مي شود به من بفهماني احساس درونيء شان چي يه؟اصلآ مي شود به من ياد بدهيد که چگونه مي توان زنان را خوشحال کرد؟ "
    ناگهان صدايي از جانب ... او آمد که :
    اي بنده !!! آن جاده اي را که خواسته بودي دو بانده باشد يا چهار بانده ؟؟ !!!
    3 کاربر مقابل از m423 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hamideh, s.Bahadori, پریا
    m423 آنلاین نیست.

  8. 22,987 امتیاز ، سطح 46
    44% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 563
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/05/10
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    610
    امتیاز
    22,987
    سطح
    46
    تشکر
    6,211
    تشکر شده 2,572 بار در 1,130 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    داستان عشق و دیوانگی

    #8 1388/12/27, 22:59
    [size="7"]در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.
    ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
    همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
    دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
    لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد.
    دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
    دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی.
    و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند …

    دوستان اسپیشالی گلهای مهربون عیدتون مبارک
    6 کاربر مقابل از QueeN عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 0372, dana, payamtanha, s.Bahadori, ثنا, پریا
    شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند.
    عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند.
    دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
    و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست..

    QueeN آنلاین نیست.

  9. 7,307 امتیاز ، سطح 25
    52% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/11/05
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    7,307
    سطح
    25
    تشکر
    707
    تشکر شده 383 بار در 127 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    خاطرات يك آدم خوش شانس!

    #9 1388/12/28, 21:47
    از همون اول كم نياوردم ،‌با ضربه ي دكتر چنان گريه اي كردم كه فهميد جواب " هاي "‌" هوي "‌است . هيچ وقت نگذاشتم هيچ چيز شكستم بده ،‌پي در پي شير ميخوردم و به درد دلم توجه نميكردم!
    اين شد كه وقتي مدرسه رفتم ار همه ي هم سن وسالهاي خودم بلند تر بودم و همه ازم حساب مي بردند. هيچ وقت درس نخوندم ،‌هر وقت نوبت من شد كه برم پاي تخته زنگ ميخورد. هر صفحه اي از كتاب رو كه باز ميكردم ،‌جواب سوالي بود كه معلمم از من مي پرسيد. اين بود كه سال سوم ،‌ چهارم دبيرستان كه بودم،‌ معلمم كه من رو نابغه ميدونست من رو فرستاد المپياد رياضي!
    تو المپياد مدال طلا بردم! آخه ورقه ي من گم شده بود و يكي از ورقه ها بي اسم بود ،‌منم گفتم اسمم رو يادم رفته بنويسم!
    بدون كنكور وارد دانشگاه شدم ، هنوز يك ترم نگذشته بود كه توي راهروي دانشگاه يه دسته عينك پيدا كردم ،‌اومدم بشكنمش كه خانمي سراسيمه خودش رو به من رسوند و از اينكه دسته ي عينكش رو پيدا كرده بودم حسابي از من تشكر كرد و گفت :‌نيازي به صاف كردنش نيست زحمت نكشيد. اين شد كه هر وقت چيزي از زمين برميداشتم يهو جلوم سبز ميشد و از اينكه گمشده اش رو پيدا كرده بودم حسابي ازم تشكر ميكرد.
    بعدا توي دانشگاه پيچيد" دختر رئيس دانشگاه ، عاشق ناجي اش شده،‌ تازه فهميدم كه اون دختر كيه و اون ناجي كيه؟!
    يك روز كه براي روز معلم براي يكي از استادان گل برده بودم ،‌ يكي از بچه ها دسته گلم رو از پنجره شوت كرد بيرون ،‌منم سرك كشيدم كه ببينم كجاست كه ديدم افتاده تو بغل دختره!
    خلاصه اين شد ماجراي خواستگاري ما و الان استاد شمام!
    كسي سوالي نداره؟!!!
    -------
    6 کاربر مقابل از m423 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ahmad, mehregan, nazdel, roz dj, samira, مبین
    m423 آنلاین نیست.

  10. 10,091 امتیاز ، سطح 30
    24% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 459
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/07/27
    محل سکونت
    ایران.اهواز
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    10,091
    سطح
    30
    تشکر
    790
    تشکر شده 1,714 بار در 486 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #10 1388/12/28, 23:29
    چه خوش شانس
    3 کاربر مقابل از monamaz عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. s.Bahadori, samira, مبین
    monamaz آنلاین نیست.

صفحه 1 از 14 12311 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •