با درود
چون پرده برافتد نه تو مانی ونه من
توی اتاق خودم تنها نشستم ، دل تودلم نیست تا کمتر از یه ساعت دیگه نتیجه انتخابات رو اعلام می کنن .
در تنهایی دارم به خانم ریاکار فکر می کنم ، فکر نمی کنم تا حالا کسی مهربان تر،دوست داشتنی ترو وفادارترازخانم ریاکاردیده باشم .
ایشون خیلی به من لطف دارن و البته بسیار باهوش وزیرک هستند در رازداری ایشون هیچوقت شک نکردم .
اگه زنده بودم حتما باهاش ازدواج می کردم.
19 ساعت میشه که از بازو و پول بی خبرم ، خیلی عجیبه ولی دلم براشون تنگ شده .حالا نگین مرده دلش کجا بود .
اقتدار و سیاست هم مشغول کارای خودشونن ، منم زیاد علاقه ندارم بدونم چیکار می کنن ؛ یه جورایی ازشون می ترسم .
حقیقت مرده شور برده هم انگار کاری غیرازنشستن وزل زدن به دیوارنداره .
بعضی وقتا می گم شاید اونم مرده ، واسه همین ناراحته .
یه روز باید برم بهش بگم ، داداش مردن که ناراحتی نداره ، کمی بخند.
بگذریم رادیو داره نتیجه انتخبات رو اعلام می کنه .
بالاخره نتیجه انتخابات رسما اعلام شد
مشارکت 69 درصدی واجدین شرایط غافلگیر کننده بود و ازهمه مهمتر اینکه من با 75 درصد کل آرا ، به عنوان :
اولین رییس جمهورمرده درطول تاریخ
انتخاب شدم خیلی خوشحالم ، از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجم، توی اتاقم بالا وپایین می پریدم که سیاست ، اقتدار و خانم ریاکار برای شادباش و تبریک داخل اتاقم شدند .
یه ساعت بعد پول وبازو خسته وتکیده از راه می رسند، هر دو را می بوسم .
ساعت 6 عصر مردم جلوی ساختمان محل اقامتم جمع شده اند و با فریاد های ناجی ناجی مرا صدا می کنند .
به اتفاق دوستانم اقتدار ، سیاست ، بازو، پول و ریاکاررفتم توی بالکن .
اشک شادی توی چشمام حلقه زده برای مردم دست تکان می دم.
سخنرانی کوتاهی داشتم :
از همه کسانی که به من اعتماد کردن سپاسگزارم .
مردم مطمئن باشید به کمک این دوستان ( اشاره کردم به دوستان پشت سرم که توی بالکن ایستاده بودن ) از هیچ کوششی برای عملی کردن شعارهایم دریغ نخواهم کرد .
***
قرار بود همان شب به افتخار پیروزی من در انتخابات یه جشن بزرگ بگیریم .
در مورد ترکیب مهمانها بین سیاست و اقتدار بگومگو بود .
سیاست : الان وقتش نیست .
اقتدار : به نظر من الان بهترین موقع است .
سیاست : تحملشو نداره .
یه جورایی فهمیدم در مورد من دارن صحبت می کنن .
گفتم : بی خیال ،کی تحملشو نداره ، منودست کم گرفتین .
بعد بشوخی گفتم با یه رییس جمهور اینطوری حرف نمی زنن .
اقتدار بدون حرف یکراست رفت توی اتاق خودش و این یعنی همین که من می گم.
ریاکاراومد پیشم و با لبخند گفت : امشب می خوایم سورپریزت کنیم.
تنهایی رفتم توی اتاقم ، نقشه های زیادی داشتم ،می خواستم از این موقعیت نهایت استفاده رو بکنم .
دیگه به یه اصلاحات کم دامنه و ضعیف قانع نبودم ، باید با یه تغییرات عمده واساسی کشور رو از دست یه عده کوچک تمامیت خواه نجات بدم .
خرابی اونقدر زیاده که آدم سرسام میگیره .
باید واژه هایی که معنی خودشونو از دست دادن احیا کنم ؛ اما مگه یکی دوتاس .
اول از آزادی شروع می کنم ؛ یا شایدم اقتصاد ؛ اما نه ، فرهنگ داره میمیره باید برم سرغ اون .
فهمیدم اول باید باند های مافیا و فساد نابود بشن یا شاید ...
مردم امید زیادی به من بسته بودن ؛ اصلا به خاطر من اومده بودن رای بدن .
اصلا اونا چرا به من اعتماد کردن ؟
حالا نوبت من بود که جبران کنم ، خوب من رییس جمهور اونا بودم .
***
ساعت 9 شب بود که در سالن اصلی به اتفاق دوستانم منتظرورود مهمانان ویژه و سورپریزکننده برای من بودیم .
درسالن با صدای آرامی باز شد .
منجی رقیب اصلی انتخاباتی من به همراه معاون اولش ،که فکر می کردم توی زندانه ، و دیگر چهرهای آشنا ی گروه رقیب وارد شدند .
منجی پس از تعظیم به اقتدار وسیاست ، رو به اقتدار کرد و گفت قربان تبریک می گم عالی بود . 69 درصد واجدین شرایط رای دادن .
بعد بطرف ریاکار رفت و در میان بهت وحیرت من ، اورا بوسید وگفت چند وقتیه که کمتر می بینمت .
منجی به همراه معاون اولش به طرف من آمدند و مرا که مثل مجسمه خشک شده بودم در آغوش کشیدند و رییس جمهور شدنم را تبریک گفتند .
منجی به شوخی بهم گفت خیلی ناقلایی ها، کجا یاد گرفتی اینطوری مردموفریب بدی. باید یه کلاس آموزشی برام بزاری .
اولش فکر کردم شوخیه ؛ دارن سربسرم می زارن ؛ اما توی قیافشون هیچ نشانی از شوخی نبود .
دیگه صدای کسی رو نمی شنوم ، سرم گیج می ره ، پاهام سست شدن.
تمام این اتفاقات مثل پرده سینما دارن از جلوی چشمام رد میشن .
با ناباوری نگاهی به اقتدار و سیاست کردم ، خیلی آروم بودن .
بعد ریاکار رو دیدم که منجی داشت در گوشش یه چیزایی زمزمه می کرد.
بدنم داغ شده ، احساس می کنم بدنم داره از هم می پاشه .
خواستم دستمو بزارم روی شونه بازو تا نیافتم ولی یه مرتبه چشام سیاهی رفت و کف سالن ولو شدم .