نوشته اصلی توسط
مسعود
زندگی تکراری
بابا
جان بابا
میشه منو ببری پارک
نهپسر عزیزم فعلا کار دارم برو بازی کن بعدا میبرمت
بابا تو که داری روزنامه می خونی
پسرم اینم ینوع کار
خانم
بله
چرا نمیای بشینی یه کم حرف بزنیم دلمو پوسید
کار دارم بزار کارم انجام بدم بعد میام
پس لطفا یه چایی برام بریز
من کار دارم خودت بلندشو بریز
باشه
مامان من گشنممه دخترم خودت برو سر یخچال یه چیزی بخور
مامان دیکته بهم میگی دختر خودت برو از روی کتاب بنویس دیگه
مهدی پسرم بیا صبحانه اتو بخور بای برمت مهد
من مهد نمیرم مادر جان من باید برم سرکار کسی خونه نیست
من مهد دوست ندارم نمیرم
خوب تو یه چیزی بهش بگو
چی بهش بگم تو بهتر زبونش بلدی خودت ببرش من رفتم
حداقل مهدیه ببر مدرسه
باشه مهدیه بریم دخترم من با مامان میریم
چرا مگه بابا چشه یکم هم باباتون باشید چی میشه همش مامان
خانم گفته به مادرت بگو بیاد مدرسه
ای بابا اینم که هرروز آدم می خواد مدرسه
خوب بذار بابات بیاد مدرسه من اخراج می کن ها
من کار دارم نمی توانم خودت برو مدرسه اش تازه بهتر که اخراجت میکن صد دفعه گفتم کار نکن بچسب به خونه و زندگی
جمشید باز شروع نکن من کارمو دوست دارم منم صدفعه گفتم که می خوام برم سرکار
برو بابا تو با این کارت نگار چقدر بهش میدن من رفتم
من پولش برام مهم نیست کارم دوست دارم بلندیش ما هم بریم