عمیق ترین درد ...

[aramesh]

مدام گفتی خیالت تخت ..

من وفادارم!

و من چه ساده لوحانه ..

خیالم را تختی کردم برای عشق بازی تو با

دیگری

[aramesh]

چـه اشـتـبـاه بـزرگـی سـت . . .
تـلـخ کـردن زنـدگـیـمـان . . .
بـرای کـسـی کـه در دوری مـا . . .
شـیـریـن تـریـن لـحـظـات زنـدگـیـش را سـپـری مـی کـنـد !

[aramesh]

دستم را بگير ....

و مرا ببر به دور "دست " هايی که .......


در "دست رس " هيچ "دستی" نباشم ...

[ستاره مثبت]

عمیق ترین درد وقتی است که عشق را به خاک و دل را میکشی و همراه ان خاکش میکنی
ایا دیدی اشکهایت را هنگامی که عزیزی را ازدست میدهی شنیدی فریادت را و حس کردی سوز دلت را میدونی همه واسه چیه چون بخشی از دلت را که جایگاه او بوده گوییا در خاک میکنند
و من دیروز به سوگ نشستم مرگ عشقم را و به خاک سپردمش و گریستم ارام و بی صدا هر لحظه که نگاه او به یادم امد اتشی شد و دل را به اتش کشید و من فقط ارام گریستم و با اندوه به خدا نگاه کردم و تصمیم گرفتم دلم را که همه اوست به خاک بسپارم و دل را که جای دگری است به خاک بسپارم شاید که فقط من شوم و مایی نباشد شاید رها شوم از دلدادگی من این روزها برای اولین بار واژه های لرزیدن دل دل سپردن و دل شکستن و دل کندن را حس کردم و معنایش را فهمیدم و در نهایت چه درد جانکاهی بود ان لحظه دل را که جایگاه او بود به خاک سپردم میخواهم دلمرده باشم خالی از هر حسی باشم می خواهم غرق غرور باشم و همه من باشم می خواهم دگر دلی نداشته باشم اما روحم را مانده ام چه کنم خدا کند ان چشان تا ابد فراموشم شود خدا کند وجودم،روحم هر چه زودتر ارام شود خدا کند هر چه زودتر تو نباشی و فقط من شوم و من چه ساده دل دادم و اکنون جان میدهم تا دل کنم و دل را به خاک سپردم شاید دگر تو نگاه تو و یاد تو نباشد

[Maroot]

عمیق ترین درد وقتیه که انگشت کوچیکه پات محکم بوخوره به کمد، از درد داری غش می کنی بعد مامانت بگه چرا حواستو جمع نمی کنی کمدو خراب کردی

[electron]

گذشته ها گذشت و آینده هم معلوم نیست چگونه باشد. در زمان حال زندگی کن

[aramesh]

میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟ انکارش ...

[Niloof@r]

تو...

تو به افتادن من در خیابان خندیدی و من همه ی حواسم به چشمان مردم شهر بود که عاشق خنده ات نشوند...

[ستاره مثبت]

عمیق ترین درد ، درد تغییر نگاهاست و اینکه در نگاه تو و امسال تو جزتنوع طلبی چیزی نبود . نگاه تو اسیر رنگ و لعاب بود و دل من پر از احساس، احساس پاکی که در بازار رنگارنگ ... گم شد ناپیدا شد

[aramesh]

روزهـآیی کـه میدیــدَمـت

نـَفـَسـم میـگرِفـت

حـالـا کـه نیستـی دِلـَم میگیـرَد

بَــرگـَـرد ....

تـَحـَمُـل ِ اولـی آسـآن تـَـر اسـت ....