يك جرعه معرفت ﴿امثال القرآن﴾
تاریخ انتشار: چهارشنبه, 1392/02/11 - 15:24
عقرب

در احوالات ذوالنون مصري [1] آورده اند، روزي در كنار رود نيل كژدمي را ديد كه با سرعت به كنار آب آمد. غوكي بر لب آب آمد و كژدم بر پشت آن سوار شد. ذوالنون در حالي كه حيرت زده بود، براي كشف حقيقت با سرعت خود را به آن سوي رود نيل رسانيد. در آن سوي رود كژدم از غوك جدا شد و به سمت درختي حركت كرد كه جواني در زير سايه آن آرميده بود و ماري بزرگ آماده نيش زدن او بود.



كژدم به سمت مار حركت كرد، او را نيش زد و به هلاكت رسانيد. سپس مجدداً بر لب رود نيل آمد و بر پشت غوك كه همچنان كنار ساحل ايستاده بود، نشست و از آب عبور كرد. ذوالنون مي­ گويد: <چون اين منظره را ديدم بسيار حيرت كردم و با خود گفتم: شايد اين مرد از اولياي خدا باشد. خواستم به او تقرب جويم، اما خوب كه دقت كردم ديدم جواني است مست و لايعقل. حيرتم افزون شد. با خود اين­ گونه استدلال كردم كه بنده هر چه قدر هم جفا كند، اما باز رحمت خدا بيشتر است. پس صبر كردم تا جوان بيدار شد و از مستي به درآمد. مرا كه بر بالين خود ديد به پايم افتاد و پرسيد: من گنه­كار چه كرده ­ام كه تو در حقم اكرام كرده ­اي و بر بالينم آمده ­اي؟... جريان مار را برايش تعريف كردم.

جوان رو به آسمان كرد و با استغاثه گفت: الهي! لطف تو با مستان چنين است، با دوستان چگونه خواهد بود؟... پس در رود نيل غسل كرد و رو به باديه نهاد و به مجاهدت مشغول شد.[2]

و حقيقت امر نيز جز اين نيست كه <هركه را لطف الهي بنوازد، ارشاد و هدايت، او را چنين سازد>.

قال رسول­ الله (ص):

<انّ من الشّرّ بحكمة؛ برخي از شرها و آزارها، داراي حكمت است>. [3]

نا اميدم مكن از سابقه­ لطف ازل تو پس پرده چه داني كه، كه خوب است و كه زشت



پی نوشت :

[1]. از عرفاي نيمه قرن سوم هجري.

[2]. ر.ك؛ سيد سديد الدين محمد عيوضي، گزيده جوامع الحكايات و لوامع الروايات، ص 46.

[3] . شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379.



منبع: ماهنامه نامه جامعه، شماره بیست و سوم.