alt
نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: دلم تنگه

  1. 36,812 امتیاز ، سطح 59
    14% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,038
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/09/18
    محل سکونت
    ایران -قزوین
    نوشته ها
    851
    امتیاز
    36,812
    سطح
    59
    تشکر
    12,465
    تشکر شده 3,399 بار در 860 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    دلم تنگه

    #1 1391/11/28, 01:53
    دلم تنگته
    گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از
    دغدغه دیروز بود و هراس فردا ,بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و
    بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟
    گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات
    بودنت برمن تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه
    هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات
    بودنت را به نظاره نشسته بودم
    گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
    گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج
    میکند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم
    از جنس نورباشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .
    گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟
    گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز
    گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این
    راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید .
    گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟
    گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی
    نگفتی بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو
    بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .
    گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
    گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
    تو بازگفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از
    علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم .
    گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
    گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت...
    3 کاربر مقابل از سنگ صبور عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 1228, soheilaa, ساحل27
    خدایا دوستت دارم ...
    واسه , هر چی که بخشیدی
    همیشه , این تو هستی که
    ازم , حالم رو پرسیدی
    بازم چشمامو می بندم
    که خوبی هاتو بشمارم
    نمی تونم , فقط میگم
    خدایا دوستت دارم ...
    سنگ صبور آنلاین نیست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •