نوشته اصلی توسط
fereshteh32
سلام.
نامم فرشته است. خیلی عاشق اسمم هستم. دقیقا فکر می کنم که یک فرشته ام که به زمین و میون آدما هبوط کرده. قبل از فرودم به زمین خدا یکی از بالهامو ازم گرفت. این شد که من درست از لحظه ای که به دنیا اومدم دچار erb شدم.
هیچوقت فکر نکردم که مشکل دارم. هیچوقت دچار ناراحتی این مشکل نشدم. چون دست راستم که ناتوان کنارم هست بهم ایده میده.
دوست خاصی نداشتم که دلش برام تنگ بشه یا از صمیم جونش دوستم داشته باشه. شاید هم تقصیر خودم بوده که فکر می کنم فرشته ام. فرشته ها کمتر با انسانها می پرن.
درس خوندم. کار کردم. فوق لیسانس جامعه شناسی دارم و در وزارت بهداشت بازرس بهداشت محیط هستم.
فقط درس خوندن غایت آرزوهام نبوده. مینیاتور، تذهیب، معرق و این اواخر یعنی 5 ساله که عکاسی جزو هنرهایی بودن که یاد گرفتم و از انجام دادنشون لذت می برم.
اما یه چیز همیشه تو زندگی باعث ناراحتی ام میشه.
من با اینکه 35 سال از خدا عمر گرفتم هنوز ازدواج نکردم. دوست دارم ازدواج کنم. دلم می خواد تشکیل زندگی بدم. اما هیچکسی هنرمو، توانایی هامو نمی بینه. فقط میگن دستتون مشکل داره. چرا؟ چرا اینجوریه؟ یعنی من نباید ازدواج کنم؟