«از پنجره روزگار به درخت عمر که مینگرم / خوش تر از یاد خداوند ثمری نیست»
تمام سعيو کردم تو جامعه(اون جامعه اي که ما آدما ساختيمش که هييييييييييييييچ شبيه اون چيزي نيست که تو ميخواستي از ما) با داشته ها و نداشته هام سرمو بگيرم بالا.
انتخابهایی سر راهم بود
تو دوراهی زندگی که گیر کردم
وقتی سپردم به خلقت جادم شد جاده خاکی
میخواستم از تنهاییم بگم
گفتی:
فانی قریب
همانا من نزدیکم
خدااااااای من
خداااااای عزيز من
جلوي تو سرم پايينه
جلوت کلا کم ميارم
بيا با من کمترین بساز
گم کردم راهتو
گم کردم