alt
صفحه 5 از 5 نخستنخست ... 345
نمایش نتایج: از 41 به 49 از 49

موضوع: دنیای فانتزی تالکین خالق ارباب حلقه ها

  1. 37,607 امتیاز ، سطح 59
    80% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر اول مسابقه داستانک نویسیبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره یکنفر سوم مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم (بهار94)
    تاریخ عضویت
    1388/12/10
    محل سکونت
    bandar abbas
    نوشته ها
    2,102
    امتیاز
    37,607
    سطح
    59
    تشکر
    6,124
    تشکر شده 9,350 بار در 2,438 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #41 1393/10/12, 17:33
    یعنی حلقه رو دوباره پیدا میکنن؟
    کاربر مقابل از nazdel عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: Mojtaba
    سنگ ها را بگو که چه اندیشه میکنند
    حتی بدون بال نیز کبوتر، کبوتر است..
    nazdel آنلاین نیست.

  2. 75,827 امتیاز ، سطح 85
    58% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 723
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    قهرمان جام بیلیاردنفر سوم مسابقه تابستانه داستانک نویسینفر اول مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبرگزارکننده مسابقه نقاشی با نرم افزار Paint موضوع «معلولیت »نفر دوم مسابقه بهترین آواتار و امضا
    تاریخ عضویت
    1389/05/31
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    3,204
    امتیاز
    75,827
    سطح
    85
    تشکر
    8,623
    تشکر شده 18,767 بار در 3,954 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #42 1393/10/12, 23:20
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazdel نمایش پست ها
    یعنی حلقه رو دوباره پیدا میکنن؟
    نازدل خانم اين داستان هابيت حدود شصت سال قبل از داستان ارباب حلقه هاست.
    يعني الان حلقه در دست گالم هست و هنوز بيلبو حلقه رو
    پيدا نکرده که بعدا به ارث بزاره براي فرودو که بعدش ديگه ميدونيد که حلقه رو فرودو و سم ميبرن که نابودش کنن.
    اين داستان هابيت کلا قبل از پيداشدن حلقس.
    2 کاربر مقابل از Mojtaba عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. Mohammad, nazdel
    Mojtaba آنلاین نیست.

  3. 37,607 امتیاز ، سطح 59
    80% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر اول مسابقه داستانک نویسیبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره یکنفر سوم مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم (بهار94)
    تاریخ عضویت
    1388/12/10
    محل سکونت
    bandar abbas
    نوشته ها
    2,102
    امتیاز
    37,607
    سطح
    59
    تشکر
    6,124
    تشکر شده 9,350 بار در 2,438 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #43 1393/10/13, 17:12
    نقل قول نوشته اصلی توسط mojyross نمایش پست ها
    نازدل خانم اين داستان هابيت حدود شصت سال قبل از داستان ارباب حلقه هاست.
    يعني الان حلقه در دست گالم هست و هنوز بيلبو حلقه رو
    پيدا نکرده که بعدا به ارث بزاره براي فرودو که بعدش ديگه ميدونيد که حلقه رو فرودو و سم ميبرن که نابودش کنن.
    اين داستان هابيت کلا قبل از پيداشدن حلقس.
    اوه پس هابیت قبل از اینا بوده
    ممنون از توضیحات
    تازه فهمیدم چرا همیشه این توصیفات برام نامفهوم بود
    کاربر مقابل از nazdel عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: Mojtaba
    سنگ ها را بگو که چه اندیشه میکنند
    حتی بدون بال نیز کبوتر، کبوتر است..
    nazdel آنلاین نیست.

  4. 75,827 امتیاز ، سطح 85
    58% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 723
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    قهرمان جام بیلیاردنفر سوم مسابقه تابستانه داستانک نویسینفر اول مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبرگزارکننده مسابقه نقاشی با نرم افزار Paint موضوع «معلولیت »نفر دوم مسابقه بهترین آواتار و امضا
    تاریخ عضویت
    1389/05/31
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    3,204
    امتیاز
    75,827
    سطح
    85
    تشکر
    8,623
    تشکر شده 18,767 بار در 3,954 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #44 1393/10/14, 15:08
    و گروه تورین و شرکا به سمت اره بور حرکت کردند، در اواخر ماه مه گروه به سه ترول « غول»برخوردند
    و با آنها درگیر شدند و توسط ترول ها دستگیر شدند تا غذای شام آنها شوند ولی بیلبو آنقدر سر ترولها
    را گرم کرد تا اینکه خورشید طلوع کرد و ترول ها تبدیل به سنگ شدند.




    ترولها در فیلم هابیت


    از آنجا که میدانستند ترولها در
    از نور خورشید فراری هستند پس باید طول روز را در غار سپری کنند پس گشتند و غار ترولها را یافتند
    در آن غار متعفن آنها علاوه بر طلا و جواهرات بسیار با تعجب به سه شمشیر الفی که توسط الف های
    قدیمی ساخته شده بودند برخوردند، تورین و گاندالف و بیلبو هرکدام یکی از آن شمشیرها را برداشتند.
    آنها در ادامه مسیر خود به راداگاست قهوه ای برخوردند و راداگاست به گاندالف گفت که
    یک نکرومنسر را در دولگودور دیده است و یک تیغ مورگولی را به گاندالف نشان داد و ظن وی را در مورد
    احتمال بازگشت ارباب تاریکی بیشتر کرد.
    گروه به مسیر خود ادامه داد و در مسیر چند بار توسط اورکها مورد حمله قرار گرفت و در نهایت ناچار به
    تغییر مسیر به سمت ریوندل «قلمروی الف ها به فرانروایی لرد الروند»شدند.
    در آنجا الروند از آنها به گرمی استقبال کرد و گاندالف نیز رفت تا در شورای سفید مسئله ی نکرومنسر را مطرح کند.
    شورای سفید متشکل از « سارومن سفید رئیس شورا، گاندالف، لرد الروند و بانو گالادریل » بود.




    شورای سفید




    تیغ مورگولی یافته شده توسط راداگاست



    توضیح :
    *بانو گالادریل یکی از قدیمی ترین و قدرتمندترین الف ها در سرزمین میانه بود و فرزند فینارفین و
    برادر زاده ی فینگولوفین سومین پادشاه بلند مرتبه نولدور بود.
    در زمان داستان هابیت بانو گالادریل بیش از 8000 سال از عمرش گذشته است با این توضیح که
    الف ها نامیرا هستند.
    *لرد الروند داماد گالادریل و آخرین پادشاه بلندمرتبه نولدور بود که خود این عنوان را نپذیرفت.


    در شورای سپید گاندالف حرف های راداگاست را مطرح و تیغ مورگولی را نشان داد و سارومن نپذیرفت که
    نکرومنسر همان سایرون است و راداگاست را یک احمق خطاب کرد.
    در زمان حضور تورین و گروهش در ریوندل آنها شمشیرهای یافته شده در غار ترول ها را به الروند
    نشان دادند و الروند نام آن شمشیرها را برای آنها گفت، شمشیر گلامدرینک متعلق به تورگون پادشاه
    گاندولین که به گاندالف رسید و همچنین شمشیر اورکریست«درنده ی اورکها» از دیگر شمشیرهای
    معروف گاندولین که به تورین سپربلوط رسید.
    بیلبو شمشیرش را به الروند نشان نداد و خود بعدها نام استینگ بران گذاشت.


    گلامدرینک
    -----------------------------------------------------



    Orcrist یا درنده ی اورک ها
    ----------------------------------------------------



    Sting استینگ
    ----------------------------------------------------
    سپس تورین نقشه ی در مخفی اره بور را که به رمز نوشته شده بود را به الروند نشان داد و الروند
    از روی آن زمان و محلی را که باید به آنجا برند را برای آنها گفت و گروه پس از آن براه خود به سمت
    اره بور ادامه دادند.

    ادامه دارد ..
    4 کاربر مقابل از Mojtaba عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. Mohammad, nazdel, نارون, نیلوفر
    Mojtaba آنلاین نیست.

  5. 75,827 امتیاز ، سطح 85
    58% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 723
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    قهرمان جام بیلیاردنفر سوم مسابقه تابستانه داستانک نویسینفر اول مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبرگزارکننده مسابقه نقاشی با نرم افزار Paint موضوع «معلولیت »نفر دوم مسابقه بهترین آواتار و امضا
    تاریخ عضویت
    1389/05/31
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    3,204
    امتیاز
    75,827
    سطح
    85
    تشکر
    8,623
    تشکر شده 18,767 بار در 3,954 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    پیدا شدن حلقه یگانه

    #45 1393/10/15, 15:19
    پیدا شدن حلقه یگانه



    گروه بار دیگر سفرش را بسمت اره بور آغاز کرد، آنها شب را در غاری در کوهستان میگذراندند بی خبر
    ازینکه آن غار راهی به یک قلمرو بزرگ گابلینها داشت، شب هنگام زمانی که در خواب بودند گابلین ها
    به آنها حمله کرد، گاندالف با آنها نبود بنابراین سریع اسیر گابلین ها شدند.

    توضیح : گابلین نوعی اورک است و میشود به آنها اورک هم گفت.

    دورف ها را دست بستند به نزد فرمانروایشان گابلین بزرگ بردند، در بازرسی بدنی شمشیر اورکریست
    را نزد تورین یافتند، گابلین بزرگ به سرعت آنرا شناخت و وحشت زده فریاد زد این همان تیغی ست که خون
    بسیاری از اورک ها را ریخته است این همان درنده ی اورک هاست و دستور داد
    که سریعا آنها را بکشند ولی در همین زمان گاندالف از راه رسید و وقتی آنها شمشیر گلامدرینک را در دست
    او دیدند وحشتشان دو چندان شد، گاندالف آنها را با جادو گیج کرد و این فرصت را به یارانش داد تا بگریزند و گریختند،
    درین تعقیب و گریز بیلبو در جایی پایش لغزید و به درون گودالی سقوط کرد.
    وقتی به هوش آمد خود را در غار بزرگی یافت که پر از راه های پیچ در پیچ و همچنین برکه ی آبی درمیان آن بود،
    که ناگهان تلالو نوری نظرش را جلب کرد، آن یکی حلقه ی طلایی بود، شیئی فریبنده و سحرآمیز، بیلبو بی خبر
    ازینکه آن همان حلقه ی قدرتمند ارباب تاریکی ست آنرا در جیب
    گذاشت.



    حلقه ی یگانه



    بیلبو در غار گالم



    بیلبو و گالم



    در این حین صدای موجودی را شنید، آن موجود به او حمله کرد ولی بیلبو با شمشیرش استینگ
    او را تهدید کرد که عقب بایستد، آن موجود گالِم بود.
    گالم میخواست اورا بخورد ولی بیلبو تهدیدش کرد که اگر به او نزدیک شود با استینگ او را خواهد
    کشت، بعد از آن گالم نام او را پرسید و بیلبو جواب داد،بیلبو بگینز از شایر
    ولی بیلبو راه خروج از غار را بلد نبود پس به گالم پیشنهاد کرد که باهم بازی معما را انجام
    بدهند و هرکسی پاسخ معمای دیگری را بلد نبود بازنده است، اگر گالم میبرد باید بیلبو را میخورد و
    اگر بیلبو برنده میشد، باید گالم راه خروج را به او نشان میداد و گالم پذیرفت.
    بازی آغاز شد ولی هر دو معماهای یکدیگر را پاسخ میدادند و گالم ازین موضوع عصبانی میشد،
    پس ازینکه بیلبو آخرین معمای گالم را پاسخ داد، گالم عصبانی شد و گفت نوبت توست زود ازم یک
    سوال بپرس و بیلبو پرسید من در جیبم چه دارم ؟
    گالم درمانده از پاسخ دادن به سوال ناگهان به این فکر فرو رفت که از حلقه اش استفاده کند و نامرئی شود
    و سپس بیلبو را بخورد ولی هرچه گشت حلقه را نیافت، از اضطراب و عصبانیت داشت به مرز جنون میرسید
    و فریاد میزد حلقه ی عزیزم گم شده که ناگهان به ذهنش رسید آن
    چیزی که در جیب بیلبو است حلقه ای اوست و دیوانه وار بسمت بیلبو رفت ولی او را ندید.
    بیلبو به صورت اتفاقی حلقه را در دست کرده بود و متوجه قدرت نامرئی کننده ی حلقه شد.
    گالم دیوانه شد و سریع رفت در محل خروجی غار ایستاد تا نگذارد بیلبو از غار خارج شود وبیلبو
    هم او را تعقیب کرد و خروجی غار را یافت، در یک لحظه بیلبو از روی سر گالم پرید و از غار خارج شد
    و گالم با برخورد به او به کناری پرت شد و سپس فریاد زد، آنها عزیزم را بردند ، بگینز من تا ابد از این
    اسم متنفر خواهم بود.
    بیلبو از غار خارج شد در حالیکه هیچگاه تا پایان عمر نفهمید که چه چیز با ارزش و خطرناکی را یافته،
    فقط سخت همچون دیگر صاحبان حلقه به آن دل بست.
    ادامه دارد ..
    4 کاربر مقابل از Mojtaba عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. Mohammad, nazdel, نارون, نیلوفر
    Mojtaba آنلاین نیست.

  6. 75,827 امتیاز ، سطح 85
    58% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 723
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    قهرمان جام بیلیاردنفر سوم مسابقه تابستانه داستانک نویسینفر اول مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبرگزارکننده مسابقه نقاشی با نرم افزار Paint موضوع «معلولیت »نفر دوم مسابقه بهترین آواتار و امضا
    تاریخ عضویت
    1389/05/31
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    3,204
    امتیاز
    75,827
    سطح
    85
    تشکر
    8,623
    تشکر شده 18,767 بار در 3,954 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    بازگشت به اره بور

    #46 1393/10/17, 14:59
    بازگشت به اره بور


    بیلبو پس از خروجش از غار گالم یارانش را یافت و دوباره باهم به سفرشان ادامه دادند.
    در طول سفر بارها توسط اورک ها تعقیب شدند و مجبور شدند یک شب را در منزل بئورن که خانه اش در حاشیه ی
    جنگل سیاه بیشه بود بگذرانند.

    توضیح : بئورن موجودی بود که شبها به هیبت یک خرس عظیم الجثه و روز به شکل انسان بود.




    بئورن در شکل خرس


    بئورن از آنها به خوبی پذیرایی کرد و صبح روز بعد، با اسبچه هایی که بئورن به آنها داده بود عازم سیاه بیشه شدند.
    در ورودی جنگل گاندالف گروه را ترک کرد و قول داد که در اره بور به آنها بپیوندد.
    گاندالف که ازین وحشت داشت که نکرومنسر دولگودور همان سایرون ارباب تاریکی باشد و در پی بازیابی قدرت
    خود و اتحاد با اسماگ اژدها ست، به دولگودور رفت تا از قضیه مطلع شود، او در دولگودور بار دیگر اورک بزرگ و
    سفید «آزوک» را دید و پس از آنکه متوجه شد که ارباب آزوک همان سایرون است با لرد تاریک درگیر شد ولی قدرت
    سایرون بسیار فراتر از قدرت او بود، گاندالف شکست خورد و توسط سایرون زندانی شد.
    ............
    گروه تورین و شرکا در جنگل سیاه بیشه راه خود را گم کردندو توسط عنکبوت های عظیم الجثه مورد
    حمله قرار گرفتند، بیلبو از حلقه اش استفاده کرد و ناپدید شد و بسیاری از عنکبوت ها را کشت ولی
    وقتی به دوستان خود رسید مشاهده کرد که آنها توسط الف های میرک وود که نفرت دیرینه ای
    نسبت به دورف ها داشتند دستگیر شدند.
    گروه را به نزد شاه تراندویل « پدر لگولاس » پادشاه الف های سیندار جنگل میرک وود بردند.
    تراندویل تورین را شناخت و به او پیشنهاد داد که در صورتیکه بخشی از گنج را بدهد او و یارانش را
    آزاد خواهد کرد ولی تورین با عصبانیت پیشنهادش را رد کرد، تراندویل نیز آنها را به زندان انداخت تا
    در همانجا بپوسند.



    شاه تراندویل


    بیلبو که با قدرت حلقه نامرئی شده بود، کلید سلول ها را دزدید و دورف ها را از زندان آزاد کرد و به
    آنها کمک کرد که توسط بشکه های در انبار و رودخانه ای که زیر شهر الفی بود از آنجا بگریزند و
    گریختند.
    بالاخره بعد از مشکلات زیاد گروه تورین به کمک بیلبو توانستند خود را به شهر روی دریاچه که در نزدیکی
    اره بور بود برسانند، آنجا آنها بارد تیرانداز را که از نوادگان گیریون فرمانده دیل بود ملاقات کردند، بارد
    تیرانداز بسیار ماهری بود که پس از نابودی دیل توسط اسماگ در آن شهر زندگی میکرد.



    بارد تیرانداز

    سپس گروه خود را به فرامانروای آن شهر معرفی کردند و به او گفتند که در صورت بازپس گیری اره بور
    شهر آنها نیز رونق گذشته را خواهد یافت، فرمانروا نیز به آنها قایق و سلاح داد تا بتوانند به اره بور
    بروند.
    و بالاخره به اره بور رسیدند.
    آنجا با توجه به نقشه آنقدر گشتند تا در مخفی را یافتند و پس از اینکه آخرین شعاع نور به در تابید
    جای کلید پدیدار شد. در را گشودند، و ماموریت بیلبو ازینجا بود، او باید در میان آن کوه طلا و جواهرات
    و به دور از چشمان اژدهای آتشین آرکن استون«گوهر پادشاهی» را بیابد و به تورین تحویل
    دهد و با آن گوهر تورین شاه اره بور میشد و تمامی دورف ها از او تبعیت میکرد.
    بیلبو وارد شهر شد و پس از عبور از دالان ها و تالارها، به تالار گنج رسید و در آنجا آن صحنه رعب
    انگیز را دید، یک اژدهای سرخ رنگ و بسیار عظیم که عظمتش فراتر از تصور او بود،بر کوهی از جواهرات خوابیده بود.


    اسماگ اژدها



    ادامه دارد ..
    4 کاربر مقابل از Mojtaba عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. Mohammad, nazdel, نارون, نیلوفر
    Mojtaba آنلاین نیست.

  7. 75,827 امتیاز ، سطح 85
    58% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 723
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    قهرمان جام بیلیاردنفر سوم مسابقه تابستانه داستانک نویسینفر اول مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبرگزارکننده مسابقه نقاشی با نرم افزار Paint موضوع «معلولیت »نفر دوم مسابقه بهترین آواتار و امضا
    تاریخ عضویت
    1389/05/31
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    3,204
    امتیاز
    75,827
    سطح
    85
    تشکر
    8,623
    تشکر شده 18,767 بار در 3,954 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    خشم اسماگ

    #47 1393/10/22, 15:51
    خشم اسماگ


    بیلبو حلقه را دستش کرد و نامرئی شد و با ترس و لرز به آن کوه جواهرات نزدیک شد و یک جام طلای
    دو دسته برداشت و خارج شد، وقتی جام را به تورین و رفقایش نشان داد آنها خیلی خوشحال شدند که
    گنجشان هنوز سر جایش است ولی با خبر اینکه اسماگ هنوز همانجاست نا امید شدند.
    اژدهاها معمولا علاقه ی زیادی به جواهرات دارند و حتی نسبت به آن از دورف ها هم حریصتر هستند
    البته استفاده ای ازآن گنج نمیبرند ولی حساب سکه به سکه اش را دارند و اسماگ هم وقتی از مفقود
    شدن جام مطلع شد بسیار خشمگین شد و فکر کرد که مردم شهر روی دریاچه حتما دراین دزدی دست دارند.
    بنابراین بر بلندای کوه پرواز کرد و فقط اسب ها را یافت و آنها را خورد و از آنجایی که شامه ی خیلی قوی داشت
    از بویشان فهمید که راکب این اسبچه ها دورف هستند، وسپس دوباره به تالار بازگشت.
    بیلبو بازهم حلقه را دستش کرد تا سری به تالار گنج بزند ولی اینبار اسماگ را هشیار و منتظر یافت.





    بیلبو و اسماگ


    اسماگ که از بو فهمید که کسی وارد تالار شده فریاد زد، دزد کوچولو چه کسی تورا فرستاده تا طلاهای مرا بدزدی
    من نمیبینمت ولی بویت را میشنوم و حضورت را حس میکنم، بیلبو خیلی وحشت
    کرد و گفت من دزد نیستم ای اسماگ بزرگ من آمده ام ببینم که آیا شما همان اندازه که افسانه ها و ترانه ها
    میگویند بزرگ و با عظمت هستید، اسماگ ایستاد و گفت حالا نظرت چیست، بیلبو
    جواب داد ، افسانه ها نتوانسته اند عظمت شما را توصیف کنند ای اسماگ بزرگ
    اسماگ میدانست که این دزد کوچولوی نامرئی دروغ میگوید ولی از تعریفش خوشش آمد و گفت
    حالا تو خودت را معرفی کن، و بیلبو خودش را با القابی مثل، کسیکه از کوه بالا میرود یا در هوا پرواز
    میکند « اشاره به پروازش برپشت عقابها» و همچنین القابی که همگی مربوط به سفر دور و درازش
    بود معرفی کرد و در نهایت گفت که من بشکه سوار هستم. اسماگ واقعا از ین طرز معماگونه
    حرف زدن بیلبو خوشش آمده بود چون اژدهاها عاشق معما هستند، سپس به بیبلبو گفت بگو ببینم
    آن دوستان دورفت کجا هستند آنها تورا فرستادند ازمن دزدی کنی؟ مگر نمیدانی من اسماگ
    هستم، دندان های من شمشیر،و فلس هایم سپرم هستن وبال های طوفان،
    بیلبو گفت که من فکر میکردم که زیر شکم خزندگان نرم است و اسماگ کاملا ایستاد و پوشش زره
    مانند فلس هایش را نشانش داد و بیلبو در یک لحظه سوراخی در سپر اسماگ دید، بعد گفت که من
    باید از خدمتتان مرخص شوم و اژدها از اینکه نتوانسته بود بیلبو را ببیند و بکشد به خشم آمد و تنوره ای
    از آتش به آنجایی که حدس میزد بیلبو آنجاست فرستاد، کمی موهای بیلبو و همچنین تنش
    سوخت ولی به موقع توانست خود را نجات دهد، سپس اسماگ فریاد زد میدانم که کار آن آدمهای
    روی دریاچه است که به دورف ها کمک کرده اند بزودی از کارشان پشیمان میشوند و بسمت
    شهر روی دریاچه پرواز کرد، بیلبو خود را به گروه رساند و همه چیز را از جمله نقطه ضعف اسماگ
    را به آنها گفت، از قضا پرنده ی توکا پیری آنجا بود و صحبت هایشان را شنید، این راهم بگویم که توکاها
    با مردم شهر قدیمی دیل رابطه خوبی داشتند و اهالی دیل زبان آنها را می فهمیدند، توکا
    به سمت شهر روی دریاچه پرواز کرد.




    حمله ی اسماگ به شهر


    در آنجا غوغایی برپا بود و اسماگ تقریبا بیشتر شهر را سوزانده و بسیاری را کشته بود و سلاح ها
    و تیرهای آنها هم به اسماگ کارگر نبود، بارد هم مرتب به سمت اسماگ تیر می انداخت تا اینکه
    فقط یک تیر بزرگ سیاه برایش باقی ماند که توکا به او رسید و چون بارد از نوادگان گیریون فرمانده
    دیل بود زبان توکاها را میدانست و توکا نیز نقطه ضعف اسماگ را به بارد گفت.





    شهر در آتش و بارد تیرانداز


    بارد تیر سیاه را در کمان گذاشت، زه را تا جایی که قدرت داشت کشید و تیر را روانه کرد، تیر درست
    به هدف خورد و به تمامی وارد سوراخ شد، اسماگ نعره ای بلند کشید به درون دریاچه
    سقوط کرد و مرد.
    خبر مرگ اسماگ به سرعت در همه جا پیچید و همه فکر کردند که حتما دورف ها نیز پیش ازین
    کشته شده اند و اکنون گنج اره بور بی نگهبان است. در این حین لشکری از الف های میرکوود
    به فرماندهی تراندویل از راه رسید و وقتی شهر ویران و مردم آواره را دید از سریع رفتن به اره بور
    چشم پوشی کرد و مدتی را ماندند تا به مردم روی دریاچه کمک کنند.
    در همین اثنا خبر کشته شدن اسماگ و همچنین خواست مردم شهر و الف ها توسط یک زاغ به
    دورف ها رسید و تورین ابتدا از مردن اسماگ خوشحال شد و بعد خشمگین شد و گفت که حتی سکه ای
    به آنها نخواهد داد در حالیکه بخشی از گنج اره بور در واقع متعلق به الف ها و همچنین مردم
    دیل بود که اسماگ آنرا دزدیده و به اره بور آورده بود و تورین هم اینرا می دانست ولی طمع طلا بدجوری
    خلق و خویش را تغییر داده بود، بیلبو هم دراین حین و بین گوهر آرکن استون را یافته بود ولی به
    تورین چیزی نگفته بود و آنرا در جایی پنهان کرده بود و دورف ها هم سخت بدنبال آن بودند و از نیافتنش ناراحت بودند.




    گوهر آرکن استون



    تورین به زاغ پیغام رسان گفت که برو به تپه های آهن و ماجرا را برای داین پسرعمویم تعریف کن و
    بگو سریع با سپاهی خودش را به اینجا برساند.

    ادامه دارد ..
    4 کاربر مقابل از Mojtaba عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. Mohammad, nazdel, نارون, نیلوفر
    Mojtaba آنلاین نیست.

  8. 75,827 امتیاز ، سطح 85
    58% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 723
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    قهرمان جام بیلیاردنفر سوم مسابقه تابستانه داستانک نویسینفر اول مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبرگزارکننده مسابقه نقاشی با نرم افزار Paint موضوع «معلولیت »نفر دوم مسابقه بهترین آواتار و امضا
    تاریخ عضویت
    1389/05/31
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    3,204
    امتیاز
    75,827
    سطح
    85
    تشکر
    8,623
    تشکر شده 18,767 بار در 3,954 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    نبرد پنج سپاه

    #48 1393/10/24, 00:03
    نبرد پنج سپاه





    تورین بر تخت اره بور


    بالاخره ارتش متحد الف های میرکوود به فرماندهی شاه تراندویل و انسان های شهر روی دریاچه به فرماندهی
    بارد تیرانداز به دامنه های اره بور رسیدند و دروازه را بسته دیدند و فهمیدند که دورف ها زنده اند.
    بارد پیش آمد و گفت که من بارد هستم و اسماگ اژدها را کشتم، شهر و مردم ما صدمه های سختی از
    اژدها دیدند و هزینه ای بسیار دادند و موقعی که شما گرسنه و درمانده به شهر ما آمدید ما از شما به
    گرمی پذیرایی کردیم و هم اینکه بخشی از گنج متعلق به ماست سهمی از طلاها را بدهید تا شهر را
    از نو بسازیم ولی تورین به تندی جواب داد که وقتی با شمشیر و سپاه آمده اید من حتی سکه ای به شما
    و مخصوصا الف ها نخواهم داد و گنج ها متعلق به مردم من است که سالها آوارگی کشیده اند .
    روزهای بعد هم قاصدان را به تندی رد کرد و حتی به سمتشان تیراندازی کردند.




    ارتش متحد انسانها و الف ها


    بیلبو که میدید تورین و یارانش آن آدمهای سابق نیستند و حریص شده اند و در دل خودش حق را به
    انسانها و الف ها میداد که سالها از بابت اژدها خسارت دیده بودند، شبانه حلقه را دستش کرد و
    به ارودگاه آنها رفت، آنجا بارد و تراندویل را ملاقات کرد و آرکن استون را به آنها داد تا در مذاکراتشان
    از آن استفاده کنند و قبل ازینکه دورف ها خبردار شوند به اره بور نزد دورف ها بازگشت.
    فردای آنروز بارد آمد و باز درخواست هایش را تکرار کرد و تورین رد کرد و بارد آرکن استون را نشان داد
    و گفت حاضر است قبال سهمی از گنج آرکن استون را به او بازگرداند، تورین با دیدن گوهر سخت
    متعجب و خشمگین شد و گفت که چگونه آرکن استون نزد آنهاست، بیلبو پیش آمد و گفت تو بمن
    گفتی میتوانم سهم خودم را از گنج انتخاب کنم و منم آرکن استون را برداشتم و به آنها دادم، تورین
    از خشم دیوانه شد و بسمت بیلبو حمله کرد و پیراهنش را گرفت و میخواست اورا از کوه پایین پرت
    کند ولی اینکار را نکرد و رو به بیلبو کرد و اورا خائن و دزد نامید و گفت دیگر هیچگاه نمیخواهد اورا
    ببیند و رو به بارد کرد و گفت حاضر است در قبال آرکن استون سهم یک چهاردهم بیلبو را به آنها بدهد و
    به بیلبو هیچ نخواهد داد .
    بارد هم قبول کرد ولی فعلا معامله ای انجام نشد در واقع تورین نمیخواست چیزی به آنها بدهد و چشمش
    به امید آمدن پسرعمویش داین و سپاه دورفی اش بود که داین هم به همراه 500 دورف جنگ آزموده
    غرق در سلاح و زره رسیدند، چیزی به آغاز جنگ نمانده بود که گاندالف که از دول گولدور گریخته بود
    از راه رسید، البته گاندالف چند روزی بود که آمده بود و خود را میان الف ها پنهان کرده بود، گاندالف
    به آنها گفت که سپاهی عظیم از گابلین ها بزودی به آنجا خواهند رسید و در همین حین سیاهی
    سپاه از دور نمایان شد، پس سه سپاه دورف ها و الف ها و انسانها باهم متحد و با ارتش انبوه گابلین ها
    جنگیدند ولی سپاه گابلین ها به فرماندهی بولگ « پسر آزوک » بسیار بیشتر بودند و سپاه متحد
    صدمه های زیادی دیدند، فیلی و کیلی کشته شدند و تورین سپر بلوط زخم های بسیار برداشت، در
    این لحظه لشکری از عقاب ها و همچنین بئورن قدرتمند از راه رسیدند و سپاه گابلین ها را تاراندند،
    بولگ بدست بئورن کشته شد و سپاه متحد پیروز شد.




    نبرد پنج سپاه


    بیلبو در تمام این مدت حلقه را دست کرده و ناپدید بود و بر اثر سنگی که به سرش خورده بود بیهوش بود،
    وقتی به هوش آمد و حلقه را از دست بیرون آورد او را دیدند و نزد تورین بردند، تورین
    در حال احتضار بود، وقتی بیلبو را دید ازاو بخاطر حرف هایش عذر خواهی کرد و بیلبو هم اورا بخشید.
    تورین از دنیا رفت و اورا در اره بور دفن کردند، بارد آرکن استون را بر سینه اش گذاشت و تراندویل شمشیر
    اورک ریست به گونه ای در مزارش گذاشت که تیغه اش بیرون ماند.
    داین پسر عموی تورین پادشاه اره بور شد و سهم انسانها و الف ها را داد و ولی بیلبو چیزی قبول
    نکرد با این حال بارد از سهم خودش یک صندوقچه طلا و یک صندوقچه نقره به او داد و همچنین زرهی از میتریل
    که بسیار سبک و محکم بود.
    بیلبو خوشحال ثروتمند به همراه گاندالف به خانه اش برگشت، در راه مدتی پیش الف های میرکوود و
    مدتی هم نزد الروند در ریوندل ماند و پس از یک سفر طولانی به خانه رسید.
    اره بور دوباره شکوفایی گذشته را بدست آورد و بارد نیز شهر دیل را از نو ساخت و فرمانروای آنجا
    شد.
    دوباره جهان در صلح و آرامش شد ولی این آرامش با بازگشت ارباب تاریکی «سایرون» به موردور دوباره
    به التهاب کشید و تکاپو برای یافتن حلقه ی قدرت آغاز شد، حلقه ای که در نزد بیلبو بود و هیچکس جز گالم
    و بعدها گاندالف اینرا نمی دانست و حتی آنها هم نمیدانستد که این همان حلقه قدرت است و گمان میکردند
    یک حلقه ی جادویی معمولی ست، که ادامه ی این داستان همون
    داستان ارباب حلقه هاست که پیش ازین در این تاپیک بیان شده است.

    **پایان**




    منابع استفاده شده دراین تاپیک :


    دانشنامه والیمار « که اکنون دیگر سایتش در دسترس نیست »
    سایت آردا
    دانشنامه Tolkien Gateway
    فیلم سه گانه ارباب حلقه ها ساخته پیتر جکسون
    هابیت نوشته جان رونالد روئل تالکین
    ارباب حلقه ها نوشته ی جان رولاند روئل تالکین
    سیلماریلیون نوشته ی تالکین



    هابیت ساخته پیترجکسون
    انیمیشن هابیت 1977
    انیمیشن ارباب حلقه ها 1978
    و اطلاعات شخصی خودم




    اگر کاستی داشت تاپیک یا اینکه حوصلتون رو سر برد به بزرگی خودتون ببخشید
    موفق و موید باشید
    3 کاربر مقابل از Mojtaba عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. nazdel, نارون, نیلوفر
    Mojtaba آنلاین نیست.

  9. 37,607 امتیاز ، سطح 59
    80% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر اول مسابقه داستانک نویسیبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره یکنفر سوم مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم (بهار94)
    تاریخ عضویت
    1388/12/10
    محل سکونت
    bandar abbas
    نوشته ها
    2,102
    امتیاز
    37,607
    سطح
    59
    تشکر
    6,124
    تشکر شده 9,350 بار در 2,438 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #49 1393/11/12, 17:19
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mojyross نمایش پست ها
    [B][SIZE="3"]

    اگر کاستی داشت تاپیک یا اینکه حوصلتون رو سر برد به بزرگی خودتون ببخشید
    موفق و موید باشید
    عالی بود
    ممنون از وقتی ک گذاشتین
    کاربر مقابل از nazdel عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: Mojtaba
    سنگ ها را بگو که چه اندیشه میکنند
    حتی بدون بال نیز کبوتر، کبوتر است..
    nazdel آنلاین نیست.

صفحه 5 از 5 نخستنخست ... 345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •