alt
صفحه 14 از 14 نخستنخست ... 4121314
نمایش نتایج: از 131 به 139 از 139

موضوع: داستانک نویسی

  1. 62,906 امتیاز ، سطح 77
    79% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 344
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/03/04
    محل سکونت
    ....
    نوشته ها
    2,633
    امتیاز
    62,906
    سطح
    77
    تشکر
    11,047
    تشکر شده 13,957 بار در 3,200 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #131 1393/03/03, 14:30
    سلام
    با اجازه نیلوفر و نویسندگان عزیز
    نیلوفر جان اگه امکانش هست بازم شروع کن تاپیک داستانک نویسی رو

    پ.ن...میشه داستان بزاریم تو این تاپیک؟
    5 کاربر مقابل از soheilaa عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. Mojtaba, Niloof@r, امیرمهدی, شهلا, نارون
    soheilaa آنلاین نیست.

  2. 17,464 امتیاز ، سطح 40
    27% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 586
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1387/02/20
    محل سکونت
    ...
    نوشته ها
    230
    امتیاز
    17,464
    سطح
    40
    تشکر
    1,928
    تشکر شده 1,120 بار در 214 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #132 1393/03/03, 20:37
    من بدون اجازه یکی میزارم

    --------------------------

    محاکمه

    دیروز صبح علی الطلوع وزیر دادگستری شدم؛ دستور دادم جلسه محاکمه برگزار شود. روی صندلی نشستم و با چکش روی میز کوبیدم و فریاد زدم: «متهم را بیاورید »متهم را آورند و نشاندند در جایگاه متهم.پرسیدم :خودت را معرفی کن .پاسخ داد: نامم "جهان گذر منش" است بلند فریاد زدم: «می دانی چند نفر را تا کنون به ورطه ی فساد و تباهی کشانده ای؟» در مقابل اتهامات وارده از خودت دفاع کن. پاسخ داد:تمام این اتهامات را قبول دارم اما بگذارید چیزی بگویم ،میخواهم بگویم همه ی این مشکلات زیر سر کس دیگریست فریاد زدم :یعنی شریک جرم داری ؟پس سریع معرفی اش کن تا شاید برای تخفیف مجازاتت به تو کمک شود ...زود باش معرفی اش کن .جواب داد :پشت درب جلسه ایستاده، نامش "غم" است ؛"غم دنیایی" .
    فریاد زدم :دستگیرش کنید. همان جا و در همان محل محاکمه اش کردم و به دار مجازات آویختمش ...امروز دیگر حالمان خوب است .

    ----------------------------
    پ.ن:نیلوفر قبلا این داستانک رو خونده ؛حالا شما بخونید.
    9 کاربر مقابل از شهلا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. alizadeh, Mojtaba, montazer65, Niloof@r, pari, soheilaa, امیرمهدی, نارون, پرستو
    الهی، بمیران ولیکن رهایم مکن...
    شهلا آنلاین نیست.

  3. 2,303 امتیاز ، سطح 13
    51% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 147
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1392/10/27
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    2,303
    سطح
    13
    تشکر
    62
    تشکر شده 150 بار در 55 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #133 1393/03/03, 20:42
    نقل قول نوشته اصلی توسط شهلا نمایش پست ها
    من بدون اجازه یکی میزارم

    --------------------------

    محاکمه

    دیروز صبح علی الطلوع وزیر دادگستری شدم؛ دستور دادم جلسه محاکمه برگزار شود. روی صندلی نشستم و با چکش روی میز کوبیدم و فریاد زدم: «متهم را بیاورید »متهم را آورند و نشاندند در جایگاه متهم.پرسیدم :خودت را معرفی کن .پاسخ داد: نامم "جهان گذر منش" است بلند فریاد زدم: «می دانی چند نفر را تا کنون به ورطه ی فساد و تباهی کشانده ای؟» در مقابل اتهامات وارده از خودت دفاع کن. پاسخ داد:تمام این اتهامات را قبول دارم اما بگذارید چیزی بگویم ،میخواهم بگویم همه ی این مشکلات زیر سر کس دیگریست فریاد زدم :یعنی شریک جرم داری ؟پس سریع معرفی اش کن تا شاید برای تخفیف مجازاتت به تو کمک شود ...زود باش معرفی اش کن .جواب داد :پشت درب جلسه ایستاده، نامش "غم" است ؛"غم دنیایی" .
    فریاد زدم :دستگیرش کنید. همان جا و در همان محل محاکمه اش کردم و به دار مجازات آویختمش ...امروز دیگر حالمان خوب است .

    ----------------------------
    پ.ن:نیلوفر قبلا این داستانک رو خونده ؛حالا شما بخونید.
    جالب بود. شما اینو خودت نوشتی؟
    2 کاربر مقابل از alizadeh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. Niloof@r, شهلا
    در داوری در مورد دیگران عامه مردم ، بی آنکه مزدی بگیرند اضافه کاری میکنند ,,,
    alizadeh آنلاین نیست.

  4. 75,827 امتیاز ، سطح 85
    58% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 723
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    قهرمان جام بیلیاردنفر سوم مسابقه تابستانه داستانک نویسینفر اول مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبرگزارکننده مسابقه نقاشی با نرم افزار Paint موضوع «معلولیت »نفر دوم مسابقه بهترین آواتار و امضا
    تاریخ عضویت
    1389/05/31
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    3,204
    امتیاز
    75,827
    سطح
    85
    تشکر
    8,623
    تشکر شده 18,767 بار در 3,954 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #134 1393/03/03, 22:16
    اجازه لازم نداره بسیارم عالی
    دوستان مایل به شرکت باشن، استارت کار رو میزنیم.
    5 کاربر مقابل از Mojtaba عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. montazer65, Niloof@r, soheilaa, شهلا, نارون
    Mojtaba آنلاین نیست.

  5. 41,972 امتیاز ، سطح 63
    25% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 978
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر دوم مسابقه هنری مذهبی رمضان 92نفر اول مسابقه تابستانه داستانک نویسینفر دوم مسابقه عکاسی زمستان 92نفر دوم مسابقه داستانک نویسینفر دوم مسابقه بهترین آواتار و امضا
    تاریخ عضویت
    1348/10/11
    محل سکونت
    استان اصفهان
    نوشته ها
    2,059
    امتیاز
    41,972
    سطح
    63
    تشکر
    7,470
    تشکر شده 9,558 بار در 2,137 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #135 1393/03/03, 23:41
    نقل قول نوشته اصلی توسط soheilaa نمایش پست ها
    سلام
    با اجازه نیلوفر و نویسندگان عزیز
    نیلوفر جان اگه امکانش هست بازم شروع کن تاپیک داستانک نویسی رو

    پ.ن...میشه داستان بزاریم تو این تاپیک؟
    سلام سهیلای گلم
    دختر برو بازیگر شو آخه اجازه میخواد مگه؟ من که از قبل عید دارم خواهش و التماس میکنم ازت که بنویس

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهلا نمایش پست ها
    من بدون اجازه یکی میزارم

    --------------------------

    محاکمه

    دیروز صبح علی الطلوع وزیر دادگستری شدم؛ دستور دادم جلسه محاکمه برگزار شود. روی صندلی نشستم و با چکش روی میز کوبیدم و فریاد زدم: «متهم را بیاورید »متهم را آورند و نشاندند در جایگاه متهم.پرسیدم :خودت را معرفی کن .پاسخ داد: نامم "جهان گذر منش" است بلند فریاد زدم: «می دانی چند نفر را تا کنون به ورطه ی فساد و تباهی کشانده ای؟» در مقابل اتهامات وارده از خودت دفاع کن. پاسخ داد:تمام این اتهامات را قبول دارم اما بگذارید چیزی بگویم ،میخواهم بگویم همه ی این مشکلات زیر سر کس دیگریست فریاد زدم :یعنی شریک جرم داری ؟پس سریع معرفی اش کن تا شاید برای تخفیف مجازاتت به تو کمک شود ...زود باش معرفی اش کن .جواب داد :پشت درب جلسه ایستاده، نامش "غم" است ؛"غم دنیایی" .
    فریاد زدم :دستگیرش کنید. همان جا و در همان محل محاکمه اش کردم و به دار مجازات آویختمش ...امروز دیگر حالمان خوب است .

    ----------------------------
    پ.ن:نیلوفر قبلا این داستانک رو خونده ؛حالا شما بخونید.
    سلام
    کار خوبی کردی شهلای گلم
    بله قبل از عید به من دادند و من خوندم ...چه خوب کردید شروع کردید بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mojyross نمایش پست ها
    اجازه لازم نداره بسیارم عالی
    دوستان مایل به شرکت باشن، استارت کار رو میزنیم.
    سلام
    همونطور که آقا مجتبی قبلا پست زدند و اینجا هم گفتند این تاپیک برای همین باز هست که داستانک هاتون رو بذارید دوستان عزیز...

    شاید یکی از ما در یه برهه ی زمانی سرش از بقیه ی شلوغ تر باشه ..بقیه دوستانش هستند
    منم بعد از امتحانات میام

    منتظر داستانای قشنگتون هستیم..
    6 کاربر مقابل از Niloof@r عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. alizadeh, montazer65, soheilaa, شهلا, فاطمه58, نارون
    Niloof@r آنلاین نیست.

  6. 62,906 امتیاز ، سطح 77
    79% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 344
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/03/04
    محل سکونت
    ....
    نوشته ها
    2,633
    امتیاز
    62,906
    سطح
    77
    تشکر
    11,047
    تشکر شده 13,957 بار در 3,200 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #136 1393/03/04, 16:08
    نقل قول نوشته اصلی توسط niloof@r نمایش پست ها
    سلام سهیلای گلم
    دختر برو بازیگر شو
    سلام خانوم،اتفاقا علاقه دارم به این هنر اما یکی باید بِشِکوفانه استعدادمو

    اینم یه داستانک از من...

    "انتظار"


    آن شب بعد از کلي کلنجار رفتن با درد،بالاخره به خواب رفت،انقدر خسته بود که حتي نايي براي پاک کردن اشکهايش را هم نداشت.انگار عادت همشگي اش بود که هر شب اينگونه به خواب برود.
    اما،اما غم اصلي چيزه ديگري بود.غرق در کابوس شبانه اش بود،کابوسي که هر شب مثل خوره به جانش مي افتادو دخترک را پريشان احوال ميکرد.
    سکوت عجيبي فضاي اتاق را فرا گرفته بود،سکوتي سردو غم انگيز،حتي صداي نفسهاي دخترک هم به گوش نميرسيد.
    در اين هنگام بود که ناگهان صداي زنگ تلفن به صدا درامد و آن سکوت خفگان را شکست،دخترک که تازه به خواب رفته بود از خواب پريد،
    نگران و مضطرب تر از هميشه بنظر مي امد به سمت تلفن دويد،صداي تپشهاي قلبش به راحتي قابل شنيدن بود،واضح، بلند...
    انگار مدتها منتظر بود،اما منتظر چه چيزي يا چه کسي ،نميدانست.فقط منتظر بود،منتظر يک اتفاق يک معجزه يک خبر يک....
    با صدايي لرزان گوشي را جواب داد
    الو؟الو؟ ...جوابي نيامد.دوباره تلاش کرد اما گويي کسي پشت تلفن نبود.
    طفلي که کابوس در بيداري هم امانش نميداد.گوشي را سر جايش گذاشتو نا اميدانه به طرف پنجره ي کوچک اتاقش رفت،
    با چشماني بي رمق و پر از اشک به اسمان خيره شد.زير لب چيزي زمزمه ميکرد :چيزي شبيه نجوا،چيزي شبيه التماس،چيزي شبيه ...خدايا اي کاش انتظار به سر ميرسيد...اي کاش...
    چه حس غريب و تلخي بود انتظار براي دخترک

    11 کاربر مقابل از soheilaa عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 1228, hzee, Mojtaba, montazer65, Niloof@r, pari, zahra1371, امیرمهدی, فاطمه58, نارون, پرستو
    soheilaa آنلاین نیست.

  7. 75,827 امتیاز ، سطح 85
    58% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 723
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    قهرمان جام بیلیاردنفر سوم مسابقه تابستانه داستانک نویسینفر اول مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبرگزارکننده مسابقه نقاشی با نرم افزار Paint موضوع «معلولیت »نفر دوم مسابقه بهترین آواتار و امضا
    تاریخ عضویت
    1389/05/31
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    3,204
    امتیاز
    75,827
    سطح
    85
    تشکر
    8,623
    تشکر شده 18,767 بار در 3,954 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #137 1393/03/04, 21:00
    دوستانی که تمایل دارن که داستانکشون توسط بقیه اعضا نقد بشه، ی کپی از داستانشون رو در تاپیک اتاق نقد
    بزارن و درخواست نقد کنن.
    6 کاربر مقابل از Mojtaba عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. nazdel, Niloof@r, soheilaa, zahra1371, امیرمهدی, نارون
    Mojtaba آنلاین نیست.

  8. 35,895 امتیاز ، سطح 58
    38% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 755
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر اول مسابقه عکاسی زمستان 92نفر دوم مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکینفر دوم مسابقه شعر و گرافیبرگزیده مسابقه کتابخوانی آذر 94
    تاریخ عضویت
    1394/06/11
    محل سکونت
    دیاری سر سبز
    نوشته ها
    1,522
    امتیاز
    35,895
    سطح
    58
    تشکر
    8,387
    تشکر شده 7,798 بار در 1,595 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #138 1393/03/07, 14:15
    سلام
    بااجازه دوستان
    منم یکی میزارم
    کلا اولین نوشته به قول خودم داستانک هست
    باید دوستان دست به قلمم ببخشند
    میدونم خیلی مبتدیه

    _____________________________
    آبنبات

    فقط دلش می خواست از اونجا دور بشه ؛ انگار تمام غم و غصه دنیا رو سرش خراب شده؛هرکاری کرد جلوی اشکاش رو بگیره نمیشد ؛
    خیلی وقت بود که دلش گرفته بود و بر خورد معاون اداره ای که به قول خودش کاراش فقط به دست اونا حل می شد حسابی بهمش ریخته بود.
    چشم های پر اشکش رو پشت عینک آفتابی قایم کرد.
    تنها حسی که داشت حس بی کسی ؛ تنهایی و غم بود...
    نمی دونست داره کجا میره فقط می خواست بره یه دفعه دید جلوی در امام زاده ست
    وای چه قدر دلش هوای حرم امام رضا رو کرده بود؛ اما حرم آقا کجا و اون کجا!
    با حالی غریب و صورتی پر اشک وارد حرم شد.
    حرم خلوت بود و چند نفری هم که بودن با کنجکاوی نگاش می کردن ؛ اما اون نگاه هیچ کس رو حس نمی کرد...
    خودش رو به ضریح چسبند و چادرش رو روسرش کشید و بلند بلند گریه کرد ؛ از بی کسی و تنهایی و غم هاش می گفت ؛""پس چرا آروم نمیشم""
    تو همین حال بود صدایی باعث شد چادرش رو کنار بزنه؛ " دخترم ,بفرما, تبرک امام رضا (ع) ست ,انشالله حاجت روا بشی"
    یه بسته آبنبات ؛ همونایی که اصلا دوست نداشت , اما انگار دنیا رو بهش دادن , یه دونه برداشت و گذاشت دهنش
    چه قدر آروم شد ... آروم آروم
    با قلبی سرشار از آرامش با خودش زمزمه می کرد : من چه قدر خوشبختم .

    __________________________________________
    فکر کنم از حد داستانک گذشته
    9 کاربر مقابل از montazer65 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. Mojtaba, Niloof@r, soheilaa, tara1361114, zahra1371, شهلا, فاطمه58, نارون, پرستو
    ""الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم""

    ای پادشــه خــوبــان داد از غــم تنــهایی
    دل بی تو به جان آمد وقتست که باز آیی
    montazer65 آنلاین نیست.

  9. 2,518 امتیاز ، سطح 14
    23% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1392/08/24
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    134
    امتیاز
    2,518
    سطح
    14
    تشکر
    11
    تشکر شده 220 بار در 99 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #139 1393/03/18, 01:05
    با یه ابنبات خوشبخت شد؟خوش به حالش
    شاهرخ آنلاین نیست.

صفحه 14 از 14 نخستنخست ... 4121314

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •