alt
نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: ساحل معنی [گاه نوشته های meaning]

  1. 9,068 امتیاز ، سطح 28
    53% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 282
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1394/06/02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    9,068
    سطح
    28
    تشکر
    298
    تشکر شده 582 بار در 153 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    ساحل معنی [گاه نوشته های meaning]

    #1 1394/06/16, 14:56
    - همیشه برای نوشتن نیاز نداری دلیلی کافی یا لازم داشته باشی، شاید هم "همیشه" که نه! "هیچ وقت" برای شروع کاری- هر کاری - چندان دلیل منطقی یا عقلی لازم نیست؛ به زعم من شروع کردن مهم تر از توجیه و بونه و دلیل و آوند و سبک-سنگین کردن موقعیت است، من می توانم توالی اتفاقات منتج به این را که چرا هم اکنون در این فروم هستم را بنویسم، اما آیا بازم چیزی بر "معرفت" کسی افزوده میشود؟! من معتقدم نه! هرکس می تواند با هر بینش و شناخت و معرفتی و دانشی بیان کند که "چرا خورشید امروز طلوع کرد؟" می توان نشان داد جواب این پرسش با جواب این پرسش که "چرا "هر" روز خورشید طلوع میکند؟" متفاوت خواهد بود. بلی..انسان با واژه می اندیشد ظاهراً که اینگونه است و تمام هستی ِ اندیشه اش به "واژه"هایی که با آنان می اندیشد گره خورده است، حتی انسان ها نشان میدهند که با این "هر" در پرسش دوم چه جواب های متفاوتی می توان داد. به هر روی همانطور که پاسخ این پرسش جواب های متعددی دارد اما نمی توان آن را دلیل حقیقی برآمدن آفتاب دانست. متاسفانه من چنین می اندیشم. از این رو تمام دلایلی را که سبب رسیدن من به این فروم شده است را اگر هم بنویسم باز هم فکر میکنم علت العلل آن را نمی توان به آن معرفت پیدا کرد من که چنین فکر میکنم و از این رو فکر میکنم از آنجایی که دلیل خواستن و پیدا کردن برای هر کاری بیهوده است و تنها عذر تراشی و گونه ایی خودارضایی اندیشه ورزانه است پیدا کردن دلیلی برای نوشتن هم چیز چندان خردمندانه ای نیست. چرا می خواهی بنویسی؟ چون: می خواهم بنویسم. چرا آب در 100 درجه سلسیوس جوش می آید؟ چون: آب در 100 درجه سلسیوس جوش می آید. چرا ادامه تحصیل ندادی؟ چون: ادامه تحصیل ندادم. چرا قیمت دلار 3000 تومان است، چون: قیمت دلار 3000 تومان است.
    11 کاربر مقابل از meaning عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 1228, hadi123, Mojtaba, الهه61, خزون, ساحل27, سیده فاطمه, محمد حشمتی فر, مهاجر, نارون, نیلوفر

    meaning آنلاین نیست.

  2. 9,068 امتیاز ، سطح 28
    53% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 282
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1394/06/02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    9,068
    سطح
    28
    تشکر
    298
    تشکر شده 582 بار در 153 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #2 1394/06/18, 20:55
    - سعی در فهمیدن کمک بیشتری به نفهمیدن می کند؛ انسان با بیشتر فهمیدن بیشتر در چاه نفهمیدن فرو می رود؛ با اینحال راه وصول به "معرفت" تنها مکانی ست که از آنجا میتوان بدون پا گذاشتن به جزایر فتح نشده مشرف بود. چگونه می توان به معرفت و شناخت رسید؟ کدام معرفت حقیقی است و کدام باطل؟ کتاب خواندن چه تاثیری در فهم ما دارد؟ چگونه باید کتاب خواند؟ چگونه باید فکر کرد؟ چرا گاهی همه چیز اینقدر گنگ میشود و مجبوری به ساز هستی ناچاراً برقصی؟بدون اینکه بدانی چه کسی دارد می نوازد؟ و چرا تو داری می رقصی؟ آیا انسان نباید یه شناختی هرچند اندک از خویش و هستی خویش و جهان پیرامون دست پیدا کند تا بداند به کدامین طرف باید برود و اصلاً چرا باید برود؟ ایده ها همان چیزی هستند که انسان در پی آنها میرود و به زندگی و رشد او سمت و سو می دهند، ایده ها یا عقیده ها فرقی ندارد. سالها پیش برادرم از دانشگاه فایل رایانه ای پاورپوینتی(PowerPoint) آورده بود که هیچی ِ انسان را نسبت به عظمت کیهان نشان میداد، تصویر نخست یک سلول برگ را نشان می داد سپس تصویر شروع به Zoom Out کرد، بعد برگ بعد از آن درخت بعد از آن باغ بعد از آن شهر بعد از آن کشور، زمین، سامانه خورشیدی، کهکشان راه شیری، خوشه کیهانی و الخ. می خواست نشان دهد که انسان در مقابل عظمت هستی هیچ است، اما آیا واقعا هیچ است؟ انسان چیزی دارد به اسم قلب، اما کدام انسان؟کدام قلب؟ انسان را می توانیم با پیمودن زمین و ملاقات با انسان های گوناگون تعریف کنیم؟ نمی توانیم تعریف جامعی با دیدن انسان های روی زمین داشته باشیم،مردمان روی زمین تعریف"انسان" را دچار مشکل میکنند بهم می ریزنند چه از لحاظ جسمی چه از لحاظ روان شناختی؛ مگر آنگه نخست انسان را تعریف کنیم بعد هرکه از این تعریف بیرون بود او را انسان ندانیم یا اصلاً درباره "آن"ها قضاوت نکنیم.قلب! فکر می کنیم هیچ نیستیم و بود و نبود "ما" بر جهان هیچ تاثیری ندارد، به قول بزرگی: گورستان ها پر است از کسانی که فکر میکردنند چرخ هستی بدون آنها نمی چرخد و به قول خیام:...آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟آمد مگسی پدید و ناپیدا شد! گفته بودم بود و نبود "ما"، واقعاً کدام "ما"؟! هرکس می تواند خود را از این "ما" بداند؟ من هم می توانم؟ این ما کیست که وجودش مهم تر از وجود زمین است؟! درست مثل تعریف انسان."جهان هستی به خواسته های ما وقعی نمی گذارد" کدام خواسته هایمان؟! گاهی می بینیم گویی جهان سوار بر انسان است و انسان مجبور! اما به باور من رگه هایی از اندیشه در انسان جریان دارد و مهم تر از همه قلبی در او می تپد که انسان میبیند چیزی بیشتر از کمی است یک جنبده ای عجیب که نمیتوان آن را یک موجودی مثل بقیه موجودات و جنبندگان دانست، گاهی وقتها اندیشه های انسانها و حرف زدن درباره چیزهایی عجیب را میبینم بهت زده میشوم که چگونه مغزی و گوشتی و استخوانی قادر به چنین کاری است انسان می اندیشد و عجیب تر اینکه او درباره موضوعات مورد اندیشه خویش هم می اندیشد، چقدر عجیب!
    10 کاربر مقابل از meaning عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 1228, hadi123, Mojtaba, الهه61, خزون, سیده فاطمه, محمد حشمتی فر, مهاجر, نارون, نیلوفر

    meaning آنلاین نیست.

  3. 5,832 امتیاز ، سطح 22
    57% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 218
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/07/17
    محل سکونت
    ایران،مشهد
    نوشته ها
    325
    امتیاز
    5,832
    سطح
    22
    تشکر
    710
    تشکر شده 1,392 بار در 319 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #3 1394/06/18, 21:47
    نقل قول نوشته اصلی توسط meaning نمایش پست ها
    - سعی در فهمیدن کمک بیشتری به نفهمیدن می کند؛ انسان با بیشتر فهمیدن بیشتر در چاه نفهمیدن فرو می رود؛ با اینحال راه وصول به "معرفت" تنها مکانی ست که از آنجا میتوان بدون پا گذاشتن به جزایر فتح نشده مشرف بود. چگونه می توان به معرفت و شناخت رسید؟ کدام معرفت حقیقی است و کدام باطل؟ کتاب خواندن چه تاثیری در فهم ما دارد؟ چگونه باید کتاب خواند؟ چگونه باید فکر کرد؟ چرا گاهی همه چیز اینقدر گنگ میشود و مجبوری به ساز هستی ناچاراً برقصی؟بدون اینکه بدانی چه کسی دارد می نوازد؟ و چرا تو داری می رقصی؟ آیا انسان نباید یه شناختی هرچند اندک از خویش و هستی خویش و جهان پیرامون دست پیدا کند تا بداند به کدامین طرف باید برود و اصلاً چرا باید برود؟ ایده ها همان چیزی هستند که انسان در پی آنها میرود و به زندگی و رشد او سمت و سو می دهند، ایده ها یا عقیده ها فرقی ندارد. سالها پیش برادرم از دانشگاه فایل رایانه ای پاورپوینتی(PowerPoint) آورده بود که هیچی ِ انسان را نسبت به عظمت کیهان نشان میداد، تصویر نخست یک سلول برگ را نشان می داد سپس تصویر شروع به Zoom Out کرد، بعد برگ بعد از آن درخت بعد از آن باغ بعد از آن شهر بعد از آن کشور، زمین، سامانه خورشیدی، کهکشان راه شیری، خوشه کیهانی و الخ. می خواست نشان دهد که انسان در مقابل عظمت هستی هیچ است، اما آیا واقعا هیچ است؟ انسان چیزی دارد به اسم قلب، اما کدام انسان؟کدام قلب؟ انسان را می توانیم با پیمودن زمین و ملاقات با انسان های گوناگون تعریف کنیم؟ نمی توانیم تعریف جامعی با دیدن انسان های روی زمین داشته باشیم،مردمان روی زمین تعریف"انسان" را دچار مشکل میکنند بهم می ریزنند چه از لحاظ جسمی چه از لحاظ روان شناختی؛ مگر آنگه نخست انسان را تعریف کنیم بعد هرکه از این تعریف بیرون بود او را انسان ندانیم یا اصلاً درباره "آن"ها قضاوت نکنیم.قلب! فکر می کنیم هیچ نیستیم و بود و نبود "ما" بر جهان هیچ تاثیری ندارد، به قول بزرگی: گورستان ها پر است از کسانی که فکر میکردنند چرخ هستی بدون آنها نمی چرخد و به قول خیام:...آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟آمد مگسی پدید و ناپیدا شد! گفته بودم بود و نبود "ما"، واقعاً کدام "ما"؟! هرکس می تواند خود را از این "ما" بداند؟ من هم می توانم؟ این ما کیست که وجودش مهم تر از وجود زمین است؟! درست مثل تعریف انسان."جهان هستی به خواسته های ما وقعی نمی گذارد" کدام خواسته هایمان؟! گاهی می بینیم گویی جهان سوار بر انسان است و انسان مجبور! اما به باور من رگه هایی از اندیشه در انسان جریان دارد و مهم تر از همه قلبی در او می تپد که انسان میبیند چیزی بیشتر از کمی است یک جنبده ای عجیب که نمیتوان آن را یک موجودی مثل بقیه موجودات و جنبندگان دانست، گاهی وقتها اندیشه های انسانها و حرف زدن درباره چیزهایی عجیب را میبینم بهت زده میشوم که چگونه مغزی و گوشتی و استخوانی قادر به چنین کاری است انسان می اندیشد و عجیب تر اینکه او درباره موضوعات مورد اندیشه خویش هم می اندیشد، چقدر عجیب!
    اگه روزی دیگه موجودی در این جهان به عظمت بی پایانی یافت نشه؛ واقعا انسان عجیب ترین آنهاست که همه چیز در او هست و همین مغزی که داره خودش جهانی دیگه ایه. البته این به اونهایی است که مغزی دارن. چون بعضی هم فقط به انسان شباهت دارن!
    6 کاربر مقابل از محمد حشمتی فر عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hadi123, meaning, خزون, مهاجر, نارون, نیلوفر
    نمی خواهم آمدنم چون برگی باشد که اول سبز می شود، بعد خشک و دیگر هیچ؛ آن هم برای همیشه.
    محمد حشمتی فر آنلاین نیست.

  4. 9,068 امتیاز ، سطح 28
    53% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 282
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1394/06/02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    9,068
    سطح
    28
    تشکر
    298
    تشکر شده 582 بار در 153 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    21-شهریور-94

    #4 1394/06/22, 00:08
    -شناخت خویش از تمام کارهای دنیا دشوارتر است و شیرین تر،(شیرین چون هرگاه انسان به خود نگاه می کند , می بیند "هست" و این هست بودن حس لذت حقیقی و فراوانی برای او دارد)شناخت خود، تراشیدن روح خود، کشف خود ِ حقیقی دور از باطل و دروغ از حل 23 مسئله هیلبرت هم دشوار تر است. تنها چیزی که میتوانم احساس مالکیت بدان داشته باشم تندیس روح خودم هست که با کمک خیلی چیزها می‌سازمش، چقدر سخت! به کمک خیلی چیزها؟ با کمک چه کسی و چه چیزی؟ تنها کسی که بدان احساس مالکیت داری؟ نه! تو از اینکه آن را در ثبات و شناخت کاملی می بینی لذت می بری اما مالکیت نداری؛ تو حتی نسبت به آن چیزی که سالها عمر برای ساختنشان گذاشته ای مالکیتی نداری؛ انسانها مالک آن چیزی که دارند نیستند؛ انسانها مالک "هیچ چیز" نیستند، بدنشان قبل از هرچیز ملموس ترین چیز؛ آیا کسی میتواند بگوید بدن خودم است هرکاری که میتوانم و می خواهم با آن انجام میدهم؟ نه! زیبایی هیچکس مال خودش نیست همه در این زیبایی شریک هستند و باید آنچنان که "درستی" است برایش انجام دهد. نه آنکه آن را به رخ دیگران بکشد که گویی خودش آن را پیش از آفرینش خودش آفریده است. کسی که معلول است(Disability = ناتوان، علت و معلول؟(مگر ترم فلسفی‌ست؟) این کلمه توصیفگر حال حقیقی معلولان نیست شاید ناتوان بهتر باشد، ناتوان؟ شاید کسی ناتوان به دنیا بیاید اما ناتوان از دنیا نمی رود شاید کسی ناتوان شود اما ناتوان برای همیشه نخواهد ماند) نمی دانیم چقدر خودش مقصر بوده است اما مطمئنیم او "تنها" مقصر نیست و همه انسانها در این معلولیت این فرد شریک هستند،انسانها در غم و شادی یکدیگر شریکند این بدان معنا نیست که اگر اتفاق بدی در دوهزار کیلومتر آنور تر از شما افتاد غمگین شوید بلکه دانستن این به تنهایی کافیست!چون برای دانستن چیزهای مهمتر کمک میکند و آن اصل است نه این ها! خلقت مانند پیکره‌ای یکپارچه است نمیتوان اجزای آن را مجزا دانست."انسانها هیچ برتری نسبت به یکدیگر ندارند"یک جمله کلیشه ای که هرکسی آن را فهم نمیکند، چرا؟ چون کمتر کسی می اندیشد، یکی از راه های شناختن خویش( انسان تنها از دو راه می تواند خویش را بشناسد یا با کشف خود یا با ساختن(Create) خود) "اندیشیدن"است، اما اندیشیدن درباره چه چیزی؟ همه انسانها هر آنچه که لازم است بدانند می دانند؛ تحصیل کردن گرفتن مدرک فلان دکترا خواندن خروار خروار کتاب هیچ چیزی بر آن دانسته های درونی نمی افزاید. آموختن تنها باعث شناخت بهتر و دیدن واضح تر آن چند فکت(گزاره) ثابت و محدود که هر انسانی از بدو تولد با خود آورده است می شود و گرنه بر آن چند گزاره ساده نه چیزی افزوده می شود نه کم می شود.یکی از نشانه های انسانهایی که خویشتن را شناخته اند این است که با هرکه سخن بگویند دیگران او را آشنا می بینند، یک اثر هنری مانند یک نقاشی احساس نزدیکی به کسی میکند که خویش را شناخته است برای همین آن اثر هنری سخاوتمندانه هر آنچه دارد(می داند) به او می‌آموزد چون او را غریبه نمی بیند این انسانها در هیچ کجا غریبه نیستند سنگ و گل و کوه و زمین او را می شناسند و هر آنچه بدانند به او می آموزند.
    6 کاربر مقابل از meaning عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hadi123, خزون, سیده فاطمه, مهاجر, نارون, نیلوفر

    meaning آنلاین نیست.

  5. 82,540 امتیاز ، سطح 89
    33% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,210
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر دوم مسابقه عکس و قلم شماره یکنفر اول مسابقه نقاشی با نرم افزار Paint موضوع «معلولیت »نفر اول مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه شعر و گرافیبهترین کاربر به انتخاب دور اول شورا
    تاریخ عضویت
    1392/07/13
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    3,817
    امتیاز
    82,540
    سطح
    89
    تشکر
    8,570
    تشکر شده 20,783 بار در 4,222 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #5 1394/06/22, 00:34
    نقل قول نوشته اصلی توسط meaning نمایش پست ها
    شاید کسی ناتوان به دنیا بیاید اما ناتوان از دنیا نمی رود شاید کسی ناتوان شود اما ناتوان برای همیشه نخواهد ماند) نمی دانیم چقدر خودش مقصر بوده است اما مطمئنیم او "تنها" مقصر نیست و همه انسانها در این معلولیت این فرد شریک هستند
    سلام
    دلنوشته ی قابل تاملی دارید
    احسنت
    سوال پیش اومد برام و جسارت می کنم در دلنوشته ای شما مطرح می کنم امیدوارم بنده رو عفو بفرمایید.
    1.میشه در مورد قسمت قرمز شده بیشتر توضیح ارائه بدید.من درست متوجه نشدم آیا در مورد اکثریت صدق می کنه؟
    2.به نظر شما اصلا معلولیت قصور می باشد که دنبال مقصر بگردیم؟
    3.بالفرض مقصر خود من معلول یا شخص دیگری باشد و آن را یافتیم چه سودی دارد این یافتن؟

    سپاس بیکران
    6 کاربر مقابل از نیلوفر عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hadi123, meaning, خزون, سیده فاطمه, مهاجر, نارون


    ---------------

    نیلوفر آنلاین نیست.

  6. 9,068 امتیاز ، سطح 28
    53% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 282
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1394/06/02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    9,068
    سطح
    28
    تشکر
    298
    تشکر شده 582 بار در 153 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #6 1394/06/22, 01:05
    نقل قول نوشته اصلی توسط نیلوفر نمایش پست ها
    سلام
    1.میشه در مورد قسمت قرمز شده بیشتر توضیح ارائه بدید.من درست متوجه نشدم آیا در مورد اکثریت صدق می کنه؟
    2.به نظر شما اصلا معلولیت قصور می باشد که دنبال مقصر بگردیم؟
    3.بالفرض مقصر خود من معلول یا شخص دیگری باشد و آن را یافتیم چه سودی دارد این یافتن؟

    سپاس بیکران
    سلام
    1- انسان ناتوان(معلول) با این فرض به دنیا می آید- یا در برهه ای از زندگی دچار این می شود- که "توانایی" برخی انجام کارها را ندارد(این چیزی است که در همه افراد سالم جسمی هم دیده میشود)،اما همین ناتوان(معلول) میتواند ناتوان نماند، بودن با هست فرق دارد، معلول می تواند از بودن به هست حرکت کند و او برای اینکار نیاز به برخی مهارتها و شناخت دارد، تا از این ناتوانی خارج شود. برآیند دو نیروی شناخت(معرفت: به خویش، به هستی) و مهارت(مهارت هایی که ناتوان با معرفت به آن ها در خود پی می برد) می شود توانایی.

    2 و 3 - هدف من هم دقیقاً از جملات پس از آن همین بود که نشان دهم خوشبختی و بدبختی بیرون از انسان هستند نه از انسان و گرنه انسان در صورت نپذیرفتن این اصل از صبح که از خواب بر می خیزد تا شب با هزاران کس درگیر میشود، این نه یک مُسکن دروغ برای التیام دردهای من و شماست بلکه یک حقیقت است.
    6 کاربر مقابل از meaning عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. hadi123, خزون, سیده فاطمه, مهاجر, نارون, نیلوفر

    meaning آنلاین نیست.

  7. 4,594 امتیاز ، سطح 19
    86% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 56
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/12/14
    محل سکونت
    شهریار
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    4,594
    سطح
    19
    تشکر
    37
    تشکر شده 105 بار در 45 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #7 1394/06/22, 13:13
    یا رب ! تو کجا بودی ، آن وقت که صبرم ، شد
    آن وقت که از غم ها ، تا نیمه کمر خـــم شد

    یا رب ! تو کـه می دانی ، دل داده و مهـجورم
    آخر تو کجا بودی ، وقتی مژه گان ، نــم شــد

    در کـــوچۀ تنـهایی ، هی پر شــدم از خـالی
    رندی و سبـک بـالی ، از خـاطره ام کـم شـد

    من مست وضو کردم ، در می کـده بد کـردم
    نی می کده را نامی ، سـاقی که مُعَمَّم شد

    در اوج سـخن دانــی ، در حین سـخن رانـی
    شد حنجره ام پـاره ، یـک باره صدا بــم شـد

    از پـرده بـرون آمــــد ، آن نکـــتۀ سـر بســته
    یک لحظه شدم خالی ، خالیـم پر از غم شد

    ایـن فـکـــر مـقـرنــــس را ، مـن در گـــرو آنـم
    یک آن به کفم آمد ، یـک آن زِ کفم هم ، شد
    2 کاربر مقابل از من هستم عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. meaning, خزون
    من هستم آنلاین نیست.

  8. 9,068 امتیاز ، سطح 28
    53% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 282
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1394/06/02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    9,068
    سطح
    28
    تشکر
    298
    تشکر شده 582 بار در 153 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    26.شهریور.94

    #8 1394/06/26, 20:00
    «همه‌ی چیزهای خوب خودرو و رایگان‌اند.»
    ~ ثورو

    - واژه‌ها سیاق و هدف‌های متن را (متن هدفی غایی ندارد بلکه هدف هایی دارد که اگر یک متن خوب باشد به آن‌ها می رسد) تعیین می‌کنند. واژه ها می‌توانند با دیگر واژه ها برای زایش معنا با همنشینی و هم صحبتی و مصافحت در پس و پیش واژه های دیگر و ارتباط با ذات خویش نقش بزرگی داشته باشند، واژه ها می اندیشند و این واژه ها خاستگاهی دارند که از جایی برخواسته اند برای همین هرکس بدون هیچ سوادی زیاد می تواند تفاوت متن ها را از جوانبی گوناگون درک کند و تمییز دهد، در کنار اینکه واژه ها خواستگاه دارند به قول د. شهریاری دانستن معنای ریشه ای یا ریشه شناسی واژه ها درک بیشتری و بهتری و کامل تری و دقیق تری و ظریف تری از متن و موضوع هم به انسان می رساند. بنابر این من هنوز می اندیشم که برخلاف گفته های داوکینز ما نمیتوانیم واژه ها را دست خوش تغییرات خودمان قرار دهیم و آنها را به هر شکلی که خواستیم با قبولاندن معناهایی به گونه دیگر از ذات خودشان فرم داده و بکار گیریم، و برای اینکه بتوانیم از واژه ها کمک بگیریم تا خودمان را فریب ندهیم اندیشیدن حول خاستگاه آنها کمک زیادی میکند تا آنها در درست اندیشیدن به ما کمک کنند، واژه هایی با صورت های گوناگون اما در باطن و علیا با تعاریف ذاتی و ازلی لایتغیر؛ اما آنچه که مهم تر از همه این است اندیشیدن در بجا استفاده کردن واژه هاست همین کافیست تا ما از پیش پا افتاده ترین و متداول ترین و مرسوم ترین واژه ها در عرف استفاده کنیم تا هر جمله در نهایت بالا برود واز پوسته بی روح و بی معنا و بی جان مایه کاغذ و سطح زمین(قالب مادی و محل زایشش) جدا شود.

    علت اینکه گاهی وقتها ما بجای واژه های مرسوم مانند اطلاعات از برابر فارسی آن = داده ها استفاده میکنیم این است که بهتر می دانیم شنونده ما که گوشش به واژه ای مانند اطلاعات عادت کرده است و نتوانسته تصور کند که میتواند این واژه چه جاهایی بنشیند و چه جاهایی ننشیند ترجیحاً واژه داده ها را در ذهن خود درک و به کمک آن اطلاعات را بازآفرینی کند وگرنه این دو واژه برای کسی که از هر دو درک یکسانی دارد فرق چندانی ندارند و با هردو میتواند مطلوب متن را دریابد فقط ما با برابر قرار دادن برخی واژه های دیگر میخواهیم که خواننده یا شنونده اندکی بیشتر از واژه معمول اندیشه کند بهتر از این است که وقت خود را در متن برای آن بگذاریم تا به خواننده و یا شنونده بگوییم اطلاعات در اینجا(متن من) به چه معناست. ولی باز "اطلاعات" با "داده‌ها" نمیتواند خالی از تفاوت باشد شاید هم برای سوق دادن متن به طرف دیگری از آن استفاده میکنیم می توان از اطلاعات استفاده کرد به شرط آنکه معانی(معناها = کاردکرد و جایگاه و زایشگاه های گوناگون) آن را در زبان مادری‌اش(مبداءاش) بدانیم و این درک را با خود در متن هم بیاوریم پس از آن هر دو این واژه ها به نزدیکی بیشتری از لحاط معنا می رسند ولی بازهم من همچنان فکر میکنم که این دو واژه نخواهند توانست کفو یکدیگر قرار بگیرند چون زایش واژه ها مانند انسان ها و دیگر مخلوقات در نقاط مختلف کره زمین با ماده اولیه گوناگونی بوده است. واژه به باور من نمیتواند از بستر ماده و مادی بیرون نیاید درست مانند انسان ها که در عین شباهت بسیار، تفاوت بسیاری هم با یکدیگر دارند و این همه به محل زمانی و مکانی تولد آنان(واژه‌ها) بر می گردد.
    کمیت داده ها(اطلاعات) در شناسایی لایه های زیرین و زبرین خویشتن کمک چندانی نمیکند، مغز از مقدار اطلاعاتی بیش تر برای شناخت خود استفاده نمیکند و تنها به آنچه که ذاتاً نیاز دارد اکتفا میکند، اندیشیدن تنها یک نیروی درون بشری ست که با حداقل داده ها(ورودی ها) میتوان نتایج مطلوب و شگفت انگیزی از آن بدست آورد.این نیرو میتواند به مرور زمان بسیار قدرتمند شود اما برای این نیاز به داده های ناتمناهیی ندارد بلکه چند اصول محدود برای او کافیست.بنگرید به اصول موضوعه در همه شاخه ها و حوزه های دانش های مجرد مانند ریاضیات و منطق. انسان به مجرد اینکه شروع به اندیشیدن می کند کسی در فکر او (ورای تمام اشیای مجرد و ماده) شروع به حرف زدن با او میکند. بسیار چیزهای بکر و دست نخورده ای که دست هیچ بشر و ملکی به آن نرسیده است بر او کشف میشود و این از گام های شناختن خویش است که هرکس که در پیمودن راه ساختن(یا کشف خود) هست و منحصراً و به تنهایی باید طی کند.


    بدترین نوع نوشتن، نوشتن به سبک آمرانه است مانند سبک نوشتن من: در این نوع اندیشه ها و دست نوشته ها نویسنده به دلایلی از قبیل اینکه گمان می کند نوشته های او را در صورتی غیر از این صورت نخواهند فهمید، جلوه گر است در واقع نویسنده به طرف مقابل بیشتر توجه دارد تا اینکه متن چگونه با اندیشه اش روبرو خواهد شد و موضوع چه موضعی در برابر اندیشه فرد میگیرد به وارونه شخص در این نوع سبک نوشته ها از خود بیرون می آید تماماً به این توجه دارد که از طرفی آیا به درستی متن خیانت نکرده‌ام؟ و از طرفی طرف مقابل من(خواننده یا شنونده که بیشتر خواننده) مقصود مورد قصد مرا تماماً آنگونه که خواستم بر او تاثیر بگذارم پذیرفت یا خیر. در این قبیل نوشته ها و اندیشه ها دو ویژگی کاملاً بارز است نویسنده تماماً با وجود خود سعی در این دارد از کلمات قاطع و انحصاری(الفاظ عام و الفاظ خاص) از قبیل : همه، هر، برای، هیچ، تماماً ، قطعاً، بی شک،نهایت،بدایت، اگر، بدترین، بهترین، برترین، بی نظیر ، کم‌نظیر، همچنین از صفات عالی و تفصیلی استفاده کند، در این نوع نوشته ها نویسنده بدون آنکه به مغز مطلب و موضوع خود راه یابد سخن را در همان ابتدا به پایان میرساند نتیجتاً دفتر نوشته های او وجود تعداد موجوداتی نهال سبز و شکننده هستند که برای خودنمایی در کنار درختان تنومند و سالخورده و مجرب و روزگار دیده سر برآورده اند.
    برای درک همه نوع انسانها و فرو رفتن به لایه های زیرین روح انسانها، کس نخست باید از "درد" عبور کند انسانها همه بدون استثنا در درد زاییده شده اند و در درد زندگی میکنند و در درد هم خواهند مرد پس برای شناخت عمیق از هر نوع انسانی حتی انسان شوخ طبع طناز جدی بیشعور بی اندیشه بی فکر بزه کار هرزه اندیشمند عالم دانا حکیم و الخ باید نخست از درد عبور کرد.

    «متفکر معلمی‌ست که شاگرد خویش است»
    - گیلبرت رایل
    3 کاربر مقابل از meaning عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. خزون, نارون, نیلوفر

    meaning آنلاین نیست.

  9. 9,068 امتیاز ، سطح 28
    53% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 282
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1394/06/02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    9,068
    سطح
    28
    تشکر
    298
    تشکر شده 582 بار در 153 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #9 1394/07/08, 04:14
    - گفته بودند صدمین/100 مین پست سپیشالت را یک چیز خاص(سپیشال : Special = خاص،ویژه) بنویس، وقتی به عدد 99 نگاه می کنم لذت بیشتری می برم از دیدن آن تا عدد 100 . وقتی اعداد در رقابت با هم باشند همه یشان از زیبایی می افتند وقتی 99 را با 100 می بینم نه زیبایی های این را متوجه می شوم نه آن، مقایسه کام قلب را تلخ می کند. قیاس دو چیز دو انسان دو کار دو زندگی دو آینده دو نفر دو ماشین دو غذا دو پیراهن دو خانه دو گزینه سبب استرس و نگرانی و تشویش و دلهره می شود. چشم به زحمت می افتد. گاهی نگاه این می کند گاهی نگاه آن در آخر هم هیچ شباهتی بین شبیه ترین ها نمی بیند و در تردید یکی را بر می گزیند البته با کلی غرولند زدن. شاید فکر می کنیم 100 کمال است کمال مطلق در هر چیز در همه چیز 100 همه چیز است بی عیب و نقص و در اوج زیبایی در اوج دانایی در اوج معرفت در اوج اخلاق 100 عددی است که عددی بعد از آن نیست. عددی که همه اعداد خواه یا نا خواه با اجبار باید به آن برسند این یک راه جبری است اعداد "شد"ند و سپس همه بهم در می آمیزند تا سوی 100 حرکت کنند. اما چرا 99 بیشتر از 100 دوست داشتنی تر است؟ 99 یا نود و نه یا 9(9+1)+9 با ما انسانها بیشتر قرابت روحی دارد 9هایی که شبیه هم هستند و خصوصیات اخلاقی و روحی یکسانی دارند به "یک" هم نیاز دارند اما در شکل نهایی 99 "یک" را نشان(بُروُز) نمی دهد همه مدیون 1 هستند تا کنار هم این زیبایی و شباهت عینی را نشان دهند 99 به کاستی ها و کمی هایش معترف هست می داند که نمی تواند 100 باشد و دوست هم ندارد 100 باشد چون هیچ وقت وجودش نتوانسته است کنار هم قرار گرفتن 0 و 0 و 1 را درک کند درونش بهم می ریزد خودش را فراموش خواهد کرد و از درک خودش هم باز می ماند.
    3 کاربر مقابل از meaning عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. خزون, نارون, نیلوفر

    meaning آنلاین نیست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •