با درود
خودش اعتراف کرد
همینطور که داشتم توی جاده بی هدف راه می رفتم ؛ روبروم چند گروه نظامی با انواع
تجهیزات پیشرفته مرتب ومنظم ایستاده بودند . قرار بود یه مسابقه برگزار کنن و اینطوری معلوم بشه کدوم گروه کارشو بهتر بلده ، حرفه ای تره .
فرماندهاشون داشتند با صدای بلند بگو مگو می کردن ، معلوم بود که هیچکدوم اون یکی رو برای داروی قبول نداره ؛ همینکه ازدورمنودیدن چشماشون برقی زد و همگی اومدن بطرفم .
پس از چند دقیقه گفتگو با فرمانده ها بخاطر ناشناس و بی طرف بودنم و ارضای کنجکاوی خودم قبول کردم که داورشون بشم .
موضوع مسابقه از این قراربود که من یه خرگوش سفید رو علامت گذاری می کردم و دور از چشم هر کدوم از گروهها ؛ اونو توی جنگل خیلی بزرگی رها می کردم و دو / 2 ساعت بعد هر کدوم از اون گروهها رو بنوبت می فرستادم تا خرگوشه رو
پیدا کنن .
هر گروهی که خرگوش زنده رو زودتر پیدا می کرد و می آورد برنده مسابقه بود .
***
گروه اول خیلی مرتب و به قول شماها شیک وپیک بودن ، هر چند وقت یه بار هم چای و بیسکویتشون براه بود ،انگار اگه چای بیسکویت نخورن روزشون روز نیست .
گروه دوم عاشق همبرگر بودن ، فکر کنم هر کدوم چند تا توی کوله هاشون داشتند.
گروه سوم با اینکه ظاهرشون متفاوت بود اما بنظرم یه خورده آشنا بودن؛بگذریم غذای مورد علاقه اینها هم آبگوشت بود.
قرار شد با همین ترتیبی که گروهها رو براتون معرفی کردم برن دنبال خرگوشه .
***
حالا بریم سراغ قسمت مهیج ماجرا که همون مسابقه است .
بعد از رها سازی خرگوش و گذشتن زمان دو/ 2ساعته اجازه شروع جستجو را به گروه اول دادم؛ گروه اول با آرامش و نظم وترتیب اول دستگاهای ماهواره ایشونو راه اندازی کردن و بعد با استفاده ازگروه های پیاده ،رفتن توی جنگل .
بعد از گذشت 19 ساعت اونا پیروزمندانه خرگوش مورد نظرو آوردن .
گروه دوم هم به همون ترتیب و با استفاده از دستگاههای پیشرفته تر ،خرگوش رو بعد از 16 ساعت آوردن .
چهارساعت بیشتر از رفتن گروه سوم نگذشته بود که دیدم یه خرس سیاه رو با بدن کبود و زخمی از یه چوب آویزون کردن و دارن میان .
من متعجب از اینکه این گروه پرمدعا هنوز فرق بین خرگوش سفید و خرس سیاه رو نمی دونه ، با خنده گفتم این چیه آوردین ؟
مگه قرار نبود خرگوش بیارین ؟
فرمانده گروه پیروزمندانه و درحالی که بادی به غبغب انداخته بود ، گفت :
خوب ما هم خرگوشه رو آوردیم .
بعد خیلی خوشحال گفت : ما برنده شدیم ، اونم توی چهار ساعت .
و وقتی بهت وحیرت منو دید ، خیلی خونسرد گفت :
اینم برگه اعترافش ؛ خودش اعتراف کرد !!؟