alt
نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: 504

  1. 7,015 امتیاز ، سطح 24
    93% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 35
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/09/06
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    424
    امتیاز
    7,015
    سطح
    24
    تشکر
    1,289
    تشکر شده 1,648 بار در 426 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    504

    #1 1393/09/27, 20:07
    با عرض سلام و خوش آمد گویی

    در راستای فعالیت های خانم باقری

    و با اجازه بزرگترای این حوزه

    ریویو 504 رو اینجا میگذرانیم

    امید به مشارک و انرژی دهی دوستان


    ---------------------------

    ---------- Post added at ۱۹:۰۱ ---------- Previous post was at ۱۸:۵۹ ----------

    لغات بخش اول:

    Abandon
    ترک کردن

    Keen
    باهوش، تیز

    Jealous
    حسود

    Tact
    نزاکت

    Oath
    سوگند، قسم

    Vacant
    خالی

    Hardship
    دشواری

    Gallant
    شجاع

    Data
    داده، اطلاعات

    Unaccustomed
    غیرعادی

    Bachelor
    مجرد

    Qualify
    صلاحیت داشتن

    ---------- Post added at ۱۹:۰۶ ---------- Previous post was at ۱۹:۰۱ ----------

    1) Abandon / desert; leave without planning to come back; quit
    ترک کردن، ترک کردن بدون قصد بازگشت، دست کشیدن از

    a) when Roy abandoned his family, the police went looking for him.
    وقتی "روی" خانواده اش را ترک کرد، پلیس به جستجویش پرداخت.


    b) The soldier could not abandon his friends who were hurt in battle.
    سرباز نتوانست دوستانش را که در جنگ آسیب دیده بودند، ترک کند.

    c) Because Rose was poor, she had to abandon her idea of going to college.
    چون "رز" فقیر بود، مجبور یود فکر رفتن به دانشگاه را کنار بگذارد.

    ---------- Post added at ۱۹:۰۷ ---------- Previous post was at ۱۹:۰۶ ----------

    2. Keen/ sharp; eager; intense; sensitive
    تیز، مشتاق، شدید، حساس

    a) The butcher's keen knife cut through the meat.
    چاقوی تیز قصاب داخل گوشت شد.

    b) My dog has a keen sense of smell.
    سگ من حس بویایی کپی دارد.

    c) Bill's keen mind pleased all his teachers.
    ذهن مشتاق "بیل" تمام معلمانش را خشنود کرد.
    7 کاربر مقابل از a.aliyari عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. celebra la vida, disabilities, eBRAHIMV, hadi123, s.Bahadori, shahrashub, سیده فاطمه
    a.aliyari آنلاین نیست.

  2. 7,015 امتیاز ، سطح 24
    93% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 35
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/09/06
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    424
    امتیاز
    7,015
    سطح
    24
    تشکر
    1,289
    تشکر شده 1,648 بار در 426 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #2 1393/09/29, 00:40
    3. Jealous / afraid that the one you love might prefer someone else; wanting what someone else has
    هراسان از اینکه شخصی را که دوست دارید ممکن است دیگری را ترجیح دهد، خواستن آنچه شخص دیگری دارد، حسود


    a) A detective was hired by the jealous widow to find the boyfriend who had abandoned her.
    بیوه زن حسود، کارآگاهی را استخدام کرد تا دوست پسرش را که او را ترک کرده بود، پیدا کند.


    b) Although my neighbor just bought a new car, I am not jealous of him.
    با اینکه همسایه‌ام به تازگی ماشین جدیدی خریده است، به او حسادت نمی‌کنم.

    c. Being jealous, Mona would not let her boyfriend dance with any of the cheerleaders
    چون "مونا" حسود بود، اجازه نمی داد دوست پسرش با هیچ یک از معرکه گیرها برقصد.
    4 کاربر مقابل از a.aliyari عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. celebra la vida, disabilities, s.Bahadori, shahrashub
    a.aliyari آنلاین نیست.

  3. 7,015 امتیاز ، سطح 24
    93% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 35
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/09/06
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    424
    امتیاز
    7,015
    سطح
    24
    تشکر
    1,289
    تشکر شده 1,648 بار در 426 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #3 1393/10/05, 13:55
    4. tact
    ability to say the right thing
    تدبیر، درایت، ملاحظه

    a) My aunt never hurts anyone's feelings because she always uses tact.
    عمه ام هرگز احساسات کسی را جریحه دار نمی‌کند زیرا او همواره تدبیرش را بکار می‌گیرد.

    b) By the use of tact, Janet was able to calm her jealous husband.
    جانت با استفاده از درایتش توانست همسر غیرتی اش را آرام کند.

    c) Your friends will admire you if you use tact and thoughtfulness.
    اگر تدبیر و توجه را بکار ببندید دوستانتان شما را تحسین خواهند کرد.




    5. oath / a promise that something is true; a curse
    قسم، سوگند; ناسزا، فحش

    a) The president will take the oath of office tomorrow.
    فردا رییس جمهور برای احراز مقام (ریاست جمهوری) سوگند می‌خورد.

    b) in court, the witness took an oath that he would tell the whole truth.
    شاهد در دادگاه سوگند خورد که تمام حقیقت را بگوید.

    c) When Terry discovered that he had been abandoned, he let out an angry oath.
    هنگامی که "تری" فهمید او ترکش کرده، با عصبانیت زبان به ناسزا گشود

    ---------- Post added at ۱۲:۵۵ ---------- Previous post was at ۱۲:۵۴ ----------

    6. vacant / empty; not filled
    خالی، تهی; بی مقصدی; اشغال نشده

    a) Someone is planning to build a house on that vacant lot.
    شخصی درصدد ساختن خانه ای در آن قطعه زمین خالی است.

    b) I put my coat on that vacant seat.
    کتم را روی آن صندلی خالی گذاشتم.

    c) When the landlord broken in, he found that apartment vacant.
    هنگامی که صاحبخانه به زور وارد آپارتمان شد، آن را خالی یافت.







    7. hardship / something that is hard to bear; difficulty
    سختی، مشقت، درد و رنج، گرفتاری

    a) The fighter had to face many hardships before he became champion.
    بوکسورها پیش از قهرمان شدن مجبور بود با سختی های زیادی روبرو شود .

    b) Abe Lincoln was able to overcome one hardship after another.
    ابراهام لینکلن قادر بود یکی پس از دیگری بر مشکلات فایق آید.

    c) On account of hardship, Bert was let out of the army to take care of his sick mother.
    به علت گرفتاری، به برت اجازه داده شد از ارتش خارج شود تا از مادر بیمارش مراقبت کند.

    8. gallant / brave; showing respect fro women
    شجاع، دلیر; شجاعانه، دلیرانه; مودب (خصوصا نسبت به زنان)، مبادی آداب

    a) The pilot swore a gallant oath to save his buddy.
    خلبان برای نجات دادن دوستش سوگندی دلیرانه خورد.

    b) Many gallant knights entered the contest to win the princess.
    بسیاری از شوالیه های شجاع برای رسیدن به شاهزاده خانم در مسابقه شرکت کردند.

    c) Ed is so gallant that he always gives up his subway seat to a woman.
    "اد" بقدری مودب است که همیشه از صندلی اش دز مترو به خاطر یک خانم دست می کشد.
    3 کاربر مقابل از a.aliyari عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. nazdel, s.Bahadori, shahrashub
    a.aliyari آنلاین نیست.

  4. 6,372 امتیاز ، سطح 23
    65% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 178
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/07/26
    محل سکونت
    ایران - خرم آباد
    نوشته ها
    210
    امتیاز
    6,372
    سطح
    23
    تشکر
    529
    تشکر شده 875 بار در 212 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #4 1393/10/05, 17:32
    ممنون آقای علیاری عزیز
    خداقوت

    tact رو بیشتر باز کنید
    adam55 آنلاین نیست.

  5. 7,015 امتیاز ، سطح 24
    93% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 35
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/09/06
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    424
    امتیاز
    7,015
    سطح
    24
    تشکر
    1,289
    تشکر شده 1,648 بار در 426 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #5 1393/10/05, 22:49
    4. tact
    ability to say the right thing
    تدبیر، درایت، ملاحظه

    a) My aunt never hurts anyone's feelings because she always uses tact.
    عمه ام هرگز احساسات کسی را جریحه دار نمی‌کند زیرا او همواره تدبیرش را بکار می‌گیرد.

    b) By the use of tact, Janet was able to calm her jealous husband.
    جانت با استفاده از درایتش توانست همسر غیرتی اش را آرام کند.

    c) Your friends will admire you if you use tact and thoughtfulness.
    اگر تدبیر و توجه را بکار ببندید دوستانتان شما را تحسین خواهند کرد.

    عزیز

    tact یه اسم هس به معنی کاردان درایت و تدبیر هس

    به عنوان مثال اینجا

    By the use of tact, Janet was able to calm her jealous husband

    ترجمه لغت با لغتش میشه

    با استفاده از درایت، جانت توانا بود آرام کند حسادت همسرش را

    اگه فکر میکنی با مثال بیتشر مفهوم واضح تر میشه بگین بزارم

    ---------- Post added at ۲۱:۴۹ ---------- Previous post was at ۲۱:۳۳ ----------

    9.data: facts; information

    حقایق/ اطلاعات/ داده ها

    a.The data about the bank robbery were given to the F.B.I.

    اطلاعات مربوط به سرقت بانک در اختیار "اف بی آی" قرار گرفت.

    b.After studying the data, we were able to finish our report.

    پس از بررسی اطلاعات، توانستیم گزارش خود را به اتمام رسانیم.

    c.Unless you are given all the data, you cannot do the math problem.

    نمی توانید آن مسئله ریاضی را حل کنید مگر اینکه تمام داده ها را در اختیار داشته باشید.




    10.unaccustomed: (adj.) not used to something

    عادت نداشتن به.../ غیر عادی، غیر معمول

    a.Coming from Alaska, Claude was unaccustomed to Florida's heat.

    کلاود که اهل آلاسکا بود، به گرمای فلوریدا عادت نداشت.

    b.The king was unaccustomed to having people disobey him.

    پادشاه عادت نداشت مردم از او نافرمانی کنند.

    c.Unaccustomed as he was to exercise, Vic quickly became tired.

    از آنجا که ویک به ورزش عادت نداشت، بلافاصله خسته شد. ( مث من )






    11.bachelor: (n.) a man who has not married

    مجرد (مرد)

    a.My brother took an oath* to remain a bachelor.

    برادرم قسم خورد مجرد بماند. ( کار خوبی میکنه )

    b.In the movie, the married man was mistaken for a bachelor.

    در فیلم، مرد متاهل با مردی مجرد اشتباه گرفته شد.

    c.Before the wedding, all his bachelor friends had a party.

    قبل از ازدواج، تمام دوستان مجردش یک مهمانی گرفتند.






    -------------------------------

    بچه یه چیز جالب اینکه

    انگلیسی ها میخان بپرسن که مجردی یا متأهل میگن

    are you happy or married?

    یعنی خوشحالی یا ازدواج کردی ؟
    2 کاربر مقابل از a.aliyari عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. adam55, s.Bahadori
    a.aliyari آنلاین نیست.

  6. 7,015 امتیاز ، سطح 24
    93% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 35
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/09/06
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    424
    امتیاز
    7,015
    سطح
    24
    تشکر
    1,289
    تشکر شده 1,648 بار در 426 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #6 1393/10/10, 21:35
    9.data: (n.) facts; information

    حقایق/ اطلاعات/ داده ها

    a.The data about the bank robbery were given to the F.B.I.

    اطلاعات مربوط به سرقت بانک در اختیار "اف بی آی" قرار گرفت.

    b.After studying the data, we were able to finish our report.

    پس از بررسی اطلاعات، توانستیم گزارش خود را به اتمام رسانیم.

    c.Unless you are given all the data, you cannot do the math problem.

    نمی توانید آن مسئله ریاضی را حل کنید مگر اینکه تمام داده ها را در اختیار داشته باشید.





    10.unaccustomed: (adj.) not used to something

    عادت نداشتن به.../ غیر عادی، غیر معمول

    a.Coming from Alaska, Claude was unaccustomed to Florida's heat.

    کلاود که اهل آلاسکا بود، به گرمای فلوریدا عادت نداشت.

    b.The king was unaccustomed to having people disobey him.

    پادشاه عادت نداشت مردم از او نافرمانی کنند.

    c.Unaccustomed as he was to exercise, Vic quickly became tired.

    از آنجا که ویک به ورزش عادت نداشت، بلافاصله خسته شد.
    2 کاربر مقابل از a.aliyari عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. adam55, s.Bahadori
    a.aliyari آنلاین نیست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •