alt
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 31

موضوع: بهترین خاطره مدرسه چیه

  1. 24,287 امتیاز ، سطح 47
    74% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 263
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1390/07/25
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    367
    امتیاز
    24,287
    سطح
    47
    تشکر
    5,633
    تشکر شده 2,928 بار در 863 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #11 1391/07/02, 12:31
    خاطره های خوب و قشنگ زیاد دارم ولی هروقت به این خاطره ام فکر میکنم هم خجالت میکشم هم خنده ام میگیره...

    سال دوم راهنمایی یه دبیر زبان داشتم که خیلی با هم صمیمی و رفیق بودیم همه میدونستند, کلاس ما جوری بود که از یه دوراهی میشد بیای کلاس. یه روز بعد زنگ تفریح اومدم دم در کلاس منتظر معلممون بودم میدونستم از کدوم سمت میاد واسه همین رو به همون سمت ایستادم و انتظار کشیدم...حالا مگه میاد؟ یک ربع شد...نیم ساعت شد !!!
    اخرش با ناراحتی و صدای بلند گفتم بچه ها خانوم نیومده ؟ دیدم همه زدند زیر خنده...موندم...دوستم گفت اونجارو ببین.
    رومو برگردوندم دیدم خانوم کنار تخته کتاب دستشه نصف درس هم داده...منو میگی مردم از خجالت
    همه میخندیدن, دبیرمون از اون سمت اومده بوده...من نفهمیدم...حتی بچه ها سلام هم کردن بازم نفهمیدم
    اخرش معلممون گفت بذارید راحت باشه... وای اون روز فقط میخندیدیم...

    اخر سال همین دبیرمون گفت بیا عکس بگیریم...عکس قشنگی شد...یادش بخیر...
    17 کاربر مقابل از $Nafa عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, 1228, 4566, asal58, delghir, FEAR, hasti63, ho$$ein, l0ov3, Maroot, mehri61, Jahan, Niloof@r, zahra1371, تنهای دوم, شبنم, کام
    قلبـــم بَرای تپش ، صِدای نَفس هـایَـت را کَم دارد ...
    $Nafa آنلاین نیست.

  2. 19,704 امتیاز ، سطح 42
    84% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 146
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/04/07
    محل سکونت
    اراک ....
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    19,704
    سطح
    42
    تشکر
    4,086
    تشکر شده 1,668 بار در 416 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #12 1391/07/03, 10:13
    خاطره های من همه بدن .. دوران خیلی سختی بود
    11 کاربر مقابل از FEAR عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, 1228, 4566, delghir, hasti63, $Nafa, ho$$ein, mehri61, Jahan, rayhaneh, تنهای دوم
    نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست
    FEAR آنلاین نیست.

  3. 19,349 امتیاز ، سطح 42
    45% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 501
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/05/11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    581
    امتیاز
    19,349
    سطح
    42
    تشکر
    4,211
    تشکر شده 3,457 بار در 1,068 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #13 1391/07/03, 21:16
    همه روزهای مدرسه خاطره است مخصوصا کلاس اول
    9 کاربر مقابل از rezabolbol عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, 4566, delghir, $Nafa, ho$$ein, mehri61, Jahan, rayhaneh, تنهای دوم
    rezabolbol آنلاین نیست.

  4. 5,341 امتیاز ، سطح 21
    59% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 209
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/03/20
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    148
    امتیاز
    5,341
    سطح
    21
    تشکر
    446
    تشکر شده 631 بار در 164 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #14 1391/07/04, 23:57
    یادش بخیرهمیشه دوست داشتم تو کلاس بهترین باشم، توجه معلمو جلب کنم، نمره هامو به رخ مامانو بابام بکشم به ازای هر بیست کلی باج بگیرم ،خلاصه روزگاری بود برای خودش ... وقتی آهنگ باز آمد بوی ماه مدرسه رو میشنوم به همه بچه مدرسه ایا حسودیم میشه .یادش بخیر...
    11 کاربر مقابل از asal58 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, 4566, ‏‏‏tadi, delghir, hasti63, $Nafa, ho$$ein, l0ov3, rayhaneh, تنهای دوم, کام
    پروردگارا : به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم. دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم . بینش ده تا تفاوت این دو را بدانم. مرافهم ده تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنندgol
    asal58 آنلاین نیست.

  5. 4,772 امتیاز ، سطح 20
    31% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 278
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/01/19
    محل سکونت
    بندرعباس
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    4,772
    سطح
    20
    تشکر
    605
    تشکر شده 171 بار در 34 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #15 1391/07/07, 01:27
    من و رضا از اول ابتدایی تا پیش دانشگاهی با هم بودیم ...شر طوری که تمام معلما و مدیرا از دستمون عاصی بودند ولی چون درسمون خوب بود و همیشه نفرات اول یا دوم ما دوتا بودیم به همون زیاد گیر نمیدادن ... شر های زیادی درست کردیم ولی کاری که همیشه اسم از مدرسه میاد یادم میاد ... سال سوم دبیرستان بود و امتحانات نهایی فقط سومی ها بودند بقه امتحاناتشون تموم شده بود و رفته بودند ... ما شبا میرفتیم تو خوابگاه پیش بچه ها واسه درس خوندند (اسمش درس خوندن بود) ولی جشن پتو میگرفتیم و کارای دیگه ... یه شب تو خوابگاه بودیم و با رضا و بچه ها قرار گذاشتیم اولین نفری که از در بیا تو یکی از بالای تخت پتو رو بندازه رو سرش ما هم با بالشت ازش پذیرایی کنیم یه هو دو نفر داخل اومدن پتو رو انداختن و تا میتونستیم ...
    وقتی اونا داشتن زیر سرو صدا میکردن منم میگفتم ولشون نکنید ... 10 دقیقه طول کشید که رضا بچه ها رو کنار زدو پتو رو برداشت ... چشمتون روز بد نبینه ... وای خدا آقای مدیر ه با نماینده آموزش پرورش(این و بعدا فهمیدیم) که واسه بازدید و سرکشی اومده بودند همه در رفتند منم میخواستم برم ولی وقتی رضا موند منم موندم ...آقای مدیر می خواست کلمون و بکنه ولی آقای باقری داشت میخندید ... هردو رفتند بیرون ...
    بعدا فهمیدم آقای باقری نماینده آموزش پرورش شوهر خاله رضا بود و اون پادر میونی کرده بود...
    ............................
    بدترینش
    8 مهر 1387 بهترین دو ستم وفادارتریت دوستم تنها کسی ک دوستم بود تنهام گذاشت و رفت ... وقتی داشتیم از مدرسه بر میگشتیم یه بچه دوید وسط خیابون که بره پیش خواهرش اونور خیابون رضا حواسش بهش بود .. وسط خیابون پاش گیر کرد و افتاد یه ماشین با سرعت بالا میومد ... رضا دوید به طرفش هلش داد خودش موند و ماشین از روش رد شد ... تو بغلم بود .. .
    دیگه نتونستم برم مدرسه پیش و به زور قبول شدم(قبولم کردند) دیگه نتونستم با هیچکی دوست بشم ... شدم گوشه گیر ... منم اون روز با رضا مردم...
    دلم واسش خیلی تنگ شده ... الان خیلی بهش احتیاج دارم... همه آرزوهامون با هم بوداون که رفت ...
    11 کاربر مقابل از تنهای دوم عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, 4566, asal58, arad1368, delghir, $Nafa, ho$$ein, Maroot, rayhaneh, شبنم, کام
    تنهای دوم آنلاین نیست.

  6. 10,994 امتیاز ، سطح 31
    64% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 256
    11.0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/03/13
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    330
    امتیاز
    10,994
    سطح
    31
    تشکر
    957
    تشکر شده 2,103 بار در 401 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #16 1391/07/07, 10:25
    من تو بچگي خيلي شيطون بودم. حالا که به اون وقتا فکر ميکنم، دلم براي اطرافيانم ميسوزه. خيلي سر به سر ديگران ميذاشتم. بيشتر خاطراتي که از دوران مدرسه دارم، خنده دار هستن. براي نمونه يکيشونو تعريف ميکنم.

    کلاس پنجم ابتدايي بودم. هر روز قبل از اين که معلم بياد، تو کلاس يه بازي راه مينداختم. يه روز داشتيم قايم باشک بازي ميکرديم. من رفتم زير ميز معلم خودمو قايم کردم. از شانس بد همون لحظه معلم اومد تو کلاس و پشت ميزش نشست.واي وحشتناک بود. جرعت نداشتم تکون بخورم. گفتم اگه چيزي بگم يا تکون بخورم، معلممون از ترس سکته ميکنه. نفسم رو حبس کرده بودم. بچه‌ها هم ميترسيدن چيزي بگن. رنگم از ترس مثل آلبالو شده بود. 5 دقيقه که گذشت ديدم که فايده نداره و کسي به فريادم نميرسه. از همون زير گفتم: ببخشيد؛ معلممون يه دفعه صندليشو کشيد عقب و منو ديد. بيچاره از ترس داشت پس ميفتاد. بهم گفت: تو اون زير چي کار ميکني؟ بچه‌ها ميخنديدن. من هم از خجالت و ترس ميلرزيدم. معلم با عصبانيت رفت و مديرمون رو آورد. از شانس خوب مديرمون با من خيلي خوب بود.اما جلوي معلممون خودشو جدي گرفت و سعي کرد نخنده و با صداي بلند به من گفت: «دختر اين چه بساطيه که تو توي اين مدرسه راه انداختي؟ يه روز بايد از رو درخت نارنج بيارمت پايين، يه روز هم که ميري رو ديوار مدرسه که از درخت توت بچيني؛ حالا هم که زير ميز معلمت پيدايت کرديم. اگه باز هم تکرار کني نمره انضباطت رو 0 ميدم.»
    11 کاربر مقابل از artina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, 4566, asal58, arad1368, bnm, delghir, $Nafa, rayhaneh, تنهای دوم, شبنم, کام
    خدا گويد:
    تو اي زيباتر از خورشيد زيبايم،
    تو اي والاترين مهمان دنيايم،
    بدان آغوش من باز است،
    شروع يک قدم با تو،
    تمام گامهاي مانده‌اش با من!
    التماس دعا.
    artina آنلاین نیست.

  7. 16,960 امتیاز ، سطح 39
    64% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 290
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/04/16
    محل سکونت
    ایران.تهران
    نوشته ها
    778
    امتیاز
    16,960
    سطح
    39
    تشکر
    3,992
    تشکر شده 3,160 بار در 865 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #17 1391/07/07, 12:13
    آقا پارسال نه پیارسال دوره پیش دانشگاهی آخرسال کلاس رفع اشکال شیمی داشتیم کلاسای ریاضی تجربی با هم ادقام شده بود آقا هی ما به استادمون نگاه کردیم هی دیدم یه چیزی از زیر یقش زده بیرون ...راستی اینو بگم که استادمون مرد بود لباس صورتی هم پوشیده بود پیارسال همه استادامون مرد بود ....
    خلاصه هی ما نگاه کردیم هی دیدم یه چیزی زده بیرون از یقش گفتم استاد ببخشید اجازه گفت بفرماید بلند شدم رفتم جلو b-)گفتم ببخشید دستمو بردم جلو اون چیزه ..که گفتم کشیدم بیرون نگو کارتونه پیرهنش بوده یادش رفته بوده بر داره آقا تا ما کشیدیم بیرون کلاس رفت رو هوا از خنده ترکیذیم بعد رفتم نشستم سر جام و خیالم راحت شدو هواسم رفت به درس
    جالب اینجاس که بعدش گفت خانمم 10 بار اینو شسته نمیدونم چرا یادش رفته دراره .....
    من نمیدوونم چرا مقواه بر اثر آب طوریش نشده بود
    خب دیگه زیادی خندیدید بزارید من درسمو گوش کنم
    12 کاربر مقابل از عاتکه عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, 4566, arad1368, BAAGHE BI BARGI, bnm, delghir, hasti63, ho$$ein, rayhaneh, تنهای دوم, شبنم, کام
    ای آسمان کبود کبود جای مـــــــــــــــــــادر من در این جهان بزرگ نبود ؟؟!!!!!
    عاتکه آنلاین نیست.

  8. 10,994 امتیاز ، سطح 31
    64% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 256
    11.0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/03/13
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    330
    امتیاز
    10,994
    سطح
    31
    تشکر
    957
    تشکر شده 2,103 بار در 401 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #18 1391/07/07, 19:02
    بذارين يه خاطره ديگه براتون بگم.
    کلاس دوم راهنمايي بودم. باز داشتيم با بچه‌ها بازي ميکرديم. البته اين بار تو حياط مدرسه. کنار مدرسه ما، يه مدرسه پسرانه هم بود. باز هم بازي قايم باشک راه انداخته بودم. يادش به خير هميشه خودم سر‌گروه بچه‌ها ميشدم. خلاصه ما رفتيم که قايم بشيم. دوستام زودتر رفتن جاهاي خوب قايم شدن. من هم ديدم که وقت تنگ هست. از يه تخت‌خواب دو طبقه که گذاشته بودن گوشه حياط بالا رفتم و روش ايستادم. خدا چشمتون روز بد نبينه. همين که ما رو تخت ايستاديم، مدير مدرسه پسرانه من رو از بالاي ديوار ديد. آخه سر و گردنم از ديوار بالاتر بود و اون مدير هم از شانس بد همون لحظه از اونجا رد شده بود و بالا رو نگاه کرده بود و من بيچاره رو ديده بود. آقاي مدير فرياد زد که تو اون بالا چي کار ميکني. الآن ميام با مديرتون حرف ميزنم و حسابتو ميرسم. من هم از ترس داشتم ميمردم. بچه‌ها تا صداي آقا مدير رو شنيدن، پا به فرار گذاشتن. ديدم که تنها موندم و کسي هم به کمکم نمياد. از همون بالا خودمو پرت کردم پايين. لبه تيز تخت بازوي دستمو خراشيد. خيلي دردناک بود اما مهمترين کار در اون لحظه اين بود که فرار کنم. به سرعت از اونجا دور شدم. يک دقيقه بعد، آقا مدير به همراه مدير خودمون اومده بودن اونجا که ما رو تنبيه کنن اما ديدن که جا تره و بچه نيست!
    10 کاربر مقابل از artina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ***رضـا***, 4566, asal58, arad1368, bnm, delghir, hasti63, rayhaneh, تنهای دوم, شبنم
    خدا گويد:
    تو اي زيباتر از خورشيد زيبايم،
    تو اي والاترين مهمان دنيايم،
    بدان آغوش من باز است،
    شروع يک قدم با تو،
    تمام گامهاي مانده‌اش با من!
    التماس دعا.
    artina آنلاین نیست.

  9. 10,994 امتیاز ، سطح 31
    64% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 256
    11.0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/03/13
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    330
    امتیاز
    10,994
    سطح
    31
    تشکر
    957
    تشکر شده 2,103 بار در 401 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #19 1391/07/08, 00:21
    راستش رو بخايد دوران مدرسه من پر از خاطرات خنده دار هست. با اين هدف تعريفشون ميکنم که نه تنها خودم بلکه دوستان محترمم رو هم به لا اقل لبخندي شاد کرده باشم.

    سال اول راهنمايي بودم. تو گوشه حياط مدرسه تعدادي نيمکت و کمد و تخت خواب کهنه گذاشته بودن. کار ما اين بود که با همون وسائل خودمون رو سرگرم کنيم. يه روز که مشغول همين کار بوديم، من بين اون وسائل يه نيمکت پيدا کردم که يه تکه تقريبا دايره شکل از چوب اون شکسته شده بود و روي اون يه فضاي خالي ايجاد شده بود. بلافاصله يه فکر تو مغزم جرقه زد. حدس بزنيد چي؟ سريع يکي از دوستام رو که با هم سر يه نيمکت مينشستيم صدا زدم و بهش گفتم که يه نيمکت پيدا کردم که يه تکه از اون شکسته. به درد من و تو ميخوره. گفت به چه دردي ميخوره؟ گفتم بيا تا کسي متوجه نشده ببريمش تو کلاس و با نيمکت خودمون عوضش کنيم. با عجله اين کار رو انجام داديم. بچه‌هاي ديگه که از اين کار تعجب کرده بودن، علت رو جويا شدن. گفتم که نيمکتمون پايه‌هاش لق شده. خيلي صدا ميده. ميخايم عوضش کنيم. خلاصه به دوستم گفتم بيا تا نقشه رو برات بگم. هر وقت سر کلاس حوصلمون سر رفت به معلم ميگيم که مثلا سرمون درد ميکنه يا اين که حالمون خوب نيست و ميگيم که اجازه هست سرم رو بذارم رو ميز تا يکم حالم بهتر بشه؟ بعد دهنمون رو ميذاريم رو قسمتي که شکسته شده و از زير نيمکت هر چي دلمون خواست ميذاريم تو دهنمون و ميخوريم! ما عمليات رو اجرايي کرديم. اون سال خوراکي‌هاي زيادي رو سر کلاس نوش جون کرديم. مثلا ني آبميوه رو از اون زير ميذاشتيم تو دهنمون و حالا بخور و کي نخور.
    حالا که فکرش رو ميکنم ميبينم که چه معلم‌هاي زود باوري داشتيم. ما چند روزي يکبار سر کلاس اظهار کسالت ميکرديم و اون بندگون خدا هم اصلا شک نميکردن. واي که چه کارهايي من ميکردم. خدا از سر تقصيراتم بگذره. البته شما نشنيده بگيريد اما حالا هم تو دانشگاه از اين کارا ميکنم.
    8 کاربر مقابل از artina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 4566, asal58, bnm, delghir, Maroot, rayhaneh, شبنم, کام
    خدا گويد:
    تو اي زيباتر از خورشيد زيبايم،
    تو اي والاترين مهمان دنيايم،
    بدان آغوش من باز است،
    شروع يک قدم با تو،
    تمام گامهاي مانده‌اش با من!
    التماس دعا.
    artina آنلاین نیست.

  10. 59,699 امتیاز ، سطح 75
    77% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 351
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر اول مسابقه بهترین تاپیک با موضوع محرم
    تاریخ عضویت
    1391/02/14
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    1,989
    امتیاز
    59,699
    سطح
    75
    تشکر
    10,324
    تشکر شده 10,054 بار در 2,010 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #20 1391/07/08, 01:05
    من تو مدرسه اصولا پای تخته نمیرفتم چون همه کلاسها کنار تخته یک پله داشت نمی تونستم برم بالا.
    معلمامونم گیر نمیدادن.
    اما سال 5 ابتدایی دبیر ریاضی گفت فلانی پاشو بیا تمرین رو حل کن. منم که نمیتونستم گفتم شعورش می رسه کوتاه میاد دیدم نه گیرش اساسیه. بلند شدن اب دهنمو قورت دارم که یک دفعه زنگ خورد.
    این قدر خوشحال شدم که نگو.
    معلممون گفت فلانی یادداشت می کنم جلسه اینده اولین نفر شمایید.
    نیشم بسته شد.
    از همون روز همش تو این فکر بودم پله رو چه طوری برم بالا که نگام به بخاری گوشه کلاس افتاد تونستم با وجود داغی دستمو بهش بگیرم و برم بالا.
    مشکلم حل شد.
    تو جلسه بعد همون طور که گفته بو اولین نفر منو برد و یک تخته کامل بهم تمرین گفت.همشو حل کردم
    جالب ترش اینجاست که اون سال نمره ریاضیم 19.75 شد. شاگرد اول کلاس 19.5 شده بود.
    8 کاربر مقابل از hasti63 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 4566, asal58, arad1368, bnm, delghir, $Nafa, rayhaneh, کام
    hasti63 آنلاین نیست.

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •