alt
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: شعر با موضوع معلولين و جانبازان

  1. 62,753 امتیاز ، سطح 77
    69% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 497
    53.0% فعالیت
    جایزه ها:
    برگزار کننده مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبهترین کاربر به انتخاب دور اول شورا
    تاریخ عضویت
    1348/10/11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,213
    امتیاز
    62,753
    سطح
    77
    تشکر
    9,676
    تشکر شده 6,321 بار در 1,259 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    شعر با موضوع معلولين و جانبازان

    #1 1389/06/12, 14:21
    عاشقانه های یک کلمن سروده جانباز محمد حسین جعفریان

    دیگر نمی‌گویم؛ پیشتر نرو!
    اینجا باتلاق است!
    حالا می‌گردم به کشف باتلاقی تواناتر
    در اینهمه خردی که حتی باتلاق‌هایش
    وظیفه‌شناس و عالی نیستند.

    همه‌ چیز در معطلی است
    میوه‌ای که گل
    پولی که کتاب مقدس
    و مسجدی که بنگاه املاک.

    ما را چه شده است؟
    این یک معمای پیچیده است
    همه در آرزوی کسب چیزی هستند
    که من با آن جنگیده‌ام
    و جالب آنکه باید خدمتکارشان باشم
    در حالیکه دست و پا ندارم
    گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!

    من بی‌دست، بی‌پا، زبان، گاهی چشم
    و به گمان آنها حتی شعور
    در دورافتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
    وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
    که تمام روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی
    حتی رفقای دیروزم - قربتاً الی‌الله -
    با تلاش تحسین‌برانگیز
    سرگرم تجاوز به آنند.
    جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی
    با نخاع قطع شده‌‌ام
    باید در صف اول باشم
    و همیشه باید باشم
    چون تریبون، گلدان و صندلی
    باشم تا رسیدن نمایندگان بانک‌ها
    سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.

    من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون‌های درجه چهار باشم
    بی‌دست و پا بدوم، شنا کنم و ...
    دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
    چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
    نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

    حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
    مرا هم بردند
    خوشبختانه دستی ندارم.
    اگر نه یابد نوار را من می‌بریدم
    نشد.
    وزیر این زحمت را کشید
    تلویزیون هم نشان داد
    سپس همه برگشتند
    وزیر به وزارتخانه‌اش
    پیمانکاران به ویلاهایشان
    و من به تختم.

    من نمی‌دانم چه هستم
    نه کیفی و نه کمی
    بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتی ...
    به قول مرتضی؛ کلمنم!
    اما این کلمن یک رأی دارد
    که دست بر قضا خیلی مهم است
    و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می‌گیرد
    خیلی جای تقدیر و تشکر دارد
    اما هرگز ضمانتی نیست
    شاید تغییر کنم
    اینجاست که حال من مهم می‌شود.

    شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شب‌های شلمچه
    پاسداران پل مارد
    و ترکش خوردگان خرمشهرند
    شاید من
    حال یک اختلاس‌پیشه خودفروخته جاسوسم
    که خودم خرمشهر را خراب کرده‌ام
    و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است
    برای همین باید، همین‌طور باید
    در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
    زمان بگذرد
    من پیرتر شوم
    تا معلوم شود چه کاره‌ام.

    سرمایه من کلمات است
    گردانم مجنون را حفظ کرد
    یکصد و شصت کیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
    اما بعید می‌دانم تختم
    یکصد و شصت سانتی‌متر مربع مساحت داشته باشد
    چند بار از روی آن افتاده‌ام
    یکبار هم خودم را انداختم
    بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!

    من یک نام باشکوهم
    اما فرزندانم از نسبتشان با من می‌گریزند
    با بهره‌ هوشی یکصد و چهل
    آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفته‌اند
    زنم در خانه یک دلال باغبانی می‌کند
    و پسرم می‌گوید:
    ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.

    فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
    گمانم در این تاریکی گم شده‌ام
    و بین خطوط دشمن سرگردان،
    آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی‌کنند
    آه! چه کسی یک قطع نخاعی بی‌مصرف را اسیر می‌کند
    و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر می‌کند
    آه و آه که از یاد بردم، من اسیرم
    زندانی با اعمال شاقه
    آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
    و رقصیدن به سازها و مناسبت‌های گوناگون
    و بی‌اختیار در انتخاب غذا
    انتخاب رؤیاها
    حتی در انشای اعترافاتم.
    و شهید، شهید که چه دور است و بزرگ
    با تمام داراییش؛
    یک شیشه شکسته
    یک قاب آلومینیومی
    و سکوت گورستان
    خدا را شکر، لااقل او غمی ندارد
    و همیشه می‌خندد
    و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
    از این زبان بی‌سابقه نامفهوم
    و این تصاویر تازه و هولناک،
    خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد
    و همیشه می‌خندد
    و بسیار خوشبخت است
    زیرا او مرده است.

    و من اما هر صبح آماده می‌شوم
    برای شکنجه‌ای تازه
    در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
    در باغ وحشی به نام کلینیک درد
    تا مواد اولیه شکنجه‌ای تازه باشم
    برای جانم
    تنم
    وطنم
    تا باز خودم را از تخت یک مترو شصت سانتی‌ام
    به خاک بیندازم
    اما نمیرم
    درد این ستون فقرات کج
    و فراق
    لهم کند
    اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم
    2 کاربر مقابل از نارون عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 3aeed, امیرمهدی
    ===============================
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    ===============================

    امام علی (ع): اندیشیدن به خوبیها، آدمی را به انجام دادن آن برمی‌انگیزاند.
    ===============================
    نارون آنلاین نیست.

  2. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #2 1389/06/12, 15:19
    غربت پروانه‌ها

    همسايه بود با شهدا نوجواني‌اش
    با جنگ رفته بود تمام جواني‌اش
    با لاله ها رفاقت او امتداد داشت
    مردي كه جبهه بود هميشه نشاني‌اش
    درياترين دلي كه دلم مي‌شناخت بود
    پر بود از صفا، سبد مهرباني‌اش
    پيشاني‌اش طليعه پرواز بود و صبح
    شب بي خبر نبود ز سوز نهاني‌اش
    سوگند مي‌خورم كه نبود از خدا جدا
    يك لحظه در فشردگي زندگاني‌اش
    حسرت‌ْنصيبِ ماندن او بودم و شدم
    حيرت‌ْدميده از سفر ناگهانی‌اش
    آقا، دلم ز غربت پروانه‌ها پر است
    چون ابر نوبهارم اگر مي‌تكاني‌اش


    2 کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 3aeed, نارون
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  3. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #3 1389/06/12, 15:20
    وقتي
    مرور نام شمايان
    سرشار كرده بود
    دلم را
    پروانه ها محاصره‌ام كردند.


    ê
    نامتان را مي‌نويسم
    از انگشتانم
    گنجشك مي‌رويد
    آن‌گونه بسيار
    كه از بالا بالشان
    خانه ام را توفان
    در مي‌نورد.
    و شعرهايم را
    شعرهاي متبسم را باد مي‌برد
    روبه‌رو

    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: نارون
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  4. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #4 1389/06/12, 15:20
    جنون صراحت

    برگرد ‌ اي رميده! بيا گفت و گو كنيم
    با خود نگاه آينه را روبه‌رو كنيم
    ما غير خوبي تو نگفتيم، صبر كن
    آبي نريخته‌ست كه ما در سبو كنيم
    ما بندگان و حكم تو جاري، اشاره كن
    تا دهر را براي شما زير و رو كنيم
    گر گل كند جنون صراحت، بعيد نيست
    افشاي مشت بستة راز مگو كنيم
    حرفي نبوده است، نمانده‌ست چاره‌اي
    جز آن‌كه بين قافيه‌ها جست‌وجو كنيم
    ما دلقكان هرزه‌در‌اييم، شك مكن
    آيينه‌اي بيار و بيا روبه‌رو كنيم
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: نارون
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  5. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #5 1389/06/12, 15:40
    تقدیم به جانبازان عزیز

    من و خاك
    من و شوق پرواز در آسماني كه آبي
    من و دست‌هايي كه مأيوس
    و ناگاه
    پس از انفجاري كه موجي از اعجاز،
    من و خاك
    من و دست‌هايي كه انگار
    دو بال بدون پرنده در آن آبي محض ...



    من و راه
    و ه‍ُرم عطش زير باران آتش
    و يك بركة سبز آن‌سوي امواج
    من و سرنوشتي زمين‌گير
    من و گام‌هايي كه بي من به آن‌سو رسيدند
    و اين‌سو
    من و رد‌ّپايم
    دو خط بلند موازي ...



    من و شب
    شب و روزن ماه
    و من چشم بر روزن ماه
    خيره به فردا
    من و شب
    شب‌ِ قيرگون فراگير
    شب‌ِ دست و پا گير
    فقط چشم‌هايم گذشتند از روزن
    فقط چشم‌هايم به مقصد رسيدند ...

    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: نارون
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  6. 62,753 امتیاز ، سطح 77
    69% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 497
    53.0% فعالیت
    جایزه ها:
    برگزار کننده مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکیبهترین کاربر به انتخاب دور اول شورا
    تاریخ عضویت
    1348/10/11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,213
    امتیاز
    62,753
    سطح
    77
    تشکر
    9,676
    تشکر شده 6,321 بار در 1,259 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    جانباز موجی

    #6 1389/07/07, 18:41
    تقدیم به جانبازان موجی که در آسایشگاه‌های روانی روزگار می‌گذرانند. برای شفایشان دعا کنیم [-o<

    اتل متل یه بابا
    دلیر و زار و بیمار
    اتل متل یه مادر
    یه مادر فداكار

    اتل متل بچه‌ها
    كه اونارو دوست دارن
    آخه غیر اون دوتا
    هیچ كسی رو ندارن

    مامان بابا رو می‌خواد
    بابا عاشق اونه
    به غیر بعضی وقتا
    بابا چه مهربونه

    وقتی كه از درد سر
    دست می‌ذاره رو گیجگاش
    اون بابای مهربون
    فحش می‌ده به بچه‌هاش

    همون وقتی كه هرچی
    جلوش باشه می‌شكنه
    همون وقتی كه هرچی
    پیشش باشه می‌زنه

    غیر خدا و مادر
    هیچ‌كسی رو نداره
    اون وقتی كه باباجون
    موجی می‌شه دوباره

    دویدم و دویدم
    سر كوچه رسیدم
    بند دلم پاره شد
    از اون چیزی كه دیدم

    بابام میون كوچه
    افتاده بود رو زمین
    مامان هوار می‌زد
    شوهرمو بگیرین

    مامان با شیون و داد
    می‌زد توی صورتش
    قسم می‌داد بابارو
    به فاطمه ، به جدش

    تو رو خدا مرتضی
    زشته میون كوچه
    بچه داره می‌بینه
    تو رو به جون بچه

    بابا رو كردن دوره
    بچه‌های محله
    بابا یه هو دوید
    و زد تو دیوار با كله

    هی تند و تند سرش رو
    بابا می‌زد تو دیوار
    قسم می‌داد حاجی رو
    حاجی گوشی رو بردار

    نعره‌های بابا جون
    پیچید یه هو تو گوشم
    الو الو كربلا
    جواب بده به گوشم

    مامان دوید و از پشت
    گرفت سر بابا رو
    بابا با گریه می‌گفت
    كشتند بچه‌هارو
    بعد مامانو هلش داد
    خودش خوابید رو زمین
    گفت كه مواظب باشین
    خمپاره زد، بخوابین

    الو الو كربلا
    پس نخودا چی شدن؟
    كمك می‌خوایم حاجی جون
    بچه‌ها قیچی شدن

    تو سینه و سرش زد
    هی سرشو تكون داد
    رو به تماشاچیا
    چشاشو بست و جون داد

    بعضی تماشا كردن
    بعضی فقط خندیدن
    اونایی كه از بابام
    فقط امروزو دیدن

    سوی بابا دویدم
    بالا سرش رسیدم
    از درد غربت اون
    هی به خودم پیچیدم

    درد غربت بابا
    غنیمت نبرده
    شرافت و خون دل
    نشونه‌های مرده

    ای اونایی كه امروز
    دارین بهش می‌خندین
    برای خنده‌هاتون
    دردشو می‌پسندین

    امروزشو نبینین
    بابام یه قهرمونه
    یه‌روز به هم می‌رسیم
    بازی داره زمونه

    موج بابام كلیده
    قفل در بهشته
    درو كنه هر كسی
    هر چیزی رو كه كشته

    یه روز پشیمون می‌شین
    كه دیگه خیلی دیره
    گریه‌های مادرم
    یقه تونو می‌گیره

    بالا رفتیم ماسته
    پایین اومدیم دروغه
    مرگ و معاد و عقبی
    كی میگه كه دروغه؟


    شاعر : مرحوم ابوالفضل سپهر
    کاربر مقابل از نارون عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: امیرمهدی
    ===============================
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    ===============================

    امام علی (ع): اندیشیدن به خوبیها، آدمی را به انجام دادن آن برمی‌انگیزاند.
    ===============================
    نارون آنلاین نیست.

  7. 118,412 امتیاز ، سطح 100
    0% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 0
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    Posting Award
    تاریخ عضویت
    1388/12/24
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    7,150
    امتیاز
    118,412
    سطح
    100
    تشکر
    8,433
    تشکر شده 26,524 بار در 6,989 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    تقدیم به تمامی ناشنوایانِ عزیز...

    #7 1391/01/20, 09:54
    تقدیم به تمامی ناشنوایانِ عزیز...



    شما دهان تان پُر از شعرهاى عاشقانه است
    شعر‌هایی‌ به طعم پونه ی کوهی,
    آویشنِ خیس

    کنارِ چند پر از کبوترِ سفید
    و تا گله ی گوزن‌ها را
    ... که از بهار‌ترین نقطه ی رویاتان می‌‌گذرند
    می‌ بینید
    حرف نمی‌‌زنید


    فقط
    دست هاي تان را تكان مى دهيد!
    راست گفت مادرم؛
    بچه هاى خوب
    هيچ وقت با دهانِ پُر
    حرف نمى زنند...!!
    3 کاربر مقابل از سیدرضا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. Anousheh, $Nafa, نارون
    سیدرضا آنلاین نیست.

  8. 79,942 امتیاز ، سطح 87
    89% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 208
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/05/24
    محل سکونت
    بيرجند
    نوشته ها
    3,530
    امتیاز
    79,942
    سطح
    87
    تشکر
    18,391
    تشکر شده 14,320 بار در 6,196 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    شعر با موضوع معلولين

    #8 1391/11/11, 09:22
    تن اگر معــــــلول باشد از خـــــــدا دانیــــم ما
    جسم اگر معــــــذور گردد ماســــــوا دانیــم ما
    عیب در تمـــــثال منگر عیب در اعمـــال بین
    کار بد با عقـــــل سالم را خطــــا دانیـــم ما
    کم ببال از جســــم سالم کاعتباری بیش نیست
    وآنکه بر معـــــلول خندد بی حیــــا دانیم ما
    عادت کبر و منی را در عـــــروج موج بحر
    کشتی بشکسته ی بی نا خـــــدا دانیم ما
    کور روشندل کند روشن ضـــــمیر مردمان
    ور تاریک دل مـــــریض ِ بی دوا دانیم ما
    هســـــت تقوا انتهای قرب رحمت داشتن
    کیســـــت نزدیکتر به خالق از کجا دانیم ما
    در تواضــــع کوش دایم عــیب مردم کم بکن
    انتهـــــای راه مردی در سخــــا دانیم ما
    درد تن را صد طـــــبیب حاذوقی ظاهر شود
    درد بد طــــــینت همـیشه بی دوا دانیم ما
    دولــــت علم و هنر را نیست هرگز انتـــــها
    دولــــــت دنیای دون را بی بقــــــا دانیم ما
    در تظاهر های دنیا مقصــــــد عالم مبین
    عشـــــق در باطن مثال کهــــــربا دانیم ما
    بنده ی خـــــــاکی نباید در تکبر سر کشــد
    افتخـــــــــار بندگی را در چه ها دانیم ما
    عجز میبخــــــشد به مؤمن همت آداب را
    ابتدای عـــــــــاجزی را انتـــــها دانیم ما
    آدم معـــــــلول را هرگــــز بچشم کم مبین
    کاین قضــــــاوت های بیجا ناروا دانیم ما
    در زبان آرد (همایون) پرده ی اسرار حق
    نغمــــــه های سوز دلرا خوشنوا دانیم ما

    سید همایون شاه عالمی
    منبع
    4 کاربر مقابل از طه عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. nazdel, neginparvaz, ساحل27, نارون
    طه آنلاین نیست.

  9. 5,007 امتیاز ، سطح 20
    90% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 43
    99.7% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1392/01/29
    محل سکونت
    ایران-استان گلستان-شهرستان گمیشان
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,007
    سطح
    20
    تشکر
    99
    تشکر شده 482 بار در 146 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    نمـــــــــی دانی چه لذتی دارد !

    #9 1392/03/11, 01:48
    نمـــــــــی دانی چه لذتی دارد !
    نمـــــــــی دانی چه لذتی دارد که روی صندلی چرخدار بنشینی
    و سراسر وجودت پر از دردهای جسمی و روحی باشد ولی تو
    خدا را شـــــــکر بگویی و ذکر "یا حسین" در دلت سر دهی
    نمـــــــی دانی چه لذتی دارد که با عصا راه بروی و
    انسانهایی که از کنارت عبور میکنند در دلشان آهی بکشند ولی تو
    اُمیدوار باشی که آنها با دیدنت ، لحظه ای خدا را شکر بگویند
    نمی دانی جه لذتی دارد چشمهای ســَـــرَت نبیند و دیگران باز آهی بکشند
    ولی تو با چشم دلت ، قشنگی های دنیا را ببینی و آنها ندانند که تو هم می بینی!!!
    نمی دانی چه لذتی دارد وقتی گوشهایت نشنوند و زبانت گنگ باشد و با زبان اشاره
    به دیگران بفهمانی که : ای انسانها کمی شکرگزار نعمتهایی که دارید ، باشید !
    نمی دانی چه لذتی دارد که روی صندلی چرخدار بنشینی
    و برای جابجایی ات ، خانواده و دیگران کمکت کنند
    ولی تو در دلت اُمیدوار باشی که :
    ای کاش این کمکها به عنوان نقطه ای روشن در نامۀ اعمالشان ثبت شود
    و دعا کنی برای عاقبت به خیری شان !
    نمی دانی چه لذتی دارد که از برخی لذت ها - مانند راه رفتن - محروم باشی
    ولی غم ِ این محرومیت به یادت بیاندازد که جسم - دیر یا زود - رفتنی ست
    پس چرا غصۀ لذت های فانی را بخـــــــــوری ؟!
    نمی دانی چه لذتی دارد که روی صندلی چرخدار بنشینی و نگاهت به زندگی ؛
    نگاهــــــــــــــــی متفاوت باشد
    نمی دانی چه لذتی دارد که معلولیت باعث شده است
    قدر نعمتهای الهی را بیشــــــــــــتر بدانی
    که اگر تو به جای غیرمعلولین بودی
    مطمئنا برای هر یک قدمی که برمیداشتی ، خدا را شکر میکردی
    هر چند که انسان تا نعمتی را از دست ندهد قدر آن نعمت را نخواهد دانست
    ولیکن خدا را شکر که به این نکته دست یافته ای که اگر سختی و محدودیت نبود
    قدر عافیت را به این زیبایی درک نمیکردی
    و بالاخره نمیدانی چه لذتی دارد که دیگران تصور کنند
    با این حرفها و اُمیدواری ها ، فقط شـــــــــــعار میدهی
    ولی تو لبخند بزنی و تنها دلخوشی ات این باشد که
    یار و همراه واقعی و همیشگی ات فقط خداست ..


    ---------- Post added at ۰۰:۲۲ ---------- Previous post was at ۰۰:۲۱ ----------

    به انتظار شـــــــــهری مناسب



    نوای قلمم به رنگ زندگیست

    و جنس باورهایم به رنگ عشق ؛

    به رنگ خــُـــــــــدا ؛

    طعم زندگی را به چاشنی اُمید ، آغشته میکنم

    و در کوچه پس کوچه های زندگی ، رکاب میزنم

    رکاب می زنم و می رانم صندلی چرخدارم را ؛

    گرمای آفتاب محبت ؛ توانم را بیشتر می کند

    همچنان می رانم و می رانم تا انتــــــــها

    تا به مقصد برسم

    موانع زیادنـــــــــــد

    فراز و نشیب ها خسته ام می کنند

    اما نومید ؛ هــــــــــــرگز ...!

    می خواهم تند تر و شایسته تر برانم

    تا پا به پای همنوعان و همشهریانم ، در تلاش باشم

    اما پله ها نمی گذارند

    فراز و نشیب ها مانع می شــــــــوند

    عرق سردی روی پیشانی ام می نشیند

    ولی همچنان می تازم و می رانم

    من می خواهم پس می توانم ؛ پله ها نمی گذارند

    صندلی چرخدارم در فراز و نشیب ها ، سخت عبور میکند

    میدانم سخت است ، میدانم زمان می بـــــَـــرَد

    می دانم پله ها زیاد است ، شهرها بزرگند

    من همه را می دانم و همچنان می رانــــــــــم

    من همه را می دانم اما اُمـــــــــــیدوارم

    و با دلی پُر اُمــــــــــید همـــــــچنان به انتظار می مــــــــــانم

    به انتظار شـــــــــهری مناسب ، شهری بدون پله و شهری بدون موانع !

    فرزانه حبوطی

    ---------- Post added at ۰۰:۴۸ ---------- Previous post was at ۰۰:۲۲ ----------

    خداوندا هزاران مرتبه شکـــــــــــــــــــرت


    شاید پاهایمان قدرت راه رفتن نداشته باشد

    ولی خداوند ، پدر و مادرانی به ما عطا کرده که یک عمر پاهایمان بوده اند

    شاید دستهایمان توان چرخاندن چرخهای صندلی چرخدارمان را نداشته باشد

    ولی خداوند ، عزیزانی به ما عطا کرده یک عمر دستهایمان بوده اند

    شاید چشمها و گوشهایمان توانایی دیدن و شنیدن نداشته باشد

    ولی خداوند ، مربیان و دوستان وفاداری عطایمان کرده

    که یک عمر چشمها و گوشهایمان بوده اند

    شاید زبان مان گنگ بوده و نتوانسته ایم سخنان زیبا به هم میهن مان هدیه کنیم

    ولی خداوند ، اراده ای عطایمان کرده که با توکل بر ذات بی همتایش

    آموخته ایم که چگونه زندگی کنیم

    درست است که نفصی در ظاهرهایمان دیده می شود و گاهی دلت را غمگین میکند

    اما خداوند ، روح های بزرگ و مستحکمی عطایمان کرده

    که تمام مشکلات را با جان و دل خریده ایم

    در طول زندگیمان، دردهای جسمی و روحی زیادی کشیده ایم

    دردهایی که حتی تحملش برای پهلوان ترین ورزشکاران نیز سخت و دشوار است

    اینکه بنشینی روی صندلی چرخدار و دیگری کارهایت را انجام دهد

    دل بزرگی میخواهد . . .

    اینکه در برخی از مراحل زندگی، به علت نقص جسم،

    غرورت بشکند از اینکه در انجام کارهایت استقلال کافی نداری

    دل بزرگی می خواهد . . .

    لذا من تصور می کنم، معلولین روح های بسیار بزرگ و استواری دارند

    و قطعا از این روح های بزرگ و مستحکم، انتظار درک بیشتری می رود

    ما درک کرده ایم که گاهی نمیشود، گاهی سخت است، گاهی مشکلات زیاد است

    ما درک کرده ایم آهی که هنگام دیدن ما میکشی، همیشه از روی ترحم نیست

    گاهی به خاطر اینست که خودت را به جای ما میگذاری و پی می بری که سخت است

    آری! سخت است، و عمری است که با سختی ها و مشقات کنار آمده ایم . . .

    منازل مان، ساختمان هایمان، خیابان هایمان، مناسب سازی نیست، کنار آمده ایم

    هزینه های رفت و آمدمان حداقل 15 برابر افراد غیرمعلول است، کنار آمده ایم

    در تحصیل، اشتغال، ازدواج، مسکن، و ... مشکل داریم، کنار آمده ایم

    توانایی هایمان را دیده اند ولی با دیدن نقص جسم باورمان نکرده اند، کنار آمده ایم

    کنار آمده ایم و از تمام مشکلات و سختی ها که بگذریم

    خدایی داریم که پاسخ تمام نداشته هایمان است

    خدایی داریم که نعمتهایش را باید شاکر باشیم و قدر بدانیم

    درست است که نقصی در جسممان داریم ولیکن اگر روحمان را سالم نگه داریم

    جسممان نیز به تبعیت از روح، هر روز بهتر و بهتر خواهد شد...

    خدای مهربان هر لحظه محافظمان است و نگهدار جسم و روحمان است

    خدا را سپاس می گوئیم که ما را انتخاب کرد برای این امتحان بزرگـــــــــ . . .

    خداوندا هزاران مرتبه شکـــــــــــــــــــرت
    4 کاربر مقابل از salim19 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, Maroot, Niloof@r, نارون
    چرا تو ای شکستته دل، خدا خدا نمی کنی؟
    خدای چاره ساز را، چرا صدا نمی کنی؟
    salim19 آنلاین نیست.

  10. 40,916 امتیاز ، سطح 62
    44% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 734
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/09/17
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,822
    امتیاز
    40,916
    سطح
    62
    تشکر
    10,675
    تشکر شده 7,401 بار در 2,696 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #10 1392/03/11, 11:52
    زنده باشی...تا خدا را داریم هیچ غمی نیست.
    کاربر مقابل از kavirdell59 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: نارون
    kavirdell59 آنلاین نیست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •