سلام عزیزان دل من
برام جالبه که دوستان اهل کجا هستند و ایا میتونند شعری درباره ی شهرشون بیاد داشته باشند یا نه پس "یه بیت شعر بگو اسم شهری که توش زندگی میکنی باشه"
سلام عزیزان دل من
برام جالبه که دوستان اهل کجا هستند و ایا میتونند شعری درباره ی شهرشون بیاد داشته باشند یا نه پس "یه بیت شعر بگو اسم شهری که توش زندگی میکنی باشه"
شايد زندگي آن جشني نباشد که آرزويش را داشتي اما حال که به آن دعوت شدي تا ميتواني زيبا برقص
موره میبینی که شر و با صفایم
بچه محله امام رضایم
زلزلیم حادثیم بلایم
بچه محله امام رضایم
هر روز جمعه دلومه مبندم
به پینجله طلا و ورمگردم
کار و بارم ردیفه با خدایم
بچه محله امام رضا یم
فک کنم همه فهمیدن مو بچه کجایوم
---------- Post added at ۱۱:۰۰ ---------- Previous post was at ۱۱:۰۰ ----------
البته توش مستقیم واژه مشهد به کار نرفته
اما اشاره مستقیم به مشهد دارد
تا درودی دیگر،بدرود
خوشا مراغه و گلگشت باغ و بستانش
خوشا نسیم دل انگیز صبحگاهانش
سهند خرم وسبزش عسل ببار ارد
به آب رود ببین حسن نو بهارانش.....
لحظه ها خاطره اند زندگي
شوق تمناي همين خاطره هاست...gol
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
5 کاربر مقابل از Mojtaba عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, Davod, شبنم, فاطمه58, مریم بانو
همی گویم و گفتهام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستیست در کیش مهر
برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دلافگارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزادهاند
بریدند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفتهاند
چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به هامون و دشت
زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار
در آیینهٔ آب رخسارها
رود شاخ گل دربر نیلُفر
برقصد به صد ناز گلنارها
دَرَد پردهٔ غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن تارها
به یاد خم ابروی گلرخان
بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان
که بسته است چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز
که آینده خوابیست چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها
علامه سید محمد حسین طباطبایی
10 کاربر مقابل از Maroot عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, BAAGHE BI BARGI, Davod, f123, Mojtaba, sarv, سنگ صبور, شبنم, فاطمه58, مریم بانو
از اشعار کهن و بامزه با لهجه قزوینی درباره مراسم خواستگاری:
نَمِدانیم چو کُنیم هرجا مِریمان دِلمان وا نَمِشَد دل به هرکَس که ِمبندیم باهامان تا نَمِشد
کارِمان بَس گِرَه خوردَس دیَه هیش وا نَمِشَد بَختمان هَمچَه دَ خوابَس دیَه هیش پا نَمِشَد
گُفتَه بودم که بِرَم دَمِ خانَشان بیبینمشان پیش اون بزرگتراش قسم خوران بیگیرمشان
سر کُلَک رسیدم؛خَندَه کنان بِدیدَمِشان قوربانِ بَختِم بِرَم؛خوشِلَه خوشان بدیدمشان
نِصبَ شَب هوشتَک زنان بِدیدَمِشان تولَمَه مِچَرخانید با دخترِ صاب خانَشان
هِرتی تَهِ دِلِم صدا کرد اومدَم به پیششان قَصدِم این بود که بیگیرم ویشکینی از قومبِشان
گفتمش یه ماش بِدِه خَندَه کنان گفت نَمِشَد قولتوقم دَرد ِمکند؛شرمم میاد؛روم نَمِشپد
گفتَمش گردش بریمان شَبِ جُمعَه؛نه مشد با یه مَن ناز و ادا گِفتش که هرگز ّنمشد
چُو کُنیم هرجا مِریمان دِلمان وا نَمِشَد دل به هرکَس که ِمبندیم باهامان تا نَمِشد
خدایا دوستت دارم ...
واسه , هر چی که بخشیدی
همیشه , این تو هستی که
ازم , حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم
که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم , فقط میگم
خدایا دوستت دارم ...
بــوی گــل
بــوی اشــنایــی
نــسیم فــرحــبخش بــهاری
بــه کــرمــان امــدم
شــهرکــریــمان
دیــار عــاشــقان
شــهر شــهیدان
عــجب هــوایــی داره ســیرچــش
بــاغ بــاصــفایی داره شــازده ش
زیــارت کــردم شــاه نــعمت الــله ولــی را
حــمام گــنجعلی خــان ،بــازار
قــدیــم را
ســوغــاتــی خــریــدم بــه رســم یــادگــاری
قــوتــو،کــلمپه،زیــره، پــته و تــابــلو نــقره کــاری
پــته و گــبه ش چــه زیــباســت
گــویــش مــردمــش چــه شــیواســت
زیــره و قــوتــوش هــم دواســت
القــصه حــال و هــوایــی داره کــرمــان
مــردم بــا صــفایی داره کــرمــان
خــدانــگهدارشــون
دســت حــق بــهمراهــشون
...
هـیچ چـیز بـهتر از کـارکـردن بـه جـای غـصه خـوردن ،
ادمـی را بـه خـوشـبختی نـزدیـک نـمی کـند.
ماه تابان کرده ام ، من جستجو ................. گفتم از اهواز ، شهر آرزو
در حقیقت برتر ، از برین ................. گفت بنویس ، شهر اهواز بهترین
شهر اهواز ، در دل میهن تمام ................. زندگی بر مردم ایران ، به کام
خود به خوزستان ، ایرانی تبار ................. مام میهن ، نام ایرانش کنار
مهر ایران در خور اهواز دان ................. تو بخوان مردم همه خود قهرمان
پاک یزدان ، حافظ ایران زمین ................. در دل ایران پاک ، اهواز بین
سفید...............
سیاه ..............
مهره ها را بچین
زندگی
می خواهم
با تو بجنگم !!!!
مرا خاطرت هست
آیا ؟؟؟ !!!
وقتی
فریاد می کردم
می کشیدی درد ها را
به شکل زنجیرها ...
یادت هست مرا
و
حرفهای گفتنی را
سیاه ...............
سفید ..............
بلند................
کوتاه............
در مسیر جدول ها
درپس سیاهی....
هر خانه را
و
خانه ی روشن من
آخرین
جدول روشنیها ....
و این بار !!!
با مهره های
سفید........
ای مهره ی
سیاه .......
تورا
به شکل
همه بازیها
کیش ....
و
مات
کدوم شهر آن که هستیم یا آن که اصالتمان مال آنجاست؟
به زبان محلی حس تایپ ترجمه نیست الان،با عرض پوزش
زنده باد مکران ایران
وطن رۏچِـن وطن ماهِـن خدایا
وطن نازُکْ تَـوارڃ بو پَـه ما را
وطنْ آرامِشَـیْحْ جاهِـنْ پَه مـردانْ
تَنَکْ چَمّڃـنْ لـَبڃ داری پـَه مَـردان
عجب وَشـَّـنْ تَهی لِمْبوتَهی مَچّ
مَنی فَـرْشَـن تَهی کۏه وتَهی کـَچّ
تَهی نـۏد و تَهی جَمْبَـرتَـهی ساز
کجا کِـلـَّن مَنا راحت تَهی ناز
دِلَیْحْ یادان کَدڃـن چُـکـَّـیْحْ پَه دَنْتانْ
مَنی عِـشْکا کـَـدی سِنْدَیْحْ گـۏن لُـنْــ̈طانْ
گـَنۏکِـنْ دلْ پَما نَرْمڃـنْ کـَپۏتان
پَه بِچْکـَـنْدان پَما سبزڃـن بَـرۏتان
مَنی جنّت هـَما هُـشْکڃن دِرَچْکان
وطن پُـلّـِنْ چَه ما پُـلّڃـنْ بَچَکـّان
عجـبْ گـَـزّوکـَهیرَنْ تیّ وطن جان
عجبْ شِردڃن ڌَ گارنْ تیّ وطن جان
تَهی جَـمْبَـرْ چَه گـۏدامان وَرَنْ شیر
تَهی عاشک چَه تیّ چَـمّانْ وَرَنْ بـیر
وِری وِیْری بِیوتی پولْ؛لـُـویو
عجب زڃـبا تَهی باغ وتَهی جو
تمنّای دل ما را تودیدی؟!
چَه مَـیْـحْ باغا گـُل وپُلّڃ نچیدی؟!
دل شیدا ازآن بویت چه گوید؟
اگرگوید به جز غُصِّه چه روید؟!
صدیقی یا عزیزی یا حبیبی
بکن رحمی بشو بر دل طبیبی
گـُـشُـنْ شَـیْرڃ پَه تهران وپَه شیراز
وطنْ مَـیْگنْ چَه گرگان وچَه سرباز
وفای زاهدانیّان پَه من گـَـنْجْ
مَنی دوری شَه تَوْ بوتـَّـه دلَـیْحْ رنج
گـَـنۏکـِن دل پَه ما دیداریاران
پَه ما مِهْروپَه ما برف ڌَ گاران
---------------
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)